مروری بر اتفاقات ۱۴۰۱

جادی نوشته: «وقتی خیلی طولانی حرف نزنی، چیزها جمع می‌شن و دیگه شروع صحبت سخته چون نمی‌دونی از کجا و چی باید شروع کنی. اینجاست که یکهو می‌بینی با اینکه «همه می‌دونن» ولی کسی چیزی نمی‌گه. اینجور وقت‌ها بهتره از هر چیزی که پیش اومد گفتگو رو شروع کنی. باب گفتگو باز بشه، گره‌ها هم باز می‌شند :)»

چند تصویر به ذهنم می‌رسد، می‌گویم. شاید به عنوان بخش‌های یک پازل با هم جفت و جور شدند و تصویر بهتری به ما دادند.

بخاطر تلنبار نشدن کلمات سرگردان نوشتم. ببخشید

فروردین ۱۴۰۱ جلوی پل خواجو

کشاورزان پایین دست اصفهان از ۱۳۸۵ تا امسال، هر سال برای حقابه‌شان عزا می‌گیرند. هر سال یک جور سرشان را شیره می‌مالند و دست به سرشان می‌کنند. عموما وام بلاعوضی می‌دهند که ساکت شوند. چندین بار هم به سمت‌شان شلیک کرده‌اند.

فروردین امسال، زودتر از مهسا امینی، با ساچمه جواب‌شان را دادند. ۱۰ روز جلوی پل خواجو چادر زده بودند.با بلندگو شعر می‌خواندند. آش درست می‌کردند. درخواست‌شان را می‌گفتند. سرشان را گرم نگه داشته بودند. روز ۸، چهارشنبه نیروهای یگان ویژه وارد شهر شدند. جمعه، بعد از تجمع بزرگ مردم اصفهان، نیروهای امنیتی با تفنگ‌های ساچمه‌ای به تجمع‌شان خاتمه دادند.

بعد از آن نیروهای اطلاعاتی پیگیر ماجرا شدند. معلوم نیست چه بلایی سر بدبخت‌ها آوردند.

اردیبهشت ۱۴۰۱ نگرانی دلواپسان از توافق ضعیف

آدم نان در خون بزند اما مثل پناهیان کاسبی نکند. مشت نمونه خروار. همه‌شان سرو ته یک کرباسند.

خرداد ۱۴۰۱ جلوی استانداری

امسال اصفهان تابستان پرآشوبی داشت. علوفه گران شده بود. دامداران برای تامین غذای دامشان عزا گرفته بودند. جلوی استانداری تجمع کردند. یکی‌شان، چشمی اشک و چشمی خون، گاوش، سرمایه زندگی‌اش را سربرید. لحظات تلخ و ویرانگری بود. ضجه می‌زد. کارد که به گلوی گاو نگون‌بخت رسید خون تا چند متری پاشید. شوکه بودم. دامدار می‌گفت: «نمی‌خواهم تلف شدن حیوانم را ببینم. خودم می‌کشمش.» یک سری فحش به خودش و بقیه دامدارها می‌داد که عمرشان را برای تولید لبنیات تلف کرده‌اند.

شهریور ۱۴۰۱ مهسا امینی

این‌ها را خودتان بهتر می‌دانید. تیتروار رد می‌شوم.

  • انتظار زمستان سخت اروپا از سوی تیم مذاکرده‌کننده
  • بگیر و ببند معترضان و اغتشاشگران که چند ماه ادامه پیدا کرد

شهریور ۱۴۰۱ فساد ۹۲۰۰۰ میلیارد تومانی فولاد مبارکه سپاهان

به دلار آن زمان ۲ میلیارد و ۸۰۰ میلیون.

۹ میلیون ۲۰۰ هزار برابر حقوق فردی با درآمد ۱۰ میلیون تومان.

مهر ۱۴۰۱ به فنا دادن چند میلیون کسب و کار فعال در اینستاگرام

وزیر ارتباطات گفت «از اول باید جای درستی سرمایه‌گذاری می‌کردند. بیایند سمت رسانه‌های داخلی.» این همه سرمایه‌گذاری مردم به هیچ جای این حکومت نبود.

برای حجاب چند مجموعه پلمب شدند.

