مدرس هستم، میم مدرس. یه دانشجوی ادبیات و نویسنده که پول چاپ کتاب نداره، با نگاهی زیرچشمی به کامو و ذهنیت رواقی.
ابراهیم و آتش
چگونه است که در گسترهی قرون و اعصار، هزاران خدا، هر یک با چهرهای نو، زادهی نیاز انسان به معنا، بر ذهنهای ناآرام سایه افکندند؟
خدایانی که همچون سرابی در بیابان تشنگی بشر، وعده دادند، رستگاری سرودند، و در معابد ساختهشده از ترس و امید، پرستیده شدند.
و با اینهمه، در هیاهوی این آسمان شلوغ، تنها یک سکوت، یک زمزمهی پنهان، کافی بود تا قلب آدمی بلرزد.
نه خدایی با آتش و آذرخش، نه پیامی از افلاک؛ تنها شیطانی بینام و بیچهره، که از جنس همان چیزی بود که ما را میساخت: فهم، شک، اراده.
عجیب است... هزاران خدا، مسلح به فرمان، به وعده، به قصههای خلقت، در جدالی بیپایان صف کشیدند
در برابر تنها یک تاریکی که نیازی به ارتش نداشت، نیازی به کلام نداشت؛
تنها میفهمید، و این فهم، این جسارتِ اندیشیدن، کافی بود.
و انسان، این بازیگر تراژدی هستی، خود سلاح شد، میدان شد، قربانی شد، و جلاد خویش.
او، میان نور و تاریکی، نه بهدلیل فضیلت یا گناه، که بهخاطر باری که بر دوش داشت، دو پاره شد:
دلش در حسرت معنا میتپید، اما عقلش در برابر پوچی زانو نمیزد.
شاید شیطان، این آینهی بیرحم، هرگز برای جنگ نیامده بود.
شاید تنها آمده بود تا چهرهی حقیقی ما را، آنچنان که هست، به ما نشان دهد:
بینقاب، بیتقدس، بیپناه در برابر آزادی انتخاب.
اما خدایان، ناتوان از تابآوردن حقیقت، از این برهنگی انسان، فرمان دادند: آینه را بشکنید.
و ما، در ترس از خودِ خویش، فریاد زدیم، پرستیدیم، و چشم بر حقیقت بستیم.
رواقیون میگفتند: شر، چیزی نیست جز داوری نادرست ما دربارهی آنچه رخ میدهد.
و نیچه فریاد زد: «خدا مرده است»؛ نه از آنرو که کشته شد، که ما دیگر نیازش نداشتیم،
چرا که انسان، اگر به درون خویش بنگرد، درمییابد که نه خدایان مایهی رستگاریاند و نه شیاطین مایهی تباهی.
آنچه میترساندمان، حقیقت سادهایست: ما خود، سرچشمهی نور و سایهایم.
میم. مدرس
مطلبی دیگر از این انتشارات
چنین گفت پرومتئوس: غرور
مطلبی دیگر از این انتشارات
جاده ابدیت - ۲
مطلبی دیگر از این انتشارات
چنین گفت پرومتئوس: سستی