جَز و زندگی به روایت نَت هِنتاف

آیا باید جز را به موزه‌ سپرد؟ جریان موسیقی امروز خلاف چنین حرفی را به ما ثابت می کند. از هر نقطه نظری که به صحنه‌های مختلف موسیقی روز جهان نگاه کنیم، برای بیان موسیقایی، جز همچون میراثی زنده و کاربردی در نظر نوازنده و همچنین شنونده جلوه می‌کند. بهتر است پیچیدگی‌های تکنیکی این موسیقی را کنار بگذاریم و تکلیفمان را بیشتر از منظر یک شنونده با جز معلوم کنیم. چرا برای بسیاری شنیدن این موسیقی "سخت" است؟ آیا مردمان دهه‌ی 1920 (عصر جز، آنگونه که اسکات فیتزجرالد آن را با نوشتن رمان مشهورش سکه زد) گوش های بهتری داشتند؟ هنوز می‌توان لابه‌لای برگ‌های تاریخ اروپا و آمریکا آن جنونی را که موسیقی جز از کران تا کران، از خیابان های نیواورلئانز تا کلاب های شبانه برلین جمهوری وایمار در دل مردم انداخته بود ردگیری کرد. به گواه تاریخ موسیقی مردم پسند آمریکا در هر برگی از تاریخ پیش از ظهور راک‌ان‌رول، جز توانسته با توده ارتباطی معنادار برقرار کند: پای ثابت کلاب‌های رقص شبانه بوده و محبوبیتش ورای چیزی ساده و مد روز. که اگر مدی بود که از رونق می‌افتاد و توان تطور و انعطاف برای همراه شدن با زمانه و جغرافیاهای رنگارنگ را نداشت. برای حرف زدن از آنچه بر سر این موسیقی گذشته باید گذشته آن را ورق به ورق خواند و شنید و چنین مجالی برای ما، آن هم در اینجا فراهم نیست. این پروژه‌ای است که با تعدادی از دوستانم در پادکست جزباز و به موازات آن در مطالبی که در مجله‌ی موسیقی پاراساندر منتشر کرده‌ایم به دنبال آن هستیم و همراه با تولید محتوا برای مخاطب فارسی‌زبان، از بیان این نکته ابایی نداریم که خود نیز هنرجو و جستجوگری همیشگی هستیم و در ساده ترین شکل به دنبال اینکه جز را پیش از آنکه به موزه بسپریم، بشناسیم و دریابیم. با این حال هنوز پرسش‌های فراوانی از منظر شنونده/مصرف‌کننده‌ی موسیقی در ارتباط با جز وجود دارد. حقیقت این است که جز علاوه بر شیرینی ذاتی، حرارت و یله‌گی خوشایند و بازیگوشی ساختارمندش هنوز برای بسیاری از ما غریبه‌ای بیش نیست. ما هنوز روایت خودمان را از این موسیقی نتوانستیم بسازیم. یا اگر توانستیم در به اشتراک‌گذاری آن ناتوان مانده‌ایم. پیش تر اما باید پرسید کدام بخش از ساختار و روایات حاضر موسیقایی درون کشور توانستند جان سالم به در ببرند و مخاطبانشان قرارگاه‌های مشترکی برای یکی کردن انرژی و روایات خود از آن داشته باشند که موجود غریبی مثل جز توانسته باشد از پس این کار بر بیاید؟ این قصه سر دراز دارد و این صفحه برای چیز دیگریست. آنچه در ادامه خواهید خواند قطعاتی از زندگی یکی از کسانی است که زندگی خود را نه بعنوان موزیسین، بلکه بعنوان یک شنونده، تهیه‌کننده، منتقد و ستایشگر وقف موسیقی جز کرده‌اند. نت هِنتاف، یکی از کسانی است که در حلقه‌ی بزرگان جز در دهه‌های طلایی این موسیقی رفت و آمد بسیار داشته. در رادیو و در مجلات معتبر این موسیقی مرور و نقد و جستار نوشته، چندین کتاب از تجربیات و دانش زیسته‌ی خود از احوالات موزیسین‌ها و جوهر موسیقی جز (که به اعتبار گفته‌ی او، همان زندگی است) به رشته‌ی تحریر درآورده و کسی است که نامش برای هر که دستی بر آتش جز دارد کافیست تا کلاه از سر برداشته و یادش را گرامی دارد. این مطلب در اصل مقدمه‌ی کتابی است با عنوان "در حلقه‌ی گروه جز: شصت سال در صحنه‌ی موسیقی جز" که هنتاف در آن علاوه بر معرفی رسالت خود در این کتاب (که یکی از آخرین نوشته‌های او پیش از مرگش در سال 2017 است)، به بیان خاطرات خود و ارتباط تنگاتنگ زندگی‌اش، کار اصلی‌اش با جز و آنچه از معلمان بزرگ این موسیقی فراگرفته می‌پردازد. خواندنش در این روز خوب، در این روز که با عنوان روز جهانی جز نامگذاری شده شاید هم لذتبخش باشد و هم ترغیب‌کننده: ترغیب برای شنیدن بیشتر، برای خواندن بیشتر و برای به اشتراک گذاشتن تجربیات تنیده‌ی زندگی و موسیقی به شیوه‌ای که هنتاف به ما می‌آموزد.

