مرگ نه، ذره ذره آب شدن

ما ذره ذره تلف می‌شویم. کافی‌ست همه این بدبختی‌ها را به عمر تبدیل کنید: فیلترنت، آلودگی هوا، ترافیک، تورم، بیمه و همه مشکلات را. چقدر برای اینترنت دویده‌اید؟ چند روز، چند ساعت، چند دقیقه؟ در مقیاس شهر چقدر می‌شود؟ من به عنوان نمونه کشتار آلودگی هوا را حساب می‌کنم.

چند نفر در سال: عدد بده!

اثر آلودگی هوا بر سلامتی راحت نیست اما دانشمندان تخمین‌هایی می‌زنند. مثلا هلندی حساب می‌کنند ذرات ریز چقدر حجم ریه‌ها را پر می‌کند. حجم ریه کمتر یعنی قدرت تنفس کمتر، یعنی به مرگ نزدیکتر. قلب زور بیشتری می‌زند و زودتر به ظرفیت نهایی‌اش می‌رسد. در هلند تخمین می‌زنند بین ۴ تا ۸ ماه عمر هر شهروند کم می‌شود. با یک محاسبه سرانگشتی معلوم می‌شود حداقل ۱۳۱۷ نفر می‌میرند.

امید به زندگی در هلند ۸۱.۵ سال است. هر نفر حدودا ۶ ماه (نیم سال) کمتر عمر می‌کند:
نیم تقسیم بر ۸۱.۵ × تعداد ساکنین (۱۷.۵ میلیون) = تعداد سال‌های از دست رفته در یک سال =
با تقسیم این عدد بر امید معادل مرگ نفرات بدست می‌آید. = ۱۳۱۷ نفر در سال بخاطر آلودگی هوا

همین محاسبه برای اصفهان می‌شود: ۱۶۴۳ نفر. (امید به زندگی: ۷۸ سال - عمر تلف شده: ۵ سال)

در تهران آلودگی هوا معادل ۹۸۶۲ نفر در سال می‌کشد.

اعداد تقریبی هستند؛ بنظرم جان‌های واقعی تلف شده قطعا بیشترند. ما در هوای آلوده محدودیت‌های بیشتری داریم. مثلا نمی‌شود دوید یا ورزش کرد.

مردمِ بی‌هوا، مسئولینِ بی‌صدا

ما ایرانی‌ها خیلی بدبختیم. در این هوای کثافت، کسی به اعتراض بلند نمی‌شود. کسی هوای ما را ندارد. متعجبم این مسئولین زن و بچه‌شان در این هوای کثافت نفس نمی‌کشند؟ در این هوای سردرد نمی‌گیرند؟ تنگی نفس ندارند؟

آلودگی هوا چاقو نیست که شکم پاره کند. درد ندارد. طناب اعدام نیست. بی‌سروصدا و آرام است برای همین توجه کسی جلب نمی‌شود. دیده نمی‌شود.

همکارم که سردرد می‌گیرد ژلوفن می‌خورد. ما با همین مسکن‌ها می‌میریم. ما ایرانی‌ها خیلی بدبختیم که نمی‌توانیم در مورد مشکلات‌مان صحبت کنیم. ما را به اسیری گرفته‌اند. آن‌ها که دارند و می‌فهمند می‌روند.

این مهاجرت نیست، کوچ اجباری‌ست

لوکادیا، بازیکن پرسپولیس از ایران رفت و قراردادش را فسخ کرد. قطعا انسان آزاده در قفس نمی‌ماند اما وضعیت ما با لوکادیا فرق دارد؛ اینجا وطن ماست. هر کجای دنیا باز دلمان اینجاست

بعضی ایرانی‌ها می‌گویند کون لق وطن. وطن برایشان خراب‌شده است و سکوی پرتاب. امثال خاوری کم نیستند. ریش و پشمی و چفیه‌ای، سر بزنگاه می‌زنند و به چاک. این‌ها به اندازه آن مسئولی که به ناحق و ناروا به مقامی رسیده کثافتند. آدم‌فروش، کیف‌کش، کت‌کش، بی‌تقوا و بی‌وطن، یا به قول خودشان زرنگ و کاردرست کم نداریم. اما من از جنس دیگری حرف می‌زنم.

بم که فروریخت، شجریان کنسرت برگزار کرد و درآمدش را برای ساخت خانه فرهنگ «ایرج بسطامی» تقدیم کرد. در زلزله کرمانشاه، ایران نبودم اما روح و روانم بین آوارگان پرسه می‌زد. خارج کشور عطش بعضی‌ها را به ایران بیشتر می‌کند. زمان زلزله سرپل‌ذهاب، نرگس کلباسی شال و کلاه کرد؛ با کمک‌های مردی رفت به محل. حمایت‌های مردمی را سازماندهی می‌کرد و فعالیت‌ها مرتب گزارش می‌داد. من روند بازسازی را حس می‌کردم. خوشحالم که با چنین انسان توانمندی هم‌وطنم.

