خاطرات یک کارمند عصبانی؛ قسمت ۲

اصول را به کناری نِه، آن‌چه می‌گویم را اجابت کن!

این عکس سعی دارد به نقد «ظاهرْ امروزی ولی تفکرْ باستانی» بپردازد!
این عکس سعی دارد به نقد «ظاهرْ امروزی ولی تفکرْ باستانی» بپردازد!


صبحی از روزهای بهار بود، در حال صرف چای و چاشتی بودم و ذکر ایام قدیم با همکاران می‌کردیم که نام مدیر بر صفحه تلفن نقش بست و خنده از لبان ما پر زد. گاهِ جلسه بود با حضور اول‌ْشَّرِ سازمان یعنی جناب مدیر عـــــــــــــامل.

در آن زمان دو داغ بر بدن داشتم، یک؛ میرزابنویس یا همان کارشناس تولید محتوای متنی و دو؛ لینک‌وصل‌کن یا همان کارآموز سئو! که داغ دوم را برای فرار از پرداخت حقوق بیشتر به این جانب زده بودند و نه‌تنها کارآموزی‌ در کار نبود بلکه درخواست استراتژی و چه و چه هم مطرح بود.

بگذریم، جلسه شروع شد؛ من، مدیر و کارشناس سئوی تازه‌نفسی که اتفاقا دانش و تجربه خوبی داشت و صاحب هوش و فراست نیز بود در اتاق بودیم و شنوای طنین دل‌نشین صدای مدیر عـــــــــــــامل از تلفن.
بحث‌ها مطرح شد و راه‌حل‌ها ارائه که این‌کار را کنیم و آن‌کار را نکنیم که رتبه بگیریم و چه کنیم بهتر رتبه بگیریم که ناگهان مدیر عـــــــــــــامل با فریادِ «یافتم! یافتم!» فرمودند: شما را به سرچ کاربر چه کار؟ بگذار او هرچه می‌خواهد سرچ کند، بنگرید و بیابید که ما خود چه داریم برای عرضه، همان را محتوا کنید، پروموت کنید و به گوگل دستور دهید آن را در پوزیشن صفر خود قرار دهد.

ابتدا به فکر این‌که حضرت قصد مزاح دارند آماده خنده شدیم اما خیر! خبری از مزاح نبود و بسیار جدی فرمایش کرده بودند! با چشمانی گِردشده آماده دریدن جامه و حمله به بارگاه شدم که حاضرانِ جمع با انواع اِکسپِرشِن‌های سر و صورت و گرو گذاشتن ریش و سبیل و سایر پشمی‌جات، بنده را منصرف کرده و به نشانه تسلیم همراه با خشم و فسردگی دست‌ها را روی سینه گذاشتم.

خارج از عرف بود و خلاف عادت، اما دستور اجرا شد و کلمه‌ها و عبارت‌هایی که فقط ما خود با آن‌ها آشنا بودیم محتوا شدند و در کمال تعجب و در اتفاقی باورنکردنی در جایگاه اول گوگل قرار گرفتند! صفحه‌هایی بدون یک ورودی و بازدید حتی از سوی ربات‌های اسپم‌گر، حتی ولگرد‌های وب‌گرد، حتی خودمان که صاحبش بودیم.

اما سلول‌های شیت گزارش سبز بودند و انبساط خاطر اعیان برقرار، و چه اهمیتی داشت که کاربر کیست؟ که آن دست در بالادست چه سرچ می‌کند؟ که چه می‌خواهد آن نگون‌بخت؟ که تو مایه را بگیر و کاری را پیش ببر که من می‌خواهم، که من می‌گویم، حتی به غلط... .


پایان.