«نفرین به خوابِ نیمه دیدن، در عدم؛ نالیدن.»
روانشناسی | بررسی افسردگی و ریشه های آن از دیدگاه روانشناسی
افسردگی
هرچند اضطراب تجربه دردناکی است، ولی دست کم نشانه این است که شخص به فکر آینده است: اضطراب بازتاب این عقیده است که چیز بدی رخ خواهد داد. اما آدم های افسرده از فکر آینده آرام و قرار ندارند: آنها مطمئن اند که هیچ اتفاق خوبی در آینده رخ نمی دهد. برخی انسان ها در طول زندگی خود دچار ناخوشنودی پیوسته اما نچندان شدیدند؛ آنها می توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند اما تقریبا همیشه می گویند که غمگین اند یا «دارند از غصه خفه می شوند». عده ای دیگر دچار افسردگی عمده اند،اختلال خلقی حادی که عبارت است از تغییرات هیجانی، رفتاری، شناختی و جسمانی ای که آنقدر شدیدند که کارکرد های عادی فرد را مختل می کنند. نویسنده معروف، ویلیام استایرون که با افسردگی عمده خود جنگید و از آن نجات یافت، برای توصیف رنج خود به سطر های آغازین کمدی الهی دانته توسل جست:
در میانۀ سفر زندگیمان،
خود را در جنگلی تاریک یافتم.
چون راه راست را گم کرده بودم.

استایرون (1990) در تاریکی آشکار (Visible Darkness) نوشت: «برای کسانی که در اعماق جنگل سیاه افسردگی سرگردان شده اند و با عذاب وصف ناپذیر آن آشنایند، بازگشت از آن ورطه بی شباهت به صعود شاعر نیست که به زحمت خود را از اعماق سیاه دورخ بر می کشد و سرانجام وارد عرصه ای می شود که آن را "جان تابناک" می نامد.»
مبتلایان به افسردگی عمده احساس یأس و نومیدی می کنند. ممکن است به مرگ یا خودکشی بیندیشند. احساس می کنند نمی توانند برخیزند و کاری انجام بدهند؛ حتی برای لباس پوشیدن باید تلاش زیادی به خرج دهند. الگوی فکریشان خُلق افسردۀ آنها را تغذیه می کند. شکست های ناچیز خود را بیش از حد بزرگ می پندارند، رویداد های خوب را نادیده می گیرند یا ارزشی برایشان قائل نمی شوند، و هر اتفاق یا کار اشتباهی را شاهدی بر این نکته تلقی می کنند که هرگز هیچ کاری درست پیش نمی رود. کسانی که به لحاظ عاطفی سالم اند اگر دچار غم و اندوه شوند، خود را کاملا بی ارزش یا بهدردنخور قلمداد نمی کنند. آدم های افسرده زیان ها و کمبود هایشان را نشانۀ ضعف و تقصیر خود می شمارند و نتیجه می گیرند که دیگر هرگز رنگ شادی به خود نمی بینند.

افسردگی با تغییرات جسمانی هم همراه است. آدم افسرده ممکن است در خوردن زیاده روی کند یا اصلاً چیزی نخورد؛ نمی تواند راحت به خواب رود یا شب ها درست بخوابد، نمی تواند حواسش را جمع کند، و همیشه احساس خستگی می کند. برخی مبتلایان واکنش های جسمی دیگری از قبیل سردرد یا دردهای بی دلیل دیگر هم دارند.
در سراسر جهان افسردگی عمده اغلب در میان زنان دستکم دو برابر مردان رخ می دهد. اما چون زنان بیشتر از مردان دربارۀ احساسات خود حرف می زنند و بیشتر به دنبال کمک می روند، شاید شیوع افسردگی در مردان بیش از آن چیزی باشد که به نظر می رسد. میدانی که افسرده هستند اغلب تلاش می کنند با گوشه گیری، سوء مصرف مواد، یا رفتار خشونتآمیز احساسات خود را پنهان کنند (کانتو، 1992؛ کسلر و دیگران، 1995). چنان که سوزان نولن- هوکسما، پژوهشگر پیشتاز در حوزۀ افسردگی، می گوید: «زَنها می اندیشند و مردها می نوشند».