من با شجریان، نرگس کلباسی، با احسان یارشاطر هم‌وطنم. حرف دلم را یارشاطر به قشنگ‌ترین زبان گفته است:

وطن من زبان فارسی‌ست

«وطن ما، به یک معنی، سرزمینی‌ست پر از صحراهای فراخ و کوه‌های بلند و رودها و دریاچه‌هایی که در درازای زمان بارها زیر پای مهاجمان مختلف کوفته شده و باز به‌پاخاسته... ولی ما وطن دیگری هم داریم که در ذهنمان جای دارد. وطنی که رودکی در آن چنگ می‌نواخت و فردوسی از خِرَد و دلاوری‌های قهرمانان سخن می‌گفت، و خیام سرگردانی انسان را بازمی‌نمایاند و ابوسعید و نظامی و سعدی و مولوی و حافظ، با استادی حیرت‌انگیز، از ظرایف روان انسان – بیش از همه عشق – سخن می‌گفتند. این وطن را می‌توان از گزند حوادث در امان داشت. وطن من این وطن است... وطن من زبان فارسی‌ست.» (احسان یارشاطر، ص ۱۲۲-۱۲۳)

تاریخ ما را کنار هم نشانده

ارتباط ما ایرانی‌ها دامنه‌دار و درهم‌تنیده است. از نظر ژنتیکی، اقوام غیرفارسی‌زبان به ایران نزدیکی بیشتری دارند تا کشورهای همسایه (منبع). ورای ژنتیک، ایرانی‌ها زبان، آئین‌ها، تاریخ، خاطرات و باورهای مشترک دارند. ما تک و تنها زندگی نمی‌کنیم. با خاطره‌ای جمعی زنده‌ایم و به آن تعلق داریم. به قول خاطره حکیمی:

گیرم که تنهایی من از هرچی مرزه رد بشه
جمع گلوله خورده رو چجور میشه ول کنم (آهنگ سفرناک)

چه باید کرد؟

با این اوصاف، چه باید کرد؟ ازین مرگ تدریجی فراری نیست، چه اینجا چه هرجا. (لااقل برای ما که مثل خاوری نیستیم.) انتخاب نسل جدید قابل احترام است.

برای ...

نسل جدید انسانی‌تر فکر می‌کنند. ما دهه شصتی‌ها بیشتر به فکر منافع خودمان بودیم. در مدارس ۳ شیفت و از پس کنکور می‌خواستیم خودمان را بالا بکشیم. ما ناخواسته در رقابت بر سر منابع بودیم و تابع قدرت. دهه ۷۰‌ها به فکر خلاص شدن ازین مهلکه بودند. به فکر رفتن. بنظرم دهه ۸۰‌ها از ناامیدی به امید رسیده‌اند. به حق فریاد می‌زنند: «سفر چرا؟ بمان و پس بگیر.»

منِ دهه شصتی با سیرک اصلاح‌طلبی سرگرم شدم. فریب خوردم. اصلاح‌طلبی نابودمان کرد. پشیمانم. دهه ۸۰‌ها با دید باز و واقعی نگاه می‌کند. نه تنها برای رفاه، بلکه برای طبیعت، اقوام دیگر و خیلی چیزها دل می‌سوزانند. آهنگ «برای» شروین بازتاب رویاهای ماست:

کودک زباله‌گردی که معنای آرزو را نمی‌داند.
کودک زباله‌گردی که معنای آرزو را نمی‌داند.
برای پیروز و احتمال انقراضش
برای کودک زباله‌گرد و آرزوهاش
برای کودکان افغانی

نمونه‌ای از رویش جدید بگویم و حرفم را تمام کنم.

جسارت مثال‌زدنی وحید رجبلو

رجبلو جمع و جور در یک قوطی میوه جا می‌شود. بخاطر بیماری اس‌ام‌ای بدنش تحلیل رفته اما مغزش مثل بنز کار می‌کند. از نخبگان جوان ایرانی‌ست. به همت بلند، استارتاپی برای معمولان راه‌اندازی کرده است.

چند روز پیش در واکنش به احضار یکی از معلولان به دادگاه نوشته بود: «خیلی دست کم‌مان گرفته‌اید؛ رسوایتان می‌کنیم.» جسارتش تکانم داد.

استارتاپ توانیتو
استارتاپ توانیتو
متن
متن
شجاعت ایستادن در برابر قلدری
شجاعت ایستادن در برابر قلدری

حرفم را جمع و جور کنم.

بی‌تفاوتی یعنی مرگ بی‌ارزش

لوکادیا می‌تواند از ایران فرار کند؛ ما نمی‌توانیم چون این خاک از ماست. اینجا هتل نیست، هر موقع خواستیم برویم؛ زندان هم نیست که هر چه جلوی‌مان گذاشتند بی‌سروصدا بخوریم. این خاک از آن ماست و روزی آن را پس می‌گیریم.

دیروز نواب ابراهیمی را به اتهام آموزش پخت کتلت (کباب شامی) دستگیر کرده‌اند و رستوران‌ش را پلمب کرده‌اند. واکنش‌های سیستم همینقدر احمقانه و کور است. سکوت و بی‌تفاوتی ما قلدری این سیستم را تقویت می‌کند. آلودگی هوا سال به سال بدتر شد چون ما ساکت بودیم. در کویر کارخانه فولاد ساختند چون ما سرگرم سیرک و نمایش حکومت بودیم. باور کنید بدبختی ته ندارد.

نتیجه این نمایش مرگ تدریجی من و شماست. امسال از آلودگی هوا نمیریم سال بعد از سرما می‌میریم چون گاز نیست. ما داریم می‌میریم پس چه بهتر مرگ شرافتمندانه و باعزتی بسازیم.


سرعت اینترنت به ۲۰ سال پیش برگشته.
سرعت اینترنت به ۲۰ سال پیش برگشته.



منابع:

  • احسان یارشاطر در گفتگو با ماندانا زندیان، انتشارات شرکت کتاب