پَشُفته! (۵: "خرابه"‎ای به نام "اسلام‎"آباد!)

چون این یادداشت مکمل یادداشت «هم شرقی هم غربی جمهوری اسلامی» است که چند ساعت پیش منتشر کردم و به درک بهتر مفهوم آن کمک می‌‎کند، آن را نیز همین امروز منتشر کردم.

اسلام‎‌‌آباد؟!

باید دید تپه‎‌ی لغزنده‌‎ای که بی‎‌پناهان و آوارگان، با ترس، به زور، با کمترین بضاعت و با کمترین ایمنی و استاندارد، جایی به نام خانه‎ (خانه؟!) بر روی آن، بنا کرده‌اند را کدام مسئول یا مسئولان احمقی «اسلام‌‎آباد» نام نهاده‌اند؟ خانه‌‎هایی از بس کوچک و داغان که ساکنین عظیمیه (همان منطقه‌‎ی پهلو به پهلویش!) به عنوان لانه‌‎ی مرغ هم قبول‌شان ندارند! به والله خیانت کسی که اسم چنین جاهایی را «اسلام‌‎آباد» می‌گذارد، نسبت به «اسلام»، از آن احمق‌های نژادپرستی که قرآن را آتش می‌‎زنند، کمتر نیست. منتهی هنوز مشاهده نشده است که مردم نازنین ما به خاطر عدم ساماندهی چنین جایی و به خاطر چنین نامگذاری‎‌های مضحک و غرض و مرض‌داری، راهپیمایی راه انداخته باشند!

خُب چرا اسم عظمیمه که هر چه فرماندار، بخشدار، استاندار و آدم مایه‌‎دار، در آنجا زندگی می‌کند و یک عالم خیابان، پارک، مجتمع آموزشی، میدان و خانه‌های زیبا دارد را «اسلام‌‎آباد» نگذاشته‎‌اند؟! مگر هر دوی این مناطق، در این چهاردهه به این‎جا نرسیده‌‎اند؟! پس چرا اسم این منطقه‌‎ی مرفه و مایه‌دار ساخته و پرداخته‎ی جمهوری اسلامی را به جای «اسلام‎‌آباد»، «عظیمیه» گذاشته‌‎اید؟!

پیشنهاد می‌‎دهم: اسم «عظیمیه» را به «اسلام‌‎آباد» و اسم «زور‎آباد» را هم به «صغیریه» تغییر دهید. چون همچون بچه‎‌ی صغیر و یتیمی، در گوشه‌ای از شهر کرج رها شده است و مسئولان با شرفش هم حاضر نیستند زیر بار نظم‌دهی و ساماندهیِ آن بروند. چه افاضات بزرگتر از دهانی!

از غم "ای کاش"ها چشمم کبود!

ای کاش آقای رئیس جمهور که به مناطق دورافتاده سرکشی می‌کنند به این منطقه‎ی نزدیک‎افتاده‎ی بدتر از دورافتاده _ که با تهران سی‎چهل کیلومتر هم فاصله ندارد_ نیز سرکشی می‌کردند و با دستورات ید بیضایی‎شان چند مشکل از مشکلات عمده‎ی این منطقه‎ را حل و فصل می‎کردند. ای کاش! ای کاش کمی از فاصله‎ی بین این «صغیریه» و آن «عظیمیه»، کمی از فاصله‎ی این «کوخ‌ها» و آن «کاخ‎ها» می‎کاستند. نه فاصله‎ای از بعد فیزیکی، چون همچون فاصله‎ای وجود ندارد، بلکه فاصله‎ای به مراتب بزرگتر، فاصله‎ای به وسعت امکانات، رفاه، امنیت و ایمنی.

چند تصویر از خرابه‌‎ای به نام «اسلام‎‌آباد» که باید تا قبل از سامان‎دهی، اسمش را «صغیریه» بگذارند:
چند تصویر از «عظیمیه»، منطقه‎‌ی پهلو به پهلوی «زورآباد»، که کسی حاضر نیست اسمش را «اسلام‎‌آباد» بگذارد:
به این نقشه دقت کنید: ببینید تفاوت کوچه‌‎های تنگاتنگِ «زورآباد» و کوچه‌ها و خیابان‌های منظم «عظیمیه» را! ببینید وقتی می‎‌گویم «هم شرقی هم غربی هم جمهوری اسلامی»، چه می‌گویم:
آن خیابان شهید نیک‌‎نژاد که با مستطیل قرمز مشخص کرده‌‎ام، خیابانی است که اگر در امتداد آن رانندگی کنید متوجه خیلی چیزها خواهید شد. خیلی چیزها! کاخ‌ها و کوخ‌هایی که در امتداد یک خیابان هستند.
آن خیابان شهید نیک‌‎نژاد که با مستطیل قرمز مشخص کرده‌‎ام، خیابانی است که اگر در امتداد آن رانندگی کنید متوجه خیلی چیزها خواهید شد. خیلی چیزها! کاخ‌ها و کوخ‌هایی که در امتداد یک خیابان هستند.


تا زمانی که از این شرقی_غربی‌بازی‌‎‌ و ‎سازی‎‌ها، شمالی_جنوبی‎‌بازی و سازی‌ها، فقیر‌_غنی‎‌بازی و سازی‌‎ها و تمام ...بازی و سازی‎‌‌های مخربی که می‎‌‌دانید، دست برنداریم، جمهوری اسلامی‎‎، به معنای واقعی‌‎اش، هرگز تحقق نخواهد یافت. همچنان که تاکنون نیز تحقق نیافته است. هرگز!
  • یادداشت مربوط:
https://vrgl.ir/9WsT1
حُسن ختام:

پیامبر(ص) انس و الفت خاصی با اصحاب صفّه (که جزو فقرا بودند) داشتند، ول اغنیا و مترفین، به شرطی حاضر بودند پیش پیامبر(ص) بیایند و مصاحبش باشند که آن حضرت این اصحاب را از نزد خویش دور کنند. روزی یکی از آنها که از انصار بود، در فاصله دوری از پیامبر(ص) نشست، حضرت فرمودند: «جلوتر بیاید؛ ولی او اعتنایی نکرد.»، در این حال پیامبر(ص) فرمودند: «شاید می‌ترسی فقر این صحابی به تو برسد.» او گفت: «این فقرا را از پیش خود دور کن، تا کنارت بنشینم!» در این هنگام آیات ۵۱ و ۵۲ سوره انعام نازل گردید و خداوند پیامبر(ص) را به خاطر آن‎ها سرزنش کرد. منبع: اصحاب صفّه

یادداشت پَسین:
https://vrgl.ir/HSYoS