آبان ۱۴۰۱ تعطیلی ۳ روزه در شهرها

این مسالمت‌آمیزترین اعتراضی به این وضعیت بود! با اصفهانی‌ها حال کردم. دمتان گرم

آذر ۱۴۰۱ اجرای طرح صیانت از اینترنت

اینترنت در ایران به فاک و فنا رفت. ماهانه چند صد هزار تومان به سبد هزینه‌های ما اضافه شد.

بهمن ۱۴۰۱ راهپیمایی باشکوه ۲۲ بهمن

  • عفو عمومی اغتشاشگران
  • زلزله خوی، ناتوانی در امدادرسانی
  • جشنواره فیلم فجر
  • افتخار به حمایت از فلسطین، بالیدن به رشد پهبادها، حمایت از روسیه در جنگ، بیلاخ نشان دادن به آمریکا
  • اخراج معلم مازندرانی به خاطر موسیقی بعد با پادرمیانی بزرگان و طلب بخشش برگشتن به مدرسه
  • مسمومیت سریال دانش‌آموزان دختر قمی
  • سفر رئیس جمهور به چین. بی‌پاسخ ماندن ساخت ۴ میلیون مسکن در ایران. (اینقدر درخواست مسخره است که چینی‌ها حتی جواب ندادند!)
  • مدرسه‌های خیریه‌ساز را گذاشته‌اند برای فروش و مولدسازی. ۵٪ مولدسازی را گذاشته‌اند برای واسطه‌ها!
  • سکوت کرکننده نمایندگان مجلس
  • دولت در حال ساماندهی به وضعیت حجاب

اول اسفند ۱۴۰۱ قیمت‌ها پرکشیدند!

طلا تا چند ماه پیش گرمی ۱۵۵۰ هزار تومان بود. امروز، اول اسفند شد ۲۳۷۰ هزار تومان. گوشت کیلویی ۴۳۰ هزار تومان. دلار که هنوز اثرش را روی چیزها نگذاشته، ۵۰ هزار و ۳۰۰ تومان. قیمت همه چیز وحشتناک بالا می‌رود!

مسئولین می‌گویند قیمت رسمی دلار ۲۸ هزار تومان است. قیمت بازار آزاد را قبول ندارند. بازار آزاد هم آن‌ها را قبول ندارد! چقدر مسخره. حتی حاضر نیستند مساله را قبول کنند. ازین بی‌سوادهای وامانده چه انتظاری هست؟

راه‌حل بابا برای این وضعیت

تعجب می‌کنم بعضی از مردم چقدر سرخوشند. انگار در جهان دیگری هستند. همین که باورهای ایدئولوژیک‌شان جاری‌ست خوشحالند. همین که امروز سود چاق و چله کرده‌اند راضی‌اند. من نمی‌توانم. بابا گفت «حسن، خفه شو، غر نزن. بلند شو فیلترشکن نصب کن. به کارت برس. فقط به خودت فکر کن. فکر جامعه بریز دور. وقتی به نون شب محتاجی جامعه هیچ کاری برات نمی‌کنه» نه دقیقا به این لحن اما مضمون حرفش دقیقا همین بود.

خوب این که سبک زندگی من نیست. حرف بابا درست هست، کاملا قبول اما روحیه و مدل ذهنی من باهاش جور درنمی‌یاد. اتفاقا خود بابا هم در جوانی خیلی پرشور و ذهن اجتماعی داشته.

من ترجیح می‌دهم با جمع غصه بخورم تا تنهایی پیشرفت کنم! شاید کاری هم نکنم اما حس بهتری دارم. از درون احساس همبستگی می‌کنم.

راه‌حل خودم برای این وضعیت

غصه می‌خورم نه به این معنا که حس بدختی کنم. غم دامنه جهانم را وسیع‌تر می‌کند. غمگینی بخشی از زندگی‌ست. رنگی‌ست در کنار همه رنگ‌ها. بالاخره فراز و فرود دارد. مطمئنم روی خوش زندگی هم نمایان می‌شود. این که برداشتم ازین شرایط چیست به زاویه دیدم برمی‌گردد.


