دربارهی «(1975) Epsilon in Malaysian Pale»
این یکی ساندترک آن فیلمیست که زوج به جایی اِستوایی میروند تا مردْ اهل علم،صدای پرندگان منطقه را مطالعه و روزها که او نیست، زن تنهاییاش را دیدار کند و به طرح ارگانیک نباتات کاغذ دیواری اتاق هتل خیره شود تا طرحی دیگر را جستجو کند. صدای قطاری، منظم میآید بی این که اطرافْ ایستگاهی باشد و مردمان چون با زبانی بیگانهی او سخن میگویند، زبان بیشتر به مادّیت درمیاید و ماهیت تصنعیاش باز فاش میشود. ساندترکِ تنهایی زن در روزهای بیدلیلْ روشن، این آهنگست. و فقط ساندترک زن در روز، نه شب یا غروب که با مرد صحنهی مشترک دارند! مرا «غمگین» نمیکند، صرفا اهل هوای خودش میشوم، اواسط[۱] دلم میگیرد و بر من چیزی سنگین و نامعلوم تنگ میآید. این اسمش غم نیست.
قطعه سه فصل است و زیبا فصل عوض میکند.
ادگار فروز عضو پیشین تنجرین دریم، مِلوترون، ساز پراگرسیوراکرها را به حیطهای فرّارتر میبرد. «فضاسازی» وجه غالب است. هیبت اثیریاش مدام رخ عوض میکند. حفرههایی روایی دارد، دو بار موسیقی محو میشود و از نو میآغازد، انگار فیلم فِیدآوت شود و هر بار منطق رواییش دچار فراموشیهایی جزئی. بار روایی اثر راه به سوالاتی پریشان میبرد. [دقیقهی] چار وُ سیوُشش چرا داینامیک صدا اینقدر زیاد میشود، مگر چیزی هست که باید بدانم؟ یا حوالی مورد علاقهام ، شش وُ سیزده، نموّ نتها و بالا پایین شدن باروکشان بیمی مذهبیست یا تصویری مثل تقلّای ماهیچههای جنین پرندهای ناشناس زیر غشای تخم؟ و مهمتر، چرا اینقدر سریع همان نتها به سکوت میروند.
در برهمکنش صوتها و ملودی، هم اثری از آزمایشی زیستشناختیست هم بوی زهم ایمانی کهنه که شنیدنش «دلگیر» است.
کیپ و باز شدن صداها [یک وُ بیستوپنجْ گوش چپ] ورای شگرد است، هوشی دارد بیرون خواست مولف، به «رفتار» تنه میزند. آلبوم امروز جایگاهی تاریخی در موسیقی امبینت دارد و این قطعه، حاصل دیدار فروز از مالزیست. نام سایفایِ قطعه زادهی تخیل دیوید بوییست، دورهای که برای ترک کوکائین از امریکا به آلمان آمده بود و فرزندش شد «سهگانهی برلین». بوئی خود گفته سالهای حضورش در برلین این آلبوم ساندترک گوشش بوده.
قطعه سه فصل است و به معنا ایستگاهش را عوض میکند. نیمهی قطعه، فرود فصل یکْ درخشان است. هر بار فیدآوت، شبیه بیدار شدن در ساحلی غریب، دچار فراموشیهایی جزئی. آغاز هر فصل، حافظه واکنشی خاموش به فراموشی مسائل فصل قبل دارد و این همکاری ماست در شنیدن.
آلبوم امروز جایگاهی تاریخی در موسیقی امبینت دارد و کیفیت مودی و رواییاش ریشهی پراگرسیوش[۲] را عیان و از بسیار آلبومهای یکنوای امبینت جدایش میکند. طنینش الکترونیک است، ساختش نه. اثر دستانش را بر ساز میشنوی، مثل دقیقهی دوازدهوُسیوُهفت، سهثانیه تابی که به نُت میدهد. و اثر، روحیست مدام دگرگون که انگار خبری برای ما دارد. در «اپسیلون...[۳]»، نتها و روندشان بیش از «اکسپرسیون»، «رفتار» دارند!رفتار هوشی فرازمینی با زبانی دیگر ولی خواستهایی مشابه ما. و درنهایت من از غربت همیشگی هوایش هراس دارم.
[۱] از شروع بخش دوم. [۲] در فصل «دلگیر» دو، نبض خطّ بیسش کامل یادآور «فِیدرا» کلاسیکِ تنجرین دریم است.
[۳] ترجمهی نامش دشوار است. بیش از معنا، تصور محصول همنشینی آن سه واژه مد تخیلّ بویی بوده و بویژه واژهی Pale هم معنایش بینور و پریدهرنگ است و هم حصار. در اینجا استفادهاش میتواند همه را به تصور بیارد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کُنت بِیسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
«الماسی که بعد از 55 سال پیدا شد»
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی سفرهای مایلز دیویس به پاریس