5 نکته آموختنی مهم در 5 روز اول پروکسیما یا فراتر از آن؟
و اما 5 روز از اقامت روی سیاره پروکسیما گذشت
گاهی اوقات دست سرنوشت مسیرهای به روی انسان میگشاید که انتهای آن مشخص نیست. مسیرهایی فراتر از فرای انتظار هر شخص. من آدم بلندپروازی هستم و معمولاً اتفاقات هرچقدر بزرگ نمیتوانند خیلی برایم دور از ذهن و غیرقابل باور باشند. اما اگر یک ماه پیش به من میگفتید که ممکن است تا ماه بعد در سیاره دیگری اقامت داشته باشی، حتماً به یک پوزخند مهمانتان میکردم. حدود یک هفته پیش بود دعوتنامهای برای اقامت برایم ارسال شد. سیارهای که تعداد اندکی انسان به روی آن گام نهادند. انسانهای سختکوشی از جنس ایمان، امید و باور که با اشتیاق به دنبال پرورش انسانهای با انگیزه هستند.
شاید برای خیلیها پول، مقام و جایگاه به عنوان اولویت باشد. اما همیشه برای من به گونه متفاوتی بوده. من همیشه به دنبال شکوفا کردن بذر وجودی خودم هستم. اعتقاد دارم این بذر، ثروت وجودی هر انسان است که از بدو تولد به او داده میشود و هیچ شخص جز خود فرد توانایی شکوفا کردن این بذر را ندارد. ثروتی که اگر شکوفا شود با هیچ سرمایه، جایگاه و شغلی نمیتوان آن را خرید. درست است که به ثمر رساندن این بذر کار هر کس نیست. اما چنانچه رشد کند و به ثمر بنشیند، آنقدر مستحکم میشود که مهیبترین زمین لرزهها و سهمگینترین طوفانها نمیتوانند برگی از آن جدا کنند.
از زمانی که خودم را شناختم به دنبال پرورش و بارور کردن این بذر بودم. برای همین همیشه محیطهای پویا برایم جذاب بودند و تمام تلاشم را میکردم تا هر چقدر هم کوتاه لیاقت حضور در این جمعها را داشته باشم و با بهرهگیری از آنها بذر وجودی خودم را تغذیه کنم.
کاملاً درست فکر میکنید؛ این نگرش خیلی خودخواهانه است. اما فراموش نکنیم بذر وجودی هر کس رسالتی در دل خود دارد و تا زمانی که بارور نشود نمیتوان از آن بهرهمند شد. چیزی که این رسالت را بیشازپیش زیبا میکند این است که محصولات این درخت برای خود شخص کارایی ندارد. این میوهها تغذیهای برای رشد بذر وجودی دیگر انسانها استفاده میشود.
با این اوصاف از نگاه من سیاره پروکسیما میوهای است از نهال وجودی یک انسان، انسانی که با بخشش از محصولات نهال وجودی خود به دنبال پروراندن دیگر انسانهاست.
مهندس امین اسماعیلی در پستی اعلام کرد که ایده پروکسیما زمانی به ذهنش خطور کرد که در انتظار تولد دخترشان بود.
راز جذاب این درخت در بخشندگی است. هرچه بیشتر از محصولاتش برای رشد دیگران استفاده کنید تنومندتر، زیباتر و پربارتر خواهد شد.
هیچگاه حضور در جمعهایی که از بقیه بهتر بودم را دوست نداشتم
شاید برای خیلیها حضور در جمعی که از همه بهتر باشند و در آن میان بدرخشند جذاب باشد. ایرادی به این موضوع هم وارد نیست. چراکه حس برتر بودن در انسانها بهشدت قوی و شیرین است. اما نباید فراموش کنیم که حضور در چنین جمعهایی به درخشش آنها اضافه نخواهد کرد.
روز اولی که وارد جلسه معارفه شدم شور، اشتیاق و انرژی بچهها را که دیدم، فهمیدم ضعیفترین فرد گروه هستم. این موضوع زمانی بهم اثبات شد که همه با ایمان به خودشان نمرات بالاتر از 8 دادند و من عددی بهتر از یک برای خودم پیدا نکردم. از مهمترین دلایلی که در این مسیر من را مصمم کرد، دیدن همگروهیهای قدرتمند بود. حالا من شانس این را داشتم که دستکم 5 روز در کنار آنها باشم و از آنها یاد بگیرم.
