من تو ام، گودو

اسم من گودو. شاید یه سریا منو بشناسید. یکی از معروف ترین شخصیت های داستانی جهانم. خلاصه بخوام بگم یه نویسنده بزرگ به نام ساموئل بکت یه نمایشنامه ای می نویسه به نام “در انتظار گودو” یعنی در انتظار من. قضیه اینه که دو نفر آدم بی عرضه که کلاه گرد هم سرشونه هیچ کاری هم ازشون بر نمیاد، حتی دار زدن خودشون، فقط منتظر یه ادمی هستن به نام گودو که بیاد و زندگی اینا رو نجات بده. بله درست حدس زدید، اون فرد هیچ وقت نمیاد. داستان همینه.

من شخصیتی ام که هستم ولی نیستم، یعنی من هیچ موقع تو نمایشنامه دیالوگی نداشتم و حتی ظاهر هم نشدم ولی بودم و یکی از بهترین نمایشنامه های تاریخ به نام انتظار من نامگذاری شده.

ولی مشکل من با اینا نیست مشکل من اینه که چرا باید اصلا باشم، راستش رو بخواید من حتی نمی دونم هستم یا نیستم.

مسئله اون دوتا احمق نیستن که منتطر من بودند، همه شما حداقل یکبار دوست داشتید یه گودویی بیاد و شما رو نجات بده. حالا برای هرکی یه اسم داره، وقتی ته خط میرسی، حالا تو هر چی، یه گودو می خوای که بیاد و با یه بشکن زندگیت رو عوض کنه.

من نیومدم اینجا سخنرانی انگیزشی کنم، من دارم فقط خودم رو تعریف می کنم.

بعضی وقت ها حقیقت خیلی ساده به دست میاد، فقط کافیه به آدما اعتماد نکنی، همین. به هیچ گودویی. یا شاید اعتماد به خودت مهم ترین قضیه باشه. حقیقت اینه من هستم. ولی درون تو یعنی، من نیستم. من یه آدم مستقل نیستم. آره گودو تو رو نجات میده، ولی گودو خوده تویی پس…

من این همه حرف تو زمان تو نزدم که بخوام بگم هستم یا نیستم، خواستم بگم این مهمه که تو هستی، همین.