از موسیقی، فرهنگ، هنر و زندگی مینویسم و ترجمه میکنم.
دربارهی سفرهای مایلز دیویس به پاریس
پاریس در مقاطع مختلفی از تاریخ قرن بیستم، نقشی اثرگذار در تاریخ موسیقی جز ایفا کرده است و از همین رو میتوان این شهر را بعد از خاک آمریکا، دومین مهد پرورش مخاطبان پرشمار و علاقمندان به موسیقی جز دانست. از سفرهای مکرر سیدنی بِشِی یکی از مهمترین آیکونهای جز نیولورلئانز به پاریس که دیگر تبدیل به زندگی دائمیاش شده بود، تا دورهی طولانیای که دکستر گوردن، از شمایل مهم "بازگشت به ریشهها"ی جز در دهه های شصت و هفتاد، در پاریس سپری کرد، جذابیت وسوسهانگیز این شهر برای موزیسینهای جز آمریکایی ادامه داشته است.
پاریس در سالهای پس از جنگ جهانی دوم غرق در شور آزادی، بیشتر از هر زمان دیگری آمادهی پذیرش ایدههای نو و مظاهر هنری تازه بود. از طرفی این شهر برای جمعیت سیاه-پوست آمریکا جذابیتی مضاعف هم داشت؛ چرا که سفر به پاریس برای هر کسی که وسعش را داشت به معنای خلاصی –هرچند موقت- از تبعیضهای نژادی و تجربهی رهایی و آزادی دلخواهی بود که آمریکا به اسم از آن پاسداری میکرد و در عمل همهچیز سرسختانه بر ضد آن جریان داشت.
از میان قصههای برجا مانده از برخورد موزیسینهای سیاه-پوست آمریکایی و پاریس، شاید قصهی آن دو سفری که مایلز دیویس در دههی پنجاه به این شهر داشت از جذابیت و اهمیت خاصی برخوردار باشد. دیویس 22 ساله در سال 1949 برای اجرا در نخستین فستیوال جز پاریس پس از پایان جنگ جهانی دوم، رهسپار این شهر شد. در حالیکه هیچگاه پیش از آن کشور خودش را ترک نکرده بود، در مخیلهاش نمیگنجید که در جایی بسیار دورتر از خاک زادگاهش، او را دیگر یک شهروند درجه دو به حساب نیاورند و با او رفتاری در شان و منزلت انسانی یک موزیسین داشته باشند.
مایلز دیویس در کتاب خود مینویسد: «موسیقی همیشه تنها اولویت من بود. هیچ وقت آنقدر فرصت نداشتم تا به چیزی غیر از موسیقی فکر کنم و یا وارد یک رابطهی عاطفی شوم. تا زمانی که در پاریس ژولیت گرکو را دیدم.» گرکو، بازیگر و خوانندهای فرانسوی بود که مایلز در مدت اقامتش در پاریس با او رابطهی رمانتیک کوتاهمدتی را تجربه کرد. دیدار با ژان پل سارتر، پابلو پیکاسو و نشست و برخاست با حلقههای مهم روشنفکری آن دوره، همه از صدقهسری همین ارتباط با گرکو بود که نصیب مایلز دیویس شد. با تمام این مشاهدات و دیدارها در کنار تجربهی عمیقن تاثیرگذاری که مایلز با ژولیت از سر گذراند، چندان جای تعجب نیست اگر او خلاصهی خاطراتش از پاریس را چنین روایت کند: «چند هفتهای بیشتر طول نکشید اما در همین زمان گویی من در رویایی زندگی کردم که در آن همهچیز ممکن بود. شاید روزی در آمریکا هم چنین اتفاقی بیفتد.» برگشت به آمریکا با تمام فشارهای اجتماعیای که در انتظار مایلز بود، برگشت به آن به قول خودش "جهنمی که سفیدپوستها برای سیاهها ساخته بودند" برای این موزیسین سیاه-پوست چیزی کمتر از یک کابوس نبود. و همین زمان بود که راحتترین و بدترین مسیر ممکن را برای رهایی از زیر بار این نابرابری و اندوه فراگیر انتخاب کرد: هروئین.