ریشههای افسردگی
روانشناسان عوامل گوناگونی را برای افسردگی بر میشمرند: عوامل ژنتیک (وراثتی)، تجربه های زندگی، مشکلات مربوط به دلبستگی های شدید، و عادات شناختی. کمتر پژوهشگری هست که فقط یکی از این ها را عامل افسردگی مزمن بداند. امروزه اکثر پژوهشگران اختلالات روانی بر مدل های آسیب پذیری - فشار روانی (Vulnerability-stress models) تاکید دارند که در آنها آسیب پذیری های فرد (به لحاظ آمادگی وراثتی، خصلت های شخصیتی، یا عادات تفکر) با رویداد های فشارزا (مثل قربانی خشونت شدن یا از دست دادن رابطه صمیمی) ارتباط متقابل دارند و موجب بروز ختلال می شوند (هنکین و ابرمسون، 2001). بگذارید شواهد مربوط به هریک از این عوامل را که در بروز افسردگی دخیل اند بررسی کنیم:
1. عوامل وراثتی
بررسی هایی دربارۀ کودکان فرزندخوانده و دوقلو ها انجام گرفته اند مؤید این نکته اند که افسردگی عمده اختلالی نسبتاً موروثی است (بیروت و دیگران، 1999). روانشناسان در پی شناسایی ژن هایی هستند که ممکن است عامل این قضیه باشند، هرچند بعید به نظر می رسد که ژن واحدی مستقیماً یا قطعا «علت» افسردگی شدید باشد. چنان که در اختلال فشار پس از آسیب دیدیم، آمادگی وراثتی باید با رویداد های فشارزا در تعامل باشد تا چنین اختلالی به وجود آید.
روانشناسان ژنی را به نام «فایو - اچ تی تی» شناسایی کرده اند که دو شکل دارد: یکی از آنها دراز است و ظاهرا انسان را در مقابل افسردگی یاری می کند، و دیگری کوتاه است و انسان را در برابر افسردگی آسیب پذیر تر می کند (کسپی و دیگران، 2003). در بررسی 847 شهروند نیوزیلند که از بدوِ تولد تا 26 سالگی پیگیری شده بودند، پژوهشگران دریافتند که 43 درصد آنها که دو رونوشت از شکل کوتاه این ژن را داشتند (از هر والد یکی) در پی مواجهه با فشار روانی عمده (مانند از دست دادن شغل، صدمات ناتوان کننده، مرگ عضوی از خانواده یا آزار دیدن در کودکی) شدیداً دچار افسردگی شدند. ولی فقط 17 درصد کسانی که دو رونوشت از شکل کوتاه این ژن داشتند دچار افسردگی بودند، هرچند از همان فشارزاها رنج می بردند.
کسانی که از یک والد ژنِ دراز و از والد دیگر شکل کوتاه آن را به ارث برده بودند به لحاظ آسیب پذیری در کقابل افسردگی حدّ میانه (33 درصد) را داشتند. ژن ها ممکن است آثار خود را بر افسردگی از طریق تاثیرگذاری بر میزان سروتونین و سایر انتقال دهنده های عصبی در مغز نشان دهند. ژن ها ممکن است بر تولید هورمون فشارروانی یعنی کورتیزول هم تأثیر بگذارند. کورتیزول، اگر مقدار آن زیاد باشد، می تواند به سلول های هیپوکامپ و آمیگدال آسیب برساند (ساپوسکی، 2000؛ شلین، 2000).
در بیماران افسرده، دستگاهی که واکنش در قبال فشار روانی را تنظیم می کند از فعالیت های شدیدی برخوردار است؛ این دستگاه به موقع خاموش نمی شود، و بر اثر فعالیت زیاد کورتیزول اضافی تولید می کند (پلوتسکی، اوئینز و نمروف، 1998). با وجود این، ژن ها نمی توانند عامل همۀ موارد افسردگی باشند؛ حتی نیوزیلندی هایی که بیشترین آسیب پذیری ژنتیک را داشتند بیشتر از نیمی از آنها دچار افسردگی نبودند. ژن ها عامل تفاوت جنسی در میزان ابتلا به افسردگی هم نیستند. در بررسی نیوزیلند، معلوم شد که احتمال وجود ژن کوتاه فایو - اچ تی تی در زنان بیشتر از مردان نیست.