سِسیل تیلور، پیانیستی که نمی‌توان او را در هیچ دسته‌بندی‌ای جای داد و من با او بیشتر از 50 سال دوستی داشته‌ام، یک بار درباره‌ی موزیسین‌هایی گفت که دلیل حضور او در موسیقی جز بوده‌اند: دوک الینگتون، فتس والر، چیک وب، جیمی لونسفورد. «آنها فانوس راه من بودند. مسیری بود که آنها به آن نگاه می‌کردند، راهی که وقتی کاری که کرده بودند را می‌شنیدی حسش می‌کردی، که می‌خواهی بخشی از این راه باشی. و تو باید تلاش بسیاری می‌کردی تا بخشی از آن باشی. مسئله سر تلاش برای بدست آوردن جادوی نهفته در اصوات بود، جادوی افکار، احساسات، جادوی بودن.»

وقتی یازده سالم بود روزی از مقابل یک فروشگاه موسیقی می‌گذشتم. در جلوی درِ باز این فروشگاه ناگهان توقف کردم. آهنگ کابوس/Nightmare آرتی شاو من را متوقف کرد. از همان لحظه موسیقی جز جزئی از من شد. جز هنوز هم به همان کیفیت که باعث شد آنجا، جلوی آن فروشگاه از شدت لذت فریاد بزنم، برایم لذتبخش است. زمانی که حالم اصلا خوب نیست و هیچ چیز نمی‌تواند حالم را سر جایش بیاورد، چارلز مینگس، دوک، لستر یانگ، دیزی گیلسپی و دیگر پیامبران زندگی هستند که من را به زندگی برمی‌گردانند.

من هیچ‌وقت نتوانستم موزیسین قابلی بشوم (با ساز کلارینت) تا بتوانم با صدای آنها همراهی کنم. با این حال در کنار کشفیات شخصی بی‌شمارم از طریق شنیدن موسیقی آنها، ابتدا در رادیو و سپس توسط ماشین تحریرم آنها را به معلمان زندگی خود تبدیل کردم.

نوزده ساله بودم که توانستم با برنامه‌ای که در ایستگاه رادیویی بوستون درباره‌ی موسیقی جز داشتم چند تایی از این موزیسین‌ها را بیرون از محل اجرا و در زندگی شخصی بشناسم و با آنها وقت بگذرانم. حیرت‌انگیز بود که می‌توانستم دوک الینگتون را بعنوان مربی/Mentor هرازگاهی ملاقات کنم. او به من گفت: «هیچ‌وقت اجازه نده دسته‌بندی‌ها درگیرت کنند. این آدم‌ها هستند که تفاوت‌ها را ایجاد می‌کنند.»

نوازنده‌ی ساکسفون‌تنور گروه او، بن وبستر، پند به یادماندنی دیگری به من داد: «اگر دیدی بخش ریتمیک گروه نمی‌تواند کارش را انجام بدهد، خودت انجامش بده.»

آرتی شاو، آهنگساز و نوازنده افسانه ای کلارینت
آرتی شاو، آهنگساز و نوازنده افسانه ای کلارینت

زمانی که در سال 1953 عضو تحریریه‌ی مجله‌ی نیویورکی داون بیت شدم توانستم نوازندگان جز بیشتری را بشناسم. مجله‌ای که در آن زمان سرآمد مجلات موسیقی جز در آمریکا بود. از آن جایی که این موزیسین‌ها زندگی خود را از طریق موسیقی‌شان بیان می‌کردند، مصاحبه‌های من با آنها نیز درباره‌ی زندگیشان بود، نه تکنیک‌هایی که در موسیقی به کار برده یا ابداع می‌کردند. این کاری بود که منتقدان و تاریخ‌نگاران شایسته‌تری باید انجام می‌دادند.

