به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
وطنمان دارد ذره ذره از هم میپاشد
ما سرکار تلاش میکنیم اما با بغض. همکارم میگوید خوشبحالت که بچه نداری. پریروز تولد دوقلوهایش بود. آن یکی که سنگ صبور و اسوه اخلاق خوشی است، رفت گوشهای گریه کرد. همکار دیگرم میگوید بچهاش علاقهای به درس ندارد؛ میگوید درس بخواند که چه بشود؟ آن دیگری از همین حالا بفکر فرستادن بچههایش به کاناداست. دقیقا چرا ما به این حال و روز رسیدیم؟ واقعا باورم نمیشود به ما این طور دروغ گفتند. اعتبار رسانههای داخلی از بین رفت، با این همه متخصص و کارشناس. افسوس. بعد از بیبیسی، ویاوای، نیوزویک، بعد از رسانههای خارجی، ما با افکار عمومیمان چه کردیم؟ من امیدم به چه باشد؟
چرا اجازه سوگواری نمیدهند؟ اگر غمی بر جان ملت مینشیند، باید اشک ریخت تا از غم رها شد. باور کنید با گارد ويژه نه اعتمادمان احیا میشود، نه امیدمان. ما نه شادی دسته جمعی درست داریم، نه غم دسته جمعی درست. باور کنید اگر کنار هم بایستیم، بهتر میتوانیم این غمها را تحمل کنیم. پاسخ آدم داغدار گارد ویژه نیست؛ مسجد است برود بنشیند خاکی برسرش بریزد. نباید عزای ملی اعلام کرد؟ فقط به تیتر این چند روز نگاه کنید؛ هواپیما، اشتباه انسانی، ریزش تونل، افتادن اتوبوس در دره، سیل در سیستان بلوچستان.. خدایا سخت امتحان میکنی؛ رحم کن.
پس به چه دلم را خوش کنیم؟ این مدت چقدر تلخ بود. از آبان شروع شد. آقای رئیس جمهور خبر نداشتند. این حکومت نه تنها با ما حرف نمیزند، مسخرهمان میکند. اینترنت را قطع کردند بدون هیچ اطلاعرسانی. چطور میخواهی متخصصت را نگه داری؟ چطور اعتماد مردمت را جلب میکنی؟
عشق شکلهای مختلفی دارد؛ به مادر، خانواده، به همسر، به همنوع، به یک آرمان، به وطن. حرفهای من از سر عشق است به میهنم که میبینم ذره ذره دارد میپاشد. افسوس ...
ایرانیهای داخل و خارج چقدر دردهای شبیه هم داریم. حتی مهاجرت هم راهحل کاملی نیست. باید به این جامعه کمک کرد از این وضعیت تفرقه و بیثباتی خارج شود. باید حرف مردم را شنید که چه میخواهند، چرا میروند، چرا درد دارند. باور کنید این آدمها دلیلی دارند. علیرضا فیروزجا، استاد بزرگ شطرنج ایران و کیمیا علیزاده، تنها خانم مدالآور المپیک ایران مهاجرت کردند. سارا خادم الشریعه در ایران است اما از تیم ملی استعفا داد. بیایید حرفهای کیمیا علیزاده را بشنویم.
با سلام آغاز کنم، با خداحافظی یا تسلیت؟
سلام مردم مظلوم ایران، خداحافظ مردم نجیب ایران، تسلیت به شما مردم همیشه داغدار ایران.
شما مرا چقدر میشناسید؟ فقط آنطور که در مسابقات، در تلویزیون، یا در حضور مقامات دیدهاید.
اجازه دهید حالا آزادانه، هویت سانسور شدهام را معرفی کنم.
میگویند کیمیا پس از این چیزی نخواهد شد. خودم از این هم فراتر میروم و میگویم قبل از این هم چیزی نبودهام: «من کیمیا علیزاده، نه تاریخسازم، نه قهرمانم، نه پرچمدار کاروان ایران»
من یکی از میلیونها زن سرکوب شده در ایرانم که سالهاست هر طور خواستند بازیام دادند. هر کجا خواستند بردند. هر چه گفتند پوشیدم. هر جملهای دستور دادند تکرار کردم. هر زمان صلاح دیدند، مصادرهام کردند. مدالهایم را پای حجاب اجباری گذاشتند و به مدیریت و درایت خودشان نسبت دادند.
من برایشان مهم نبودم. هیچکداممان برایشان مهم نیستیم، ما ابزاریم. فقط آن مدالهای فلزی اهمیت دارد تا به هر قیمتی که خودشان نرخ گذاشتند از ما بخرند و بهرهبرداری سیاسی کنند، اما همزمان برای تحقیرت، میگویند: فضیلت زن این نیست که پاهایش را دراز کند!
من صبحها هم از خواب بیدار میشوم پاهایم ناخودآگاه مثل پنکه میچرخد و به در و دیوار میگیرد. آنوقت چگونه میتوانستم مترسکی باشم که میخواستند از من بسازند؟ در برنامه زنده تلویزیون، سوالهایی پرسیدند که دقیقاً بخاطر همان سوال دعوتم کرده بودند.
حالا که نیستم میگویند تن به ذلت دادهام. آقای ساعی! من آمدم تا مثل شما نباشم و در مسیری که شما پیش رفتید قدم برندارم. من در صورت تقلید بخشی از رفتارهای شما، بیش از شما میتوانستم به ثروت و قدرت برسم. من به اینها پشت کردم. من یک انسانم و میخواهم بر مدار انسانیت باقی بمانم.
در ذهنهای مردسالار و زنستیزتان، همیشه فکر میکردید کیمیا زن است و زبان ندارد! روح آزرده من در کانالهای آلوده اقتصادی و لابیهای تنگ سیاسی شما نمیگنجد. من جز تکواندو، امنیت و زندگی شاد و سالم درخواست دیگری از دنیا ندارم.
مردم نازنین و داغدار ایران، من نمیخواستم از پلههای ترقی که بر پایه فساد و دروغ بنا شده بالا بروم.
کسی به اروپا دعوتم نکرده و در باغ سبز به رویم باز نشده. اما رنج و سختی غربت را بجان میخرم چون نمیخواستم پای سفره ریاکاری، دروغ، بی عدالتی و چاپلوسی بنشینم. این تصمیم از کسب طلای المپیک هم سختتر است، اما هر کجا باشم فرزند ایران زمین باقی میمانم. پشت به دلگرمی شما میدهم و جز اعتماد شما در راه سختی که قدم گذاشتهام، خواسته دیگری ندارم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تغییرات اجتماعی و انتظارات جدید دینی
مطلبی دیگر از این انتشارات
تورم سهمش را میگیرد، ناگفته و نانوشته
مطلبی دیگر از این انتشارات
سودای قدرت و دروغ خدمت