کاستن سروتونین در حیوانات باعث افسردگی آنها نمی شود و افزایش سروتونین مغز هم لزوماً افسردگی را تسکین نمی دهد. این نکته که برخی دار های ضدافسردگی میزان سروتونین را افزایش می دهند به این معنی نیست که کاهش مقدار سروتونین علت افسردگی است - استنتاجی رایج اما خطا (لاکاس و لئو، 2005).

2. تجربه ها و شرایط زندگی
یکی از تجربه های سهمگینی که اغلب باعث افسردگی می شود خشونت است. نوجوانان هر دو جنس که در معرض خشونت شدید قرار می گیرند در قیاس با نوجوانانی که در زندگی یا جوامع خود گرفتار خشونت مستمر نیستند بیشتر دچار افسردگی و تلاش برای خودکشی می شوند (ماتسا و رینولدز، 1999). خشونت خانگی سهم به سزایی هم در میزان افسردگی در زنان دارد. یک بررسی طولی مهم زنان و مردان 18 تا 26 ساله را پی گرفت و آنهایی را که دچار روابط توأم با آزار جسمی بودند با آنهایی مقایسه کرد که روابط آزاردهنده نداشتند. اگرچه زنان افسرده بیشتر احتمال دارد که خود آغازگر روابط آزاردهنده باشند، مبادرت به رابطه ای خشونت آمیز خود مستقلا میزان افسردگی و اضطراب را در آنها افزایش می داد. اما جالب است که این پدیده در مردان دیده نمی شد (اِرِنزافت، مافیت، کسپی، 2006).
تنبیه بدنی و طردشدگی در خردسالان با افسردگی و سایر مشکلات پیوندی قوی داشت، اما آزار جنسی در دورۀ کودکی، در کمال تعجب، رابطه ای با افسردگی نداشت (ویدم، دومون، چایا،2007).
شرایط زندگی انسان ها - نقش هایی که ایفا می کنند، منزلت آنان، رضایتشان از کار و خانواده - نیز ممکن است بر احتمال ابتلای آنان به افسردگی تأثیر بگذارد. مردان بیشتر از زنان احتمال دارد هم متاهل باشند و هم تمام وقت کار کنند، ترکیبی از نقش ها که پیوند استواری با بهداشت روانی و میزان پایین افسردگی دارد (براون، 1993). زنان بیش از مردان ممکن است در فقر زندگی کنند و دچار تبعیض شوند؛ و فقر و تبعیض هم دو منبع دیگر برای افسردگی اند (بِل و دوسه، 2003).
بدرفتاری با کودک، جدا از سایر عوامل خطرزای دوران کودکی و بزرگسالی، خطر بسیار شدید ابتلا به افسردگی را در بزرگسالی به دنبال دارد که ادوار آن ممکن است یک سال یا بیشتر به طول انجامد (براون و هریس، 2008). علت این افزایش خطر شاید این باشد که فشار روانی طولانی در دورۀ کودکی پاسخ بدن را به فشار روانی تشدید می کند، چنان که بدن به تولید بیش از حد هورمون فشار، یعنی کورتیزول می پردازد (گوتلیب و دیگران، 2008). افراد افسرده دارای مقدار زیادی کورتیزول هستند، که می تواند بر هیپوکامپ و آمیگدال تاثیر زیادی بگذارد و باعث نابهنجاری در خُلق و حافظه شود.

3. از دست دادن رابطههای مهم
سومین محور تحقیق بر فقدان رابطه های مهم و تأثیر آن بر ایجاد افسردگی در افراد آسیبپذیر تأکید دارد. بسیاری از افسردگان قبلاً از کسی جدا شده یا او را از دست داده اند یا تازه گرفتار چنین مشکلی شده اند؛ دلبستگی های نامطمئن دارند و از جانب پدر و مادر یا همسالان طرد شده اند (نولن، فلین و گاربر، 2003؛ وایسمن، مارکوویتس و کلرمن، 2000). لیکن، چنان که پیش از این یادآور شدیم، کسانی که از پیشینۀ دلبستگی های شاد و امن برخوردارند نیز ممکن است بر اثر از دست دادن شریکِ محبوب زندگیشان دچار افسردگی طولانی شوند (ویکفلید و دیگران، 2007).