چیزی که از زندگی این موزیسین‌ها یاد گرفتم (که تبدیل به موسیقی آنها شده بود) در سرتاسر کتابی که در دست دارید پیدا می‌شود. زمان زیادی برد تا نیروی آفرینشگر حیاتی زنان در موسیقی جز را درک کنم. نه فقط خوانندگان زن بلکه نوازندگان. بنابراین روی زنانی که برای مدت طولانی در موسیقی جز به حاشیه رانده شدند یا به سادگی نادیده گرفته‌شده‌اند هم تمرکز کرده‌ام.

نیروی زندگی‌بخش جز در سرتاسر جهان – و مقاومت در برابر ممنوعیت آن در آلمان نازی یا روسیه‌ی استالین – انرژی من را برای کار روزانه‌ام تامین می‌کرد: از تهیه‌ی گزارش‌هایی برای زنده نگه داشتن منشور حقوق ایالات متحده تا قتل عام در دارفور سودان. دیگر حوزه‌ی گزارش‌هایی که من دنبال می‌کردم در ارتباط با فردی‌سازی آموزش، چه در مدارس و چه در فضای عمومی، در این کشور بود. کاری که به عقیده‌ی من موجب می‌شود عده‌ی بیشتری از ما بدانیم چرا آمریکایی هستیم، هر کدام با حقوقی اساسی در آزادی عقاید و بیان، همانگونه که خالقان موسیقی جز در این کتاب هستند.

ارتباطی میان این دو وجود دارد. مکس روچ زمانی اثر متقابل میان جز و قانون اساسی را به من نشان داد. در آن زمان او در دانشگاه ماساچوست مشغول تدریس بود. روزی در فراغت بین دو کلاس رو به من کرد و گفت:«روایت قصه‌های ما به شکل موسیقایی وابستگی متقابل و دقیقی به تجربه‌ی شنیداری هر فرد دارد و در نتیجه‌ی این تاثیر متقابل تجربه‌ای کلی ساخته می‌شود که هویتی از آن خود دارد. آیا چنین نیست که ما و قانون اساسی نیز باید چنین تعاملی با یکدیگر داشته باشیم؟»

سسیل تیلور، پیانیست آمریکایی آوانگارد موسیقی جز
سسیل تیلور، پیانیست آمریکایی آوانگارد موسیقی جز

آن عده از ما که نوازنده هستیم و زندگی خود را در شنیدن به موسیقی جز صرف کرده‌ایم به یاد داریم که نخستین کشف این موسیقی، در هر سنی که بوده‌ایم، تا چه حد هیجان‌انگیز و ورای معرفت ما بوده. بطوریکه باید جزئی از آن می‌شدیم.

این داستان برای تعدادی از دانش‌آموزان کلاس پنجم در ساراسوتای فلوریدا اتفاق افتاد. وقتی که کلاب جز ساراسوتا توانست سیستم آموزش عمومی شهر را قانع کند تا برای دانش‌آموزان سال پنجمی تاریخ ایالات متحده را همراه با تاریخ موسیقی جز آموزش بدهد. تا جایی که من اطلاع دارم هیچ سیستم آموزشی دیگری این دو مبحث را به یکدیگر مرتبط نکرده است.

با دنبال کردن این روش موزون در اصلاح سیستم آموزشی (از طریق کتاب پیوندهای جز: پیوندهای جز و تاریخ که در سال 2001 و بعد از آن در ژورنال وال استریت منتشر شد)، متوجه شدم که در بدو شروع این برنامه حدود 2500 کلاس پنجمی در ساراسوتا در 20 مدرسه‌ی ابتدایی (چه مدرسه‌ی عادی و چه مدارس موسیقی) شروع به یادگیری جز از طریق آلبوم‌های موجود کرده و به دیدار نوازندگان جز رفته‌اند.