برای خارج شدن از چرخه زاویه دید را باید عوض کرد :)
برای خارج شدن از چرخه زاویه دید را باید عوض کرد :)


راه حل مولانا

حتما داستان آتش و نیستان را شنیده‌اید. آتش در حال نابودی نیستان بود که شکایت نیزار بلند می‌شود. پاسخ آتش را بشنوید:

گـفت: آتش بی سبـب نفروختم ... دعوی بی معنیت را، سوختم
زانکه می‌گفتی؛ نیــم با صد نمود! ... همچنان در بندِ خود، بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد، خوش است ... دردِ بی دردی، علاجَش آتــش است

نی جهان‌بینی جالبی دارد. انسانی که درد ندارد همان بهتر که نابود شود!

حرف مولانا خو گرفتن به درد و بیچارگی نیست. ما را به سمت استیصال نمی‌کشد بلکه برعکس. مثل نی باید غم و درد از روح ما بگذرد و بهره‌ای از آن بگیریم. جزئی از ما نشود اما هدفی و محتوایی از آن بگیریم. خودمان را اسیر و مغلوب درد نبینیم. نقش قربانی را بازی نکنیم و فقط از بدبخت بد و تلخی ایام شکایت کنیم. می‌دانم، با این وضعیت اقتصادی که خود وزیر اقتصاد هم بلاتکلیف است، واقعا شرایط سخت است. اما یک جایی باید به ستایش درد ایستاد و از آن معنا گرفت!

ما چو ناییم و نوا در ما ز تست ... ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست

من در حد شعور خودم گریزی به استعاره نیِ مولانا زدم. اهل فن قطعا بهتر تفسیر می‌کنند.

برگردم به راه حل خودم

تفسیر من ازین شرایط بد نیست. شرایط بدتر شده اما آگاهی و امید مردم بیشتر شده. امید به تغییر. من تفسیر شما را نمی‌دانم.

در این شرایط نگذارید روح‌تان پژمرده و ویران شود. من چیزمیزهای کوچکی برای دلخوشی‌ام درست کرده‌ام. مراقبه، نماز، گیاهان، سفال، لعاب، همکارانم، پاکست، رئالیتی شوهای پدرخوانده و ارتش سری، مشتری‌ها، بچه‌ها، خلاصه دلخوشی‌ها کم نیست رفقا. پیاده کردن فکر مولوی تکنیک می‌خواهد. مولوی مسیر را نشان داده، فوت و فنش را به ما واگذار کرده.

این دوی ماراتون به این‌ها نیاز دارد. خدا را شکر نعمت‌ها زیادند.

پناه می‌برم از هیولای اندوه،

به دلخوشی‌های کوچک در دسترس.

پناه می‌برم به یک فنجان نوشیدنی داغ،

یک کار کوچک عقب‌افتاده قابل انجام،

یک دلگرمی عزیز ...

وقتی شاخه‌ای زیاد خشک و ترد شود راحت‌تر می‌شکند. این دلخوشی‌ها، انعطاف‌پذیری (resilience) را بالا می‌برند. جایی هم اگر ترک خورد، ضربه‌ای خورد نمی‌شکند. این نوشتن هم یک مدل سوپاپ اطمینان شده. قبلا با پسرعمه‌ام می‌توانستم حرف بزنم. حالا شرایط جور دیگری‌ست. باید نوشت.

با عکس سفال و پیشنهاد فیلم بحث را جمع‌جور کنم.


این یک دلخوشی کوچک

در سختی‌ها به لعاب پناه ببرید‌ :) لعاب هیجان داره. نتیجه‌ش معلوم نیست!
در سختی‌ها به لعاب پناه ببرید‌ :) لعاب هیجان داره. نتیجه‌ش معلوم نیست!


وضع اقتصادی‌ام افتضاح است :) باید کاری کنم. راه می‌روم و می‌نویسم. دلم می‌خواهد قبل از مرگم کاری کرده باشم. خوشحالم که این لحظات را تجربه می‌کنم.



سال پرآشوبی بود. شما هم اتفاق مهمی خاطرتان رسید بگویید. در ذهن‌تان شانه‌ای به امسال بکشید. کم‌کم باید پرونده‌اش را ببندیم.

ما روزگار آشفته‌ای را سپری می‌کنیم. مراقب روانتون باشید رفقا



بفرمائید دلخوشی کوچک! فیلم سقوط، وقتی شروع شد دیگه برای چای ریختن هم از جا بلند نمی‌شوید.