4. عادات شناختی
در نهایت، افسردگی شامل روش های خاص و منفی تفکر درباره موقعیت خویش است (بک، 2005). آدم های افسرده نوعا معتقدد که وضع آنها پایدار است («هیچ اتفاق خوبی هرگز برای من رخ نخواهد داد») و مهارناپذیر («افسردهام، چون زشت و وحشتناکم و در این مورد کاری از دستم بر نمی آید»). چون انتظار ندارد وضعشان بهتر شود، هیچ کاری هم نمی کنند که زندگی خود را بهبود بخشند و بنابراین ناراحت و ناشاد باقی می مانند.
احساس ناامیدی و بدبینی می کنند و معتقدند که هرگز هیچ واقعۀ مثبتی برای آنها روی نمی دهد و از تغییر آیندۀ خود عاجزند (ابرمسون، متالسکی، و آلوی، 1989؛ سلیگمن، 1991). وقتی افراد افسرده و ناافسرده در حالت غم و اندوه مخیّر [دادن اختیار به کسی. نویسنده.] می شوند که به چهره های غمگین یا چهره های ناشاد نگاه کنند، افسرده ها چهره های غمگین را انتخاب می کنند. این خود نشانه است از این که آنها چه نگاهی به کل جهان دارند و چرا به چیز هایی توجه می کنند که مؤید تلخی و تباهی است نه شادی های آن (یورمان و گوتلیب، 2007).
و وقتی از افراد خواسته می شود اوقات خوشِ زندگی شان را به یاد آورند، ناافسرده ها سرحال می آیند. اما افسرده ها حالشان بدتر هم می شود، انگار که خاطرات شاد باعث می شود احساس کنند که دیگر هرگز شاد نخواهند بود (یورمان، زیمر، و گوتلیب، 2007).
یکی از بدترین عادات شناختی نامطلوبی که با افسردگی پیوند دارد نشخوار (Rumination) ذهنی است یعنی مشغولیت دائم به هر امر ناگواری که در زندگی رخ می دهد، و خلوتگزینی و تفکر دربارۀ این که چقدر احساس بی انگیزگی می کنیم، قبولاندن این نکته به خودمان که هیچکس ما را دوست ندارد و نخواهد داشت. کسانی که سبک های شناختی نشخوارگرانه دارند که موجد نومیدی است، در مقایسه با کسانی که می توانند حواس خود را پرت کنند، به امور بیرونی بپردازند، و راه حلی بجویند، بیشتر با خطر ابتلا به افسردگی عمده و شدید مواجه اند (چارپیتا و بارلو، 1998).
از آغاز نوجوانی، زنان بسیار بیش از مردان ممکن است سبکی نشخوارگر و دروننگرانه را پیش بگیرند و به مرور ذهنی دلایلی بپردازند که آنها را موجب ناشادی خود می دانند.این تمایل هم یکی از عوامل افسردگی طولانی تر در زنان و موجب تفاوتی است که در گزارش های مربوط به افسردگی میان دو جنس دیده می شود (نولَن-هوکسما، 2004).
منبع:
روانشناسی عمومی، نوشته کرول وید، کرول تاوریس، دِبورا زوسیر و لورین ایلایس. ترجمه دکتر محمد دهقانی، هامایاک آوادیس یانس، داوود عرب قهستانی، دکتر بهمن نجاریان، دکتر محسن دهقانی و دکتر فرید براتی سده.
پست های روانشناسی بعدی:
روانشناسی | تعصب و خواستگاه های آن از دیدگاه روانشناسی
روانشناسی | خواب، دلایل، فواید و عوارض کمبود آن
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا باید زمینهی روانشناسی هیلگارد را خواند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور استرس و اضطراب روی حافظه و بدن ما اثر میگذارند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی طلاق در میانسالی اتفاق میافته… (روایت آقای نادری)