کتاب مغازه‌ی خودکشی|به دنبال سفیدی در پس سیاهی

مغازه‌ی خودکشی
مغازه‌ی خودکشی


" تو فقط یه بار میمیری پس اون رو به یه لحظه‌ی به یاد موندنی تبدیل کن"

خواننده‌ی عزیز ، سلام !

من آزاده‌ام و امروز میخوام درباره‌ی چیز‌هایی که میشه از کتاب مغازه‌ی خودکشی یاد گرفت ، باهاتون صحبت کنم .

مغازه ی خودکشی

کتابی که بیشتر از هر چیزی اسمشِ که آدمُ به خوندش ترغیب میکنه و اون جمله‌ی معروفش که میگه : حالا که توی زندگیت موفق نبودی ، حداقل توی مرگت موفق باش!

کتاب در مورد یه خانواده ی 5 نفره است که یه مغازه دارن و وسایلی که واسه خودکشی لازمه رو میفروشن و جالبه واقعا توی کارشون جدی و مسؤولیت پذیرن ! جوری که معتقدن هیچ مشتری دیگه بر نمیگرده !

اینجاست که میگن آدم تو هر کاری ایده های جدید داشته باشه و نهایت تلاشش رو بکنه موفق میشه !

خب ،فضایی که توی داستان باهاش مواجه میشیم یه فضای سیاه و نا‌امید‌کننده است ، یه چیزی شبیه نیمه‌ی‌تاریک واقعیت ! دنیایی که پر از جنگ و خون‌ریزیه ، طبیعتی که روز‌به‌روز داره نابودتر میشه، آدم‌هایی که هیچ دلیلی برای زندگی کردن ندارن ، در واقع نویسنده یه پاد‌آرمان شهرُ توی آینده‌ای نه چندان دور به تصویر کشیده .

اما نکته دقیقا همین جاست !زندگی همین شکلیه ! به اندازه ی خودش ارزش داره! و با تموم محدودیت‌ها جلو میره و ما نباید ازش درخواست‌های زیادی داشته باشیم و بهش فشار وارد کنیم. بهتره که به همون قسمت های روشن‌ترش نگاه کنیم.

مثبت‌اندیشی
مثبت‌اندیشی

مثلا وقتی خبرنگار میگه هواپیمایی با 250 نفر سرنشین سقوط کرده و 247 نفر تلفات داشته!

آلن میگه: اوه مامان ، چقدر زندگی دوست داشتنیه ! سه نفر از آسمون افتادن و حتی یه خراش هم بر نداشتن!
اینجا نویسنده میخواد بگه در این که اون همه واقعیت اعصاب خورد کنِ چرتِ حال بهم زنِ دردناک وجود داره شکی نیست! ولی حالا که میدونیم زندگی اینشکلیه بیا یه عینک مثبت‌اندیشی بزنیم رو چشممون و نیمه‌ی پر‌لیوانُ ببینیم ، اینجوری هم خودمون راحت‌تر با زندگی کنار میام و هم حال خوبمون روی آدما و دنیای اطرافمون تاثیر میذاره!

توی یک کلام : همیشه یک راه حل برای همه چیز وجود داره. ما نباید هیچ وقت ناامید بشیم!

راستش رو بخواید الآن توی این بمب بارون افکار منفی ، بیشتر از آدمهای منفی و آه و ناله کن به یه سری منجی که بمب مثبت باشن نیاز داریم ! اما نه اینکه چهار تا کتاب انگیزشی رو حفظ کنیم و بدون اینکه اندک تاثیری توی افکار و کیفیت زندگی خودمون گذاشته باشن،بیایم اونا رو حتی بدون سنجیدن موقعیت روی آدم‌های اطراف مون بالا بیاریم!! همه مون میدونیم این کار چقدر بی‌تاثیره ! عملا هیچ‌وقت ، هیچ شوآفی نمیتونه مؤثر واقع بشه.

و البته نویسنده طعنه‌های به‌جایی به مبلغان دین میزنه ، از اسم شهر که " شهر ادیان فراموش شده " است گرفته تا اونجا که میگه این ساختمونی که الان مغازه‌ی خودکشیِ معلوم نیست قبلا مسجد بوده یا کلیسا !

و به قول آقای جنتی:
دین ، اگر مرا زِ غم رها نمی‌کند ، چه می‌کند؟
بند اگر زِ پای بسته وا‌ نمی‌کند ، چه می‌کند؟!
اژدهای‌فقر ، برّه‌های اعتقاد را درید ،
دین ، اگر که دفعِ اژدها نمی‌کند ، چه می‌کند؟


  • واقعا دارن چی کار میکنن الآن؟


بریم سراغ راهکار دومی که کتاب برای زندگی ارائه میده

همون یکی از احتمالاتی که دکتر فرانکل برای معنا شناسایی کرده بود ، عشق ( مراقبت از دیگری)!

عشق| امیدی برای زیستن
عشق| امیدی برای زیستن


اینو توی جاهای متفاوتی از کتاب میتونیم ببینیم

مثلا خانوم تواچ معتقده تا قبل از ملاقات با آقای تواچ ، بی‌حاله و همیشه درحال ناله کردن بوده و حس میکرده واقعا به درد نخوره!

و ما روند کامل این داستان و تغییرات احوال رو با مریلین و ارنست مشاهده میکنیم ، میبینیم که عشق چطور این دو نفر رو از اون افکار تونل‌وار و میل به مرگ نجات میده.

یا اینکه خانواده تواچ به این نتیجه رسیده بودن که حیوون‌های سمی راه خوبی واسه خودکشی نیستن چون در اکثر مواقع ، آدم‌ها و حیوون‌ها به هم وابسطه میشن و نه دیگه اون حیوونِ آدمه رو میکشه و نه اون آدمه دلش میخواد بمیره !


اما سؤال اصلی اینجاست !

-کیا خودکشی میکنن؟!

+آلن اینشکلی جواب میده: مردمی که ازشون شکایت میشه!

حالا چه شکلی میشه به همچین آدمهایی کمک کرد؟

اولا یادمون باشه از کسی شکایت نکنیم و باعث نشیم آدما از خودشون شکایت کنن ! سخت‌ترین حکم‌ها ، اونایی که آدم توی دادگاه ذهنش واسه خودش صادر میکنه!

بعدش زیبایی‌های آدم‌ها رو بهشون یادآوری کنیم ، بگیم که چقدر دوست‌داشتنی و ارزشمندن و کمک‌شون کنیم که خودشون دوست داشته باشن .

زندگی هیچ‌وقت یه جاده ی صاف و هموار نبوده ، بلکه یه جاده ی کوهستانیِ پُر‌پیچ‌وخم ، پُر از دست‌انداز با یه عالمه سراشیبی و سرابالایی بوده.

خلاصه ی همه ی اینا میشه همون که سهراب گفت:
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم‌نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...


ممنون که تا انتها با من همراه بودید.

عاشق و رها باشید :)


پ.ن: این متنو برای یه پادکست نوشته بودم و با اندک تغییری اینجا منتشرش کردم =)

پ.ن2: خوشحال میشم اشکالاتش رو بگید و کمک کنید بهتر بنویسم:)