دنیس روبرتس، مدیر ارشد موسسه‌ی ونیز، یکی از بنیان‌گذاران اصلی این برنامه می‌گوید: «هیچ وقت ندیده بودم که کودکان بتوانند در یک برنامه‌ی آموزشی چنین درگیر شوند. چیزهایی که آموزگاران تلاش می‌کردند به آنها تفهیم کنند کاملا با این کودکان بیگانه بود. قوانین تبعیض گذارانه‌ی جیم کرو احتمالا از نظر این کودکان به جای دهه‌های گذشته مربوط به قرن‌های پیشین می‌شد. اما موسیقی همه‌ی این مسائل را با هم به آنها عرضه می‌کرد.»

فرَن ولنیک، معلم کلاس پنجم می‌گوید: «بعنوان یک معلم چیزهایی توانستم یاد بگیرم که پیش از این درباره‌ی تاریخمان نمی‌دانستم. همراه با دانش‌آموزان عاشق این موسیقی شدم. تعدادی از دختران و پسران کلاس من تصمیم گرفتند که برای خودشان گروه‌های کوچکی جز ترتیب بدهند. هیچ دانش‌آموزی در کلاس من نبود که عضو یکی از این گروه‌های کوچک یا گروه کُر مدرسه نباشد.»

یکی از عناوین آموزش اجتماعی که در برنامه‌ی تدریس آمده بود چنین بود: «مهاجرت عظیم آفریقایی-آمریکایی‌ها را از جنوب به شمال ایالات متحده از طریق آثار نقاشی جیکوب لاورنس و توسعه‌ی "جز شهری" ردیابی کنید.»

امیدوارم که در شهرهای دیگر هم چنین پیوندهایی در برنامه‌ی درسی مدارس متوسطه و عالی در کنار مدارس ابتدایی در نظر گفته شود. یک بار در کلاس مقطع چهارم در شهر نیویورک آهنگی قدیمی را متعلق به جز نیواورلئانز پخش کردم. کاری از گروه جرج لوییس. دانش‌آموزان شروع به رقصیدن کردند و معلم هم به آنها پیوست.

البته که موسیقی جز در کنار منشور حقوق شهروندی، تنها راه‌های ممکن برای زنده نگه‌داشتن تاریخمان نیستند. سالها پیش بعنوان عضوی از انجمن دانش آموزانی در میامی شاهد شور و نشاطی بودم که این کودکان از اکتشاف [دوباره‌ی] آمریکا کسب می‌کردند. در نمایشگاه کتابی در این شهر نویسندگان کتاب‌ها باید برای حضار سخنرانی می‌کردند. از آنجایی که کتاب زیستن منشور حقوق شهروندی من تازه منتشر شده بود از من هم درخواست شد تا در آنجا برای این دانش‌آموزان سیاه، سفید و لاتین حرف بزنم. همین که می‌خواستم روی استیج بروم یکی از معلمان در گوشم گفت: «به دل نگیرید. آنها به چیزی که می‌خواهید بگویید خیلی علاقه‌ای ندارند. فقط موسیقی و کتاب است که برایشان مهم است.»

لویی آرمسترانگ در خانه اش در کویینز نیویورک
لویی آرمسترانگ در خانه اش در کویینز نیویورک

نزدیک به یک ساعت برای آنها قصه‌هایی از قانون اساسی و اینکه چرا چنین چیزی به وجود آمده و جنگ‌های متعددی که ما مردم برای کسب مقام‌های دولتی و مدیریتی کرده‌ایم تا آن را زنده نگاه داریم صحبت کردم. از ساموئل آدامز و فرزندان آزادی او که پیش از انقلاب آمریکا و پیش از اینترنت، کمیته‌ای برای مکاتبات میان مردم به وجود آورده بودند تا اخبار راحت‌تر درباره‌ی وضعیت "احکام تعقیب عمومی" که توسط نیروهای بریتانیایی در بوستون وضع می‌شد، میان آنها منتقل شود و بتوانند شورشیان بیشتری را جذب خود کنند. سپس به متمم چهارم قانون اساسی (حق امنیت، جان، مسکن و...)، قانون اساسی و لزوم حفاظت از حریم شخصی و امنیت خودمان پرداختم. همینطور به آنها گفتم وقتی خبر کمیته‌ی مکاتبات به توماس جفرسون و پاتریک هنری رسید (در ویلیامزبورگ ویریجینیا و در یک ملاقات سری) آنها خود شاخه‌ای از این کمیته را راه‌اندازی کردند. بعد در ارتباط با تلاش‌هایی که طی قرن‌ها برای حفاظت از آزادی مطبوعات و حق سخن گفتن در برابر نهادهای حاکمیتی انجام شده صحبت کردم (مثل دادگاه‌هایی که در شکایت از اصول مدارس عمومی در ارتباط با سانسور روزنامه‌های دانش‌آموزی برگزار شده است.) بعد از اینکه صحبت خود را در ارتباط با اینکه چه چیزی ما را آزادترین ملت‌ها در میان ملت‌های زمین کرده است و لزوم مبارزه برای حفظ و ادامه‌ی آن، تمام جمعیت ایستاده به تشویق من ایستاد. نه به خاطر اینکه سخنران خوبی بودم، بلکه به خاطر اینکه اکثر آن آدم‌ها قصه‌هایی که گفتم را برای اولین بار بود که می‌شنیدند و متوجه شده بودند که چرا آمریکایی هستند.

وقتی در خانه‌ی لوئیس آرمسترانگ در کویینز نیویورک بودم (که در سال 2003 وقف و تبدیل به موزه شد)، همانطور که درباره‌ی آن دانش‌آموزان سال پنجمی ساراسوتایی گفتم، به تاثیر جز روی مخاطبان کوچکم می‌اندیشیدم. مخاطبانی که شامل کودکان مدارس ابتدایی و متوسطه‌ی همان اطراف بودند. مدارسی که به نام لوئیس آرمسترانگ مزین شده‌اند. شنوندگان و موزیسین‌هایی هم از سرتاسر جهان در آنجا حضور داشتند. ناگهان، در بالای سر ما، در بالکن مجاور اتاقی که لوئیس عادت داشت در آن به موسیقی گوش دهد، گفتگوهایش را ضبط کند، نامه بنویسد و آلبوم عکس‌هایش را تکمیل کند، جان فادیس با ترومپتش ظاهر شد. او شروع به نواختن تکه‌ای از سولوی آرمسترانگ در قطعه‌ی West End Blues کرد و همه‌ی ما را- به معنای واقعی کلمه- سر کیف آورد. بعد از نواختن، او به همه‌ی ما، با زمینه و سن‌های گوناگونی که داشتیم توضیح داد که چرا آنجا هستیم. در سال 1953 جنگ داخلی خونینی در کنگو رخ داد (کشوری که در آن زمان کنگوی بلژیکی آفریقا نامیده می‌شد.) در میانه‌ی جنگ ناگهان رهبران هر دو گروه متخاصم دست از نزاع کشیدند. به گوششان خورده بود که جایی دور از محل جنگ در کنگو، لوئیس آرمسترانگ قرار است کنسرتی برگزار کند. آنها می‌خواستند صدای باشکوه ساز او را بشوند و جنگ را تا زمانی که او از کشور رفت به تعویق انداختند.

این داستان را به این خاطر بازگو کردم که من را به یاد خاطره‌ای انداخت. وقتی چهارده ساله بودم و شنیدم که روبی برَف (کودکی که از من کوچکتر بود) شروع به نواختن کُرنت خود کرد. او با همان طراوت خردسالی‌اش داشت داستان بی غل و غشی از جز می‌گفت. دوستی ما تا سالها ادامه یافت و روبی به یک نوازنده‌ی حرفه‌ای تبدیل شد که در مسابقه‌ی ستاره‌ی جدید توانست رای مثبت لوئیس آرمسترانگ را بگیرد و به یک ستاره‌ی جز جهانی تبدیل شود. روبی به من می‌گفت: «می‌دانی... من به دانشگاه لوئیس آرمسترانگ رفتم. جایی که تو هرگز نتوانستی مدرکش را بگیری.» من هنوز هم در آنجا یک دانشجوی همیشگی محسوب می‌شوم و از موسیقی و زندگی کسانی مثل دوک الینگتون، لستر یانگ، کلارک تری و بیلی هالیدی درس می‌گیرم.

من برای حضور بیشتر در صحنه‌ی موسیقی جز در کنار مرور آثار این موسیقی، شروع به تهیه و تولید صفحه‌های جز کردم. آثاری برای لیبل‌های Contemporary و Candid بعنوان تهیه‌کننده تولید کردم. از کسانی مثل ویلی د لاین اسمیت (معلم کسانی مثل دوک الینگتون، فتس والر و خیلی بعدتر، خود من.)، چارلز مینگس، بوکر لیدل، سسیل تیلور، ابی لینکلن، پی وی راسل و کولمن هاوکینز، اوتیس اسپن، لایتنینگ هاپکینز و ممفیس اسلیم و مکس روچ (که آلبوم Freedom Now Suite که با هم کار کردیم در دوران آپارتاید آفریقای جنوبی ممنوع شد.)

آلبوم  Freedom Now Suite از مکس روچ
آلبوم Freedom Now Suite از مکس روچ

از آنجایی که کسب درآمد از راه موسیقی بخشی از زندگی موزیسین‌هاست، سالهای زیادی را صرف تحقیق و جستجو در تجارت و کارهای مربوط به آن در جز کردم. از جمله چپاولگری بعضی از صاحبان کلاب‌ها، مدیر برنامه‌ها و کارکنان کمپانی‌های ضبط موسیقی. یکی از پروژه‌های فرعی مهم برای من تا همین امروز بودن در کنار نوازندگان ارکسترهای جز در سالهای سرد و ناخوشایند کهولت سن و بیکاری آنها بوده. کسانی که نامشان در سطح جهانی به گوش شنوندگان خورده و هنوز اسم بسیاری از آنان را در تعداد زیادی از آثار بازنشر موسیقی جز می‌بینیم. از آنجایی که اغلب این نوازندگان که سنی از آنها گذشته از قِبل آثاری که ضبط کرده‌اند درآمدی دریافت نمی‌کنند و همیشه دستمزد اجرا در کلاب‌ها را نقدی در همانجا دریافت کرده‌اند، نه بیمه‌ی درمانی دارند و نه حقوق بازنشستگی. آنها در "روزهای بی‌حاصل" زندگی خود برای بقا می‌جنگند. اغلب تنها و در معرض انواع آسیب‌ها (نگاه کنید به فصل 49).

به عقیده‌ی من این زندگی‌های فراموش‌شده بخش مهمی از تاریخ حی و حاضر موسیقی جز هستند که در بسیاری از کتاب‌های درباره‌ی موسیقی نادیده گرفته شده‌اند. از همین رو من به کرات درباره‌ی موسسه‌ی جز آمریکا (Jazz Foundation of America) واقع در نیویورک نوشته‌ام. جایی که حمایت‌هایی از قبیل پرداخت اجاره، تهیه غذا، فراهم کردن اجرا، درمان‌های پزشکی رایگان (مثل جراحی) در بیمارستان انگلوود و مرکز پزشکی نیوجرسی برای این نوازندگان فراهم می‌کند.

در همین موسسه بود که دیزی گلیسپی – یکی از دلسوزترین انسان‌هایی که در زندگی دیده‌ام – در روزهای آخر زندگی خود در حالیکه روی تخت بیمارستان از بیماری سرطان رنج می‌برد و از دکتر خودش خواست تا "مطمئن شود تا در آینده از نوازندگانی که تمکن مالی مراقبت‌هایی که برای من به عمل آمده را ندارند، حمایت شود". و همینطور هم شد.

این کتاب مشتمل بر بسیاری از جنبه‌های زندگی جز-محوریست که من شاهد یا گزارشگر آن بوده‌ام. از ته‌مانده‌های نژادپرستی در اقتصاد آن گرفته تا دوره‌ای از نژادپرستی برعکس [علیه سفیدپوستان]. مثل آن وقتی که مایلز دیویس به خاطر دعوت از بیل اونز به گروهش از طرف موزیسین‌های سیاه‌پوست به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. مایلز به من گفت: «تا زمانی که یک نفر بتواند بنوازد برایم مهم نیست که رنگ پوستش بنفش با خال‌های سبز رنگ باشد.»

بر خلاف بسیاری از نویسندگان این موسیقی من آنقدر در مورد شنوندگان جدی جز در نسل‌های آینده نگران و بدبین نیستم. شنوندگان جدید و نوازندگان در حال ظهوری که از میان این شنوندگان برمی‌خیزند، درباره‌ی جز در مدارسشان درس گرفته و تغذیه می‌شوند. از ابتدایی و متوسطه و از آن مهمتر در کالج‌ها و مدارس اختصاصی موسیقی. در کنار این بگذارید نوازندگان قدیمی را که امروز آنچه که در تاریخ این موسیقی به چشم دیده‌اند به این نسل درس می‌دهند. گسترش و تعمیق دامنه‌ی مخاطبان و نوازندگان آمریکایی و بین‌المللی جز که هدف این کتاب هم هست، چیزی است که آدرین الیس در کنار وینتون مارسلیس از مرکز جز لینکلن واقع در نیویورک در سر می‌پرورانند و به من نیز یاری رساندند.

شمایلی که از موزیسین‌های جز در این کتاب خواهید خواند، مثل زمان‌هایی که در حال اجرا نیستند، پیش‌تر در قالب کتاب درنیامده بود. آنها را نسبت به نسخه‌های قبلی کتاب که در انتشارات وال استریت ژورنال و جزتایمز منتشر می‌شد به روز کرده‌ام. بخش‌های اصلی این کتاب پیش‌تر جایی جاپ نشده بود. همچنین در آن جستارهای تازه‌ای را از من خواهید خواند درباره‌ی این که چگونه زندگی‌ام عمیقا تحت تاثیر و در کنار این موزیسین‌ها شکل گرفت. کسانی که برای من بعنوان یک جوان، همیشه بیشتر از زندگی بودند؛ یا حداقل بیشتر از زندگی دیگر بزرگترهایی که دور و برم می‌شناختم. به استثنای پدرم، سیمون، که بزرگی روحش چیزی از دیزی گلیسپی کم نداشت.

دیزی گلیسپی و دوک الینگتون
دیزی گلیسپی و دوک الینگتون

در کار نویسندگی روزمره‌ام درباره‌ی قانون، سیاست و آزادی‌های مدنی و حقوق بشر در سرتاسر جهان شانس این را داشتم که با آدم‌هایی آشنا شوم که مسیر خود را بدون توجه به آنچه دیگران می‌گفتند دنبال کردند: از قاضی دیوان عالی، ویلیام برنان گرفته تا ملکوم ایکس، اسقف اعظم، جان اوکانر و ژورنالیست‌های مدارس عالی که در برابر عناصر سفت وسخت موجود در راستای متمم اول قانون اساسی به کار دفاع از اصول و قوانین تعلیم و تربیت مشفول بودند. اما بیشتر از همه در زندگی از دوستی با موزیسین‌هایی لذت بردم که زندگی، خاطره و آینده خود را در دل موسیقی نافذ خود قرار دادند، بطوریکه برای همیشه در ذهن باقی خواهد ماند.

سالها پیش یکی از نشاط‌ انگیزترین آهنگ‌هایی که گوش می‌کردم، At The Jazz Band Ball از دیکسی لند بود. آهنگی که همیشه برایم وسوسه کننده بود. اما زندگی‌ام همواره از اینکه نتوانستم جزئی از این صحنه‌ی پرشور و حال جز باشم و در آن بنوازم فقیرانه‌تر از چیزی شد که می‌خواستم. خواننده و آهنگساز بی‌مانند موسیقی کانتری، مرلی هگارد، که درباره‌ی جز بسیار می‌دانست و در برابر مخاطب درست حتی جز هم اجرا می‌کرد یک بار به من گفت:«وقت‌هایی هست که چنان افسرده‌ می‌شوم که هیچ چیز به جز موسیقی نمی‌تواند من را از روی زمین بلند کند.» این همان چیزی است که همیشه جز برای من بوده است. امید و هدف من این است که این کتاب به تجربه‌ی صداهای اصیل و قصه‌های این نیروهای زندگی‌بخش، آنگونه که سسیل تیلور گفت، به شما کمک کند. کسی که خودش توانست به زندگی بسیاری در سرتاسر دنیا نفوذ کند.

وقت‌هایی که نیاز به نیرویی دوباره برای ادامه‌ی زندگی دارم یکی از کسانی که سراغشان می‌روم هنک جونز است. کسی که حالا بیش از نود سال دارد. موسیقی و تاچ او روی پیانو مثل اولین روز بهار است. یک بار به او گفتم گاهی که می‌شنیدم بعضی از آهنگ‌های رپرتوار خودش را می‌نواخت، همیشه گویی چیزی را می‌شنیدم که برای اولین بار می‌شنوم. او به من گفت: «همیشه چیز تازه‌ای برای کشف کردن در موسیقی وجود دارد. به همین دلیل است که من هر شب دوباره از نو شروع می‌کنم.» مثل خود زندگی.


شما می توانید بدون فیلتر شکن از طریق کست باکس تمام قسمت های پادکست جزباز (فصل اول 15 قسمت) گوش کنید: Castbox

آدرس کانال تلگرام مجله موسیقی پاراساندر برای دسترسی به مطالب و فایل های صوتی بیشتر: Telegram