مدرس هستم، میم مدرس. یه دانشجوی ادبیات و نویسنده که پول چاپ کتاب نداره، با نگاهی زیرچشمی به کامو و ذهنیت رواقی.
چنین گفت پرومتئوس: عشق
ای عشق… تو آن آتشی هستی که هرگز نتوانستم بربایم،
شعلهای که نه چوب میسوزاند، نه گوشت،
بلکه دلها را—
و من، در این صخره به زنجیر کشیده، هنوز از قدرتت میلرزم.
من به انسان آتش دادم، ابزاری، سلاحی، نوری.
اما تو به آنان چیزی بسی بیرحمتر، بسی مقدستر بخشیدی:
گرسنگیای که هیچگاه سیراب نمیشود،
تشنگیای که هیچ رودخانهای خاموشش نمیکند.
میشنویشان، ای عشق؟
به نام تو فریاد میزنند وقتی رها میشوند،
نامت را بر سنگ میخراشند، گویی جاودانگی
در دستان شکنندهشان جای میگیرد.
به خاطر تو میکشند، به خاطر تو میمیرند،
و با این همه—
وقتی خردشان میکنی، تکهها را گرد میآورند،
و از تو میخواهند دوباره فرود آیی.
چرا؟
چرا آدمیان مشتاقتر از خدایان به پای تو زانو میزنند؟
چرا زمزمهات رساتر از غرش آتش من میپیچد؟
دیدهام که گرسنه ماندهاند،
اما باز آخرین تکه نانشان را به محبوب خود میبخشند.
دیدهام که خیانت دیدهاند،
و باز با مهربانیای که عقل را به سخره میگیرد، میبخشند.
بگو، ای عشق،
تو رستگاری هستی یا لعنتی در جام زرین؟
آیا آنان را فراتر از جانوران بردی،
یا تنها راهی ژرفتر برای رنج کشیدن آفریدی؟
حتی زئوس با همهی تندرهایش
نتوانسته آنان را چنین در بند نگه دارد.
روزی زنجیرهای مرا خواهند شکست،
اما زنجیرهای تو هرگز گسسته نخواهد شد.
و این اعتراف من است، ای عشق:
گرچه بر تو میشورم،
گرچه تو را ستمگر و فریبنده مینامم،
نمیتوانم خداییِ شگفتت را انکار کنم.
زیرا هنگامی که آتشها خاکستر میشوند،
وقتی امید به غبار فرو میریزد،
باز تویی که آنان را وامیداری هر صبح برخیزند.
باز تویی که در گوششان زمزمه میکنی
که بودن ارزش رنج را دارد.
شاید حقیقت انسان همین باشد:
که بارها و بارها تو را برگزیند،
با آنکه میداند زخم خواهد خورد.
آنان زادهی زخمها هستند،
و تو همان دستی هستی که هم میزند و هم مرهم مینهد.
و در این، ای عشق، تو بر من برتری.
من پرومتهام، شکنندهی زنجیر، آورندهی آتش—
و تو زنجیری هستی که میپرستند،
آتشی که هرگز نمیخواهند از آن رهایی یابند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چنین گفت پرومتئوس:"بیگانه" البر کامو در جهان مدرن
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاکستر زخمی _ ۵
مطلبی دیگر از این انتشارات
جاده ابدیت - ۲