بستنی قهوه‌ای

آقای بستنی قهوه‌ای در جریان گردش حول و درون محور خانم شیر از خود بیخود شد و فراموش کرد که خبر تومور دختر توت‌فرنگی، پروسه‌ی عقد قرارداد با آقای کیوی و تحویل پروژه به خانم خیار، تنها بخشی از افکاری بودند که در سرش مثل بستنی قهوه‌ای در حال هم خوردن درون شیر چرخ می‌زدند.


در ثانیه‌ی هفدهم چرخش همه‌چیز حول همه‌چیز، مدخل‌هایی به جهان‌های موازی باز می‌شود که احتمال فرو رفتن شما در این مدخل‌ها مساوی با یک به دو به توان دویست و هفتاد و شش هزار و هفتصد و نه است.*




فضای اثیری شرکت تداعی‌کننده‌ی روسپی‌خانه‌های شهر است. نه آن‌ها که فاحشه‌هایش در ازای فروختن لذت پول می‌خریدند. بلکه از آن جنس فاحشه‌هایی که شهوتشان با پرزنته کردن و مکیدن و بلعیدن بیشتر ارضا می‌شد. روسپیانی که ارضاشدگی‌شان بسته به تعداد داشت. حرام‌زادگان مولود کورپوریشن نه نُه ماهگی می‌دیدند و نه سقط می‌شدند. در لحظه و روی میزهای منقش به _PRC_ زاییده می‌شدند و چون طاعونی نامرئی در