چنین گفت پرومتئوس:"بیگانه" البر کامو در جهان مدرن

مورسو، قهرمان بیگانه، انگار با دنیا قهر نکرده، فقط از اول توی مهمونی نبوده. وقتی مادرش می‌میره و اون فقط سیگار می‌کشه و قهوه می‌خوره، همه شاکی می‌شن. توی دنیای امروزی هم، اگه توی مراسم ختم سلفی نگیری یا "استوری تسلیت" نذاری، آدم بی‌احساس حساب می‌شی. پس مورسو فقط یه‌کم زودتر از بقیه «دی‌سوشال» شده بوده، اونم بدون اینترنت.

مورسو نه دروغ می‌گه، نه نقش بازی می‌کنه. برای همین همه رو عصبی می‌کنه. جامعه امروزی ازت می‌خواد حقیقتو بگی... ولی با فیلتر. مثلاً بگو "من خوبم" در حالی که داری توی ترافیک روانی می‌شی. مورسو بلد نبود ایموجی 😐 بزنه، برای همین اعدامش کردن.

رابطه‌اش با ماری، یه جور رابطه مدرن قبل از اختراع «رابطه مدرن» بود. ماری می‌پرسه "دوستم داری؟" مورسو می‌گه "فکر کنم نه." ولی باهاش می‌ره دریا. این روزها هم خیلیا نمی‌دونن عاشقن یا فقط چون تو Netflix مشترکن، جدا نمی‌شن. مورسو فقط رک‌تر بود. توی دنیای امروز، همچین آدمی رو یا می‌فرستن تراپی یا بلاکش می‌کنن.

قتل عرب توی داستان نه از روی نفرت نژادیه، نه از روی برنامه‌ریزی. فقط چون خورشید بدجور می‌تابیده. این جمله کامو که "آفتاب باعث شد شلیک کنم" توی دادگاه قرن ۲۱ شاید بهونه‌ی خوبی نباشه، ولی توی توییتر می‌تونه یه ترند با هشتگ #HeatRage بشه. واقعیت اینه که ما هنوزم زیر آفتاب و فشار اجتماعی کارای احمقانه می‌کنیم، فقط با فیلتر و کپشن خوشگل‌تر.

دادگاه مورسو بیشتر شبیه یه شوی تلویزیونی بود تا یه محاکمه. قاضی‌ها بیشتر نگران این بودن که چرا سر خاک مادرش گریه نکرد تا اینکه چرا یه نفر رو کشته. توی جهان امروز هم، محاکمه‌های عمومی توی فضای مجازی انجام می‌شن؛ با قاضی‌هایی که عکس پروفایل‌شون یه سگ بانمکه و حکم‌شون از روی تیتر زرد صادر می‌شه.

مورسو بی‌خداس، ولی نه اونجوری که خدا رو انکار کنه. فقط براش مهم نیست. براش مرگ، بی‌معناست و زندگی هم. امروزه، این دیدگاه با چند تا پوستر مینیمال و جمله‌های انگیزشی از جنس "زندگی پوچه پس بزن بخند" توی اینستاگرام جا افتاده. ولی تفاوتش اینه که مورسو با خودش روراست بود. شما چی؟

بیگانه، قصه‌ی آدمیه که نخود هر آش نیست و برای همین از همه چی پرت می‌افته. در زمانه‌ای که باید برای هر فاجعه‌ی جهانی پست همدردی بزنی یا عکس پروفایل عوض کنی، مورسو یه مدل مقاومت پنهانه. شاید ما ازش می‌ترسیم، چون زیادی خودشه. نه کد داره، نه نقاب.

کامو با بی‌گانه، رسماً می‌گه که جهان نه منصفه، نه معنادار. مورسو هم اینو پذیرفته. اما امروز، اگه بگی جهان بی‌معناست، یا فالوئرهاتو از دست می‌دی یا دعوت‌نامه‌ی سخنرانی TED رو. باید وانمود کنی که بالاخره یه معنایی هست، مثلاً رسیدن به آرامش با ماچا لاتّه.

از یه زاویه‌ی تلخ‌تر، بیگانه درباره‌ی تبعید انسان از جامعه است. مورسو به این دلیل مجازات نمی‌شه که آدم بدیه، بلکه چون با هنجارها همدست نمی‌شه. امروزه هم، اگه احساساتتو توی قالب قابل قبول بروز ندی، یا زیادی خوشحالی یا زیادی سردی، می‌شی «بیگانه». جامعه مدرن هم، فقط روش‌های قشنگ‌تری برای حذف داره؛ مثل "سین‌زدن بدون جواب".

در نهایت، بیگانه یه آینه‌ست، اما نه از اونایی که لبخند بزنی خوشگل‌تر نشونت می‌دن. بیشتر مثل آینه‌ی آسانسور آخر شب، وقتی خودتو یه‌دفعه می‌بینی و می‌گی: "من کی‌ام؟ چرا اصلاً دارم می‌رم خونه؟" مورسو ممکنه اعدام شده باشه، ولی اون حس غریبه‌بودن، اون تلخی بی‌دلیل و بی‌سر و ته، هنوز بین ما زنده‌ست. توی اداره، توی رابطه‌ها، توی سبد خرید دیجیتال.