سختترین روز، روز اول
در روز اول تکالیف به ما داده شد و چون خیلی سریع همهچیز اتفاق افتاده بود، من هنوز با شرایط وفق نگرفته بودم و متاسفانه در روز اول به طرز عجیبی شلوغ بودم. علاوهبر کارهایی که داشتم، باید از ساری به تهران بازمیگشتم. شرایط اصلاً خوب نبود و من به کامپیوتر و لپتاپم دسترسی نداشتم. بهترین کاری که در مسیر به ذهنم رسید این بود که از گوگلداکس تلفنهمراهم استفاده کنم و شروع کنم به نوشتن. زمان تحویل تکالیف ساعت 4:30 عصر بود و من در آن زمان تازه به خانه رسیده بودم. تمام تلاشم را انجام دادم تا متن نوشته شده را جمعبندی و منتشر کنم. در هر صورت با حدود نیم ساعت تاخیر متن منتشر شد. و وقتی وارد گروه شدم متنی زیبا همچون گرزی گداخته شده من را نوازش کرد.
هنوز 24 ساعت از تعهدمون نگذشته که گفتیم 8 تا 5 پای لپتاپهامون باشیم!
پس با این صحبتها شما امروز تو راه تهران شمال بودین؟
آن گرز گران من را نوازش کرد و به درون استخری پر شده از سم نا امیدی انداخت! مدیر حق داشت. تمام بچهها سروقت و با کیفیت مطالبشان را آماده کرده و تحویل داده بودند. و این من بودم که بی مسئولیتی کرده بودم. چیزی که من را به درون استخر انداخت حرف مدیر نبود! بلایی بود که با حضورم در این تیم میتوانستم سر همگروهیهایم بیاورم.
در سیارهای جدید، شناور در استخر ناامیدی، با حالی گرفته، خودم را سرزنش میکردم که چرا نتوانستم آنقدر که باید خوب باشم و این کار من در مجموع سطح کیفی تیم را پایین آورده. در همان حال به این فکر میکردم که من لایق حضور در این تیم نیستم و بودنم باعث ضعف تیم خواهد بود. سکوت کر کننده اتاقم و غروب سرد و دلگیر زمستانی این حال بد را بیشتر کرده بود!
اما من در طول زندگی چالشهای کمی نداشتم که این چالش در کنار آنها چالش سختی بهحساب نمیآمد.
از گذشته باور داشتم هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست. وجود من در این جمع بیدلیل نخواهد بود. حتما رسالتی برای این حضور من در نظر گرفته شده است. حتی اگر آوردهای برای خود من نداشته باشد. به این فکر کردم که حداقل 5 روز زمان برای حضور در کنار این تیم در اختیارم قرار گرفته و باید تا میتوانم برای این جمع مفید باشم. هرچند که در این روزها چیزی برای ارائه به دوستانم نداشتم و بر عکس خیلی اطلاعات مفید از آنها یاد گرفتم. اما تمام تلاشم را انجام دادم تا فعالتر باشم، با بچهها گفتوگو داشته باشم، در طول روز که سخت مشغول انجام دادن تکالیف هستند با پیام گذاشتن در گروه و کمی شوخی و خنده خستگی و استرس رو از هم تیمیهایم دور کنم تا با انرژی بیشتری به کارها ادامه دهند.
شاید بگویید قرار بود در این مطلب از 5 نکته مهم آموختنی در 5 روز اول پروکسیما صحبت کنید. اینها چه ربطی به اصل موضوع داشت؟ حق با شماست!
این 5 روز برای من لحظهبهلحظه آموزش بود. شاید بیش از ماهها آموزش را در کمتر از 5 روز با کمک پروکسیما تجربه کردم. اما چیزی مهمتری که پروکسیما به من داد، این بود که از بین 120 داوطلب برای این دوره، 10تا از بهترینها را جدا کرد و من را در بین آنها قرار داد. هیچگاه این لطف پروکسیما را فراموش نخواهم کرد. من نمیدانم این دوستیها فردا تمام میشود و یا ادامهدار خواهد بود. اما چیزی که دوست دارم بدانید این است که همین 5 روز هم برای من خیلی ارزشمند بود و از صمیم قلب آرزو میکنم تمام هم تیمیهایم این دوره را با موفقیت پشت سر بگذارند.
به نظر شما موفق به گذراندن دوره اول میشوم و لیاقت همراهی این دوستان و ادامه حضور تو سیاره پروکسیما رو خواهم داشت؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساختمان پروکسیما، بالای طبقه دوم چه خبر است؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقطه عطفی که تشنگی من برای یادگیری را چند برابر کرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشنایی با سئو