دومین باری که مایلز به پاریس رفت اما همهچیز متفاوت بود. او توانسته بود به کمک پدرش دوباره کنترل زندگی خود را به دست بگیرد و از شر هروئین خلاص شود. موسیقیاش را با جدیت بیشتری پیگیری کرد و قراردادی با لیبل کوچکی به نام Prestige امضا کرد و در همین دوره آثاری را ضبط کرد که به سرعت به یکی از امضاهای مختص او در نوازندگی تبدیل شدند: بالادهای عاشقانه. سال 1956 که مایلز برای دومین بار پا به خاک پاریس گذاشت، کارگردان فرانسوی لویی مال فیلم تازهاش را با عنوان آسانسوری به سوی قتلگاه/Ascenseur pour l'échafaud به پایان رسانده بود و به دنبال کسی میگشت که موسیقی مناسبی را بر اساس آن و برای آن بسازد. آدمهای واقعی و لوکیشنهای واقعی لویی مال، نیازمند یک موسیقی واقعی هم بود. موسیقیای که چندان شباهتی با کارهای مرسوم جز که برای فیلمهای هالیوودی ساخته میشدند نداشت. چرا که مایلز به سبک و سیاق معمول درخواست نکرد تا فیلم را ببیند و پس از آن شروع به نوشتن موسیقی بکند. در واقع او هیچ موسیقیای برای این فیلم ننوشت بلکه تمام آن را حین تماشای فیلم روی پردهی سینما، نت به نت و نفس به نفس نواخت. تصاویری که بر روی صحنه پدیدار میشدند، گام های لرزان و قدم زدن افتان و خیزان و محزون ژان مورو در دل شب در خیابانهای پاریس ، در حالیکه گاه با خودش حرف میزند و آشفتگیاش به جنون نقب میزند، برای مایلز دستمایهای برای بداههپردازی بود. و این چنین است که ما حین تماشای فیلم لویی مال در حقیقت در حال شنیدن تفسیر موسیقایی مایلز دیویس از آن نیز هستیم.
محبوبیت مجموعه موسیقیهایی که دیویس برای فیلم آسانسوری به سوی قتلگاه ساخت گاه از خود فیلم پیشی گرفت و به گفتهی برخی، مردم ابتدا موسیقی را میشنیدند و بعد به سراغ فیلم میرفتند. از منظر نقش تاریخیای که این پروژه در کارنامهی مایلز دیویس داشت هم باید گفت که آسانسور در یکی از مهمترین بزنگاههای نوازندگی و آفرینشگری دیویس شکل گرفت. او زمانی به پاریس رفت که اولین کوئینتت طلایی خود را که در سالهای 1955 تا 1956 با آن کار میکرد به تازگی منحل کرده بود. آن هم به دلیل اعتیاد دو تن از نوازندگان آن، که یکی از این دو تن جان کولترین جوان بود. کمی پیش از آن که سفر اروپای دیویس آغاز شود، او کوینتتی را با نوازندگانی تازه تشکیل داد و سکان ساکسفون آلتو را به دست کنِنبال ادِرلی سپرد. در مدتی که دیویس در پاریس برای ضبط موسیقی فیلم آسانسور به سر میبرد، کولترین تصمیم به ترک اعتیادش به هروئین گرفت و دوران تازهای از فعالیت خود را با همراهی تلونیوس مانک آغاز کرد. همکاری شش ماههی کولترین و مانک در فایو-اسپات، این نوزاندهی تنور ساکسفون را به درجهای از مهارت و خودبسندگی رساند که دیویس پیشنهادی جز همکاری دوباره با او و تبدیل آن کویینتت طلایی به یک سکستت طلایی-تر، نتوانست به او بدهد. و اینگونه در اواخر سال 1957 در نیویورک گروهی گرد هم آمدند که گرچه دوران فعالیت کوتاهی داشتند اما با همان یک اثری که منتشر کردند تاریخ-ساز شدند: Kind of Blue
- آلبوم موسیقی متن فیلم آسانسوری به سوی قتلگاه (Elevator to the Gallows) را می توانید در کانال تلگرام پاراساندر دانلود کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپرا در جهنم | بخش سوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
اولین آهنگساز مهم جز
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادبود (مروری بر آلبوم Hallgató از فرنتس اسنتبرگر)