نوشتن در قفس

نوشتن و فکر کردن چه تجربه سختی شده. باید اول منابع از فیلتر جمهوری اسلامی بگذرد بعد منِ نویسنده پردازش کنم و نهایتا باید مطابق استانداردها باشد.

دغدغه جریان آزاد اطلاعات

لپ‌تاپ صدایش درآید تن و بدنم می‌لرزد. با این قیمت‌ها خرید هر قطعه‌اش خوان رستمی‌ست. هزینه فیلترشکن هم سربار دائمی شده. معلوم نیست کی کار می‌دهند؛ پس یک مجموعه از فیلترشکن‌ها انبار کرده‌ام. پولی و غیرپولی! من باید سطح فکرم را به اندازه سطح فکر مسئولان پایین بیاورم تا راضی شوند. به هیچ عنوان دگراندیشی را تحمل نمی‌کنند. ای وای ازین روزگار

هیچ در قفس

هیچ در قفس اثر استاد تناولی - بریتیش میوزیوم
هیچ در قفس اثر استاد تناولی - بریتیش میوزیوم


منبع

منبع عکس: ویکی

چندین سال پیش محمدرضا شاه جمعی از اساتید را فراخواند تا به هر هزینه‌ای هنری فاخر و در خور روح زمان و مکان و مایه افتخار ایران خلق کنند. پرویز تناولی بعد از تلاش بسیار مجسمه هیچ را ساخت که موجب گلایه و دلخوری شاه شد. هیچ را به گوشه‌ای انباری جایی گذاشتند تا مدتی پیش که توجه‌ها را جلب کرد.

به زعم من هیچ نمادی‌ست از انسان که در برابر شکوه آفرینش چیزی نیست. ما بیش از مایه و وجود خود مغروریم. واقعا ما هیچ نیستیم. «هیچ در قفس» از نسخه‌های جدید هیچ است که گرفتاری و تنگنای هیچ را نشان می‌دهد. ما آزاد نیستیم، در قفسیم. در قفس ذهن و روح و همین طور قفس‌های مادی و جهانی.

حکومت به واسطه جایگاه و منزلت‌ش قدرت قفس‌سازی دارد. حکومت از ما و ما را، مراقبت و تنبیه می‌کند.

حبس در وطن

حکومت هر کس را به روشی تنبیه می‌کنند. ما فکر می‌کنیم بدترین‌ش اعدام است اما در واقع حبس شدن در وطن از آن هم بدتر است. از دوستِ استاد دانشگاهم پرسیدم چرا بیانیه اساتید را امضا نکردی؟ جواب داد: «می‌ترسم ممنوع‌الخروجم کنند.» از برنامه‌هایش خبر دارم. سالی چند بار سمینار و کنفرانس می‌رود. مراودات علمی‌اش را زنده نگه داشته. همراه خانمش چند سالی می‌شود برای مهاجرت اقدام کرده‌اند و تقریبا به نقطه نهایی رسیده. نمی‌خواهد زندگی‌ش را با امضایی خراب کند. منطقی و بجا همین بی‌سروصدا حرکت کردن است.

به خدا قسم من هم می‌خواهم بی‌سروصدا حرکت کنم نمی‌گذارند. مگر من چقدر عمر می‌کنم که این جور نابودش می‌کنید؟ جمهوری اسلامی تقاص چه چیزی را از من می‌گیرد؟ در مورد تجربه‌های حسی برای غنای زندگی و روح نوشتم؛ هنوز ۳ تجربه باقی مانده. نامردها به جای کمک و پشتیبانی، هر روز یک جور تنبیه و شکنجه می‌کنید؟

بعد از مهسا امینی تا ۴۵ روز دستم به سفال و هنر نرفت. نوشتن، آفریدن، خلق کردن، ذهن و روح آرام می‌خواهد. بعد از اعدام محسن شکاری گریه کردم. هر روز آخوندی بیانیه می‌دهد و حکم محاربه را زیر سوال می‌برد. من هر روز با عقاید خودم هم باید بجنگم. ای کاش اسلام را از عنوان حکومت حذف می‌کردند. این حکومت که نه ایرانی‌ست چرا که داعیه هدایت امت اسلامی دارد، نه جمهوری‌ست چون به عقل جمعی سرنمی‌نهد و نه اسلامی.

امنیت قشم

بازار ماهی فروش‌های قشم مزین به چهره خوش‌تیپ راننده‌مان
بازار ماهی فروش‌های قشم مزین به چهره خوش‌تیپ راننده‌مان

چند روزی قشم بودم. شب ۸ نیم رفتیم خرید ماهی. راننده بدون این که ماشین را خاموش کند با ما آمد داخل ماهی‌فروشی و راهنمایی‌مان کرد. با اعتماد کامل همه می‌گویند قشم امن است. کسی دزدی نمی‌کند. برایم به رویا می‌ماند!

من در اصفهان یک لحظه ماشین را رها نمی‌کنم. به ۱۰۰ روش امنیت ماشین را بالا برده‌ام هنوز هم می‌ترسم: قفل فرمان، تقویتی درها، قفل کاپوت، قفل مخفی، مخفی کردن قفل درهای جلو. با مغازه‌دارهای قشمی در مورد امنیت جزیره حرف زدیم. قطعا دلایل زیادی دارد که یکی از آن‌ها به دوبی و عمان برمی‌گردد. احتمالا فرهنگ کریم زندگی کردن و دزدی نکردن از کشورهای هم‌جوار به قشم تسری پیدا کرده.

به ولله ما هم در اصفهان شریف زندگی می‌کردیم. با کشاورزهایمان چه کردند؟ کشاورزی پایین دست و مردمانش را با هم نابود کردند. پارسال دامدار گاوش را جلوی استانداری سربرید! باورتان می‌شود؟ بخاطر کمبود علوفه، هزینه گاو با سودش نمی‌خواند. با گریه سرِ سرمایه‌اش را برید. خدا از شما دولتمردان نگذرد که اقتصاد را نابود کردید. اصفهان نه آب دارد نه هوا. با این شهر چه کردید؟

قتل عمد بر گردنِ اصفهان

اصفهان هر روز بدتر از دیروز شده. این روزها آلودگی هوا همه را خفه کرده منتها مردم اینقدر غرق مشکلات روزمره هستند متوجه نمی‌شوند. نیروگاه منتظری مازوت می‌سوزاند. تابلوهای هوا را دستکار می‌کنند. آمار غلط می‌دهند. دروغ می‌گویند. تعطیل نمی‌کنند. اگر این قتل عمد نیست پس چیست؟

وضعیت اقتصادی ازین هم بدتر است. ماهی چند میلیون وام پس‌می‌دهم. دلار رسید به مرز ۴۰ هزار تومن. با تورم بی‌امان لخت‌مان کردی بس نیست؟ حالا افتاده‌ای به جان اینترنت و جریان آزاد اطلاعات؟ آقای جمهوری اسلامی، به والله این رسمش نیست. طلاق عاطفی مردمانت را نمی‌بینی؟ به وعده خدا ایمان بیاور و از فرجام کار بترس.

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد ... هم رونق زمان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام ... بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد ... بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست ... گرد سم خران شما نیز بگذرد (سیف فرغانی)

حرف سیف را خودمانی‌تر و امروزی‌تر نوید محمدزاده در «مغزهای کوچک زنگ‌زده» گفته:

«واسه چی زدی؟ چون من بچه مردم بودم چون از خون تو نبودم کثافت بزنه به خون نجست که بچه مردمو زدی خدا ازت نمیگذره زندگیتونو سیاه میکنم الانم میبینی نرفتم از این خراب‌شده، موندم زندگی تورو سیاه کنم موندم حقمو پس بگیرم.... اینجا همش مال من.... این مال من.... همه چی اینجا.... مال من»

حق گرفتنی‌ست

اظهار عجز نزد ستم پیشه ابلهی‌ست ... اشک کباب موجب طغیان آتش است ... صائب

حرفم چه احمقانه و بی‌معنی‌ست که از جمهوری اسلامی طلب مرگ‌اندیشی، آزادی و انصاف می‌کنم. با این همه سال فرصت چه کرد؟ هر سال بی‌مایه‌تر و وقیح‌تر.

وفاداری مجوی از دهر خونخوار .. وفایی از کسی جو که امین است .. سعدی

در جنگ حریفی که تمنا یا ترس آزادی دارد از اول بازنده است. جمهوری اسلامی هم دقیقا همین را می‌خواهد. مثل مادری که بچه را می‌زند و بچه از سر استیصال و ناچاری باز هم به مادر پناه می‌برد، صحنه را همین طور می‌چیند. قاعده بازی مدتی‌ست عوض شده. به زودی نتایج‌ش هویدا می‌شود. صبر داشته باشید.

ما در خانه دگمه غر داریم. هر کس دلش گرفته باشد یا به هر دلیلی شاکی‌ست، دگمه را روشن می‌کند غرش را می‌زند بعد هم دگمه را خاموش می‌کند.

خواهر بزرگتر، برادر کوچکتر، از این که سرتان را درد آوردم عذر می‌خواهم. چندین بار خیز گرفتم مطلب جدید بنویسم نشد. دردم آمد. جانم به لب رسید. سخن سخت و تندم را ببخشید. فردا تحت هر شرایطی مطلب جدیدی منتشر می‌کنم. حالا دیگر دگمه غر را خاموش می‌کنم. شاد باشید