درباره‌ی ایده‌ی بربادرفته‌ی سریال Vinyl

همین دو سال پیش بود که وقتی در جشنواره‌ی فیلم رم از مارتین اسکورسیزی پرسیدند: «واقعن چرا همه‌چیز اینقدر بد پیش رفت؟» جواب داد: «باید همه‌ی قسمت‌ها را خودم کارگردانی می‌کردم. و این کار نزدیک به 3 یا 4 سال زمان می‌برد.» و راست هم می‌گفت؛ لازم نیست خیلی اهل سریال‌های تلویزیونی باشیم یا حتی سینمای اسکورسیزی را بشناسیم که فرق قسمت اول سریال Vinyl را با باقی قسمت‌هایش از خود آسمان تا زمین ببینیم.

واینیل در سال 2016 کلید خورد. پروژه‌ای که پشت سر آن دو اسم به اندازه‌ی کافی بزرگ و مطرح ایستاده بودند: مارتین اسکورسیزی و میک جگر. دو اسمی که کافی بودند تا این پروژه برای مخاطبان معنایش مشخص شود: قرار است یک هیولای سینما قصه‌ای درباره‌ی یک هیولای راک‌ان‌رول تعریف کند. ولی وقتی اچ‌بی‌او تیزر سریال را منتشر کردند همه دست به دهان ماندند که نه، قصه خیلی بزرگ‌تر از این حرف‌هاست و قرار است داستانی از پوست اندازی موسیقی راک در دهه‌ی هفتاد و سربرآوردن پانک و احیای راک‌ان‌رول به تصویر کشیده شود. آن هم از دید مردی که صاحب یک لیبل معروف است و آدم‌هایش با گروه‌ها و کسانی مثل لدزپلین، آلیس کوپر، ولوت آندرگراند و... رفت و آمد دارند و ماجرا از هر طرف وصل است به فضای موسیقی دهه‌ی هفتاد آمریکا. قصه از جایی شروع می‌شود که ریچی فینسترا صاحب لیبل American Century تشکیلات خودش را در معرض ورشکستگی می‌بیند و در دوراهی فروش شرکت و یک تحول برای سرپاماندن لیبل دست به تصمیماتی می‌زند که همزمان با مشکلات شخصی و پیرامونی، او را وارد ماجراهای تازه‌ای می‌کند. اما افسوس و صد افسوس که زهوار سریال بعد از اولین قسمت آنچنان در رفت که نه اچ بی او تمایلی به ادامه‌اش نشان داد و نخواست خرج بیخود روی دستش بماند و نه ما تماشاگران توانستیم روی قصه‌ی بی‌سروته سریال متمرکز شویم.

با تمام این صحبت‌ها وقتی حرف این سریال می‌شود میان پیشنهاد کردن و نکردن مردد می‌شوم: از طرفی یک داستان پادرهوا داریم و شخصیت‌هایی که هیچ وقت قرار نیست برایمان از حالت خامی و سردرگمی در بیایند (خیلی‌هاشان حتی وسط کار رها می‌شوند به حال خودشان)، و از طرف دیگر آن تیتراژ آغازین معرکه را داریم، صدای استارگیل سیمپسون و تصاویری از خیابان‌های خیس نیویورک دهه‌ی هفتاد، خیس خورده‌یِ راک‌ان‌رول و سکس و دراگ و جنایت، چیزی که ما را ناخودآگاه به یاد اسکورسیزی می‌اندازد. راک همه‌جا هست، همه‌جا صدایش را می‌توان شنید. از جتروتال بگیر تا اولین صداهای پانک که آمده بودند تا حال قروقمیش‌های آن دسته‌ی اول را با یک موسیقی خشک، خام، پر سر و صدا و تحریک کننده بگیرند. همه‌ی این‌ها را بگذارید کنار اینکه ما صحنه‌های بی‌نظیری از آلیس کوپر را داریم (شاید بهترین خرده-داستان سریال از نظر من)، اندی وارهول و ولوت آندرگراند را داریم و میان‌پرده‌های کوتاهی که فقط بازسازی کاراکتر هنرمندان نامربوط به سریال و مربوط به موسیقی مثل ری چارلز، جری لی لوئیس، لیدل ریچاردز، الویس پرسلی و... هستند. با این صحبت‌ها تنها چیزی که بعد از دیدن هر 10 قسمت سریال به ذهن آدم می‌رسد این است که: آقای اسکورسیزی چه حیف کردید و چه ایده‌ای را سوزاندید!