❤math is love❤
فرصت کم است...
فرصت کم است...
باید راه افتاد...
باید به گیاهان،
یکایک،
سلام گفت...
باید کنار چشمههای جهان,
بیدار نشست
و روی در آینهی
صافیشان، آراست...
باید بپا خاست...
باید
به بالای بلند امواج دریاها، نماز برد
باید فروتن شد
و هر شب را
در کشکول درویشی یک حلزون گذرانید...
باید
در سینه صدف خیزید
ودر پرتو چراغ مروارید
سر مشق تنهایی را رج زد!
باید، با ساربانان، همراه
شب صحرا را یکجا نوشید
باید میلیونها دست پنبه بسته را
با فروتنی گل رس در کوره پز خانه ها بوسید
فرصت کم است...
باید راه افتاد
باید...
مطلبی دیگر از این انتشارات
قفسی ساخته ام از دلتنگی هایم
مطلبی دیگر از این انتشارات
يادم تو را فراموش...
مطلبی دیگر از این انتشارات
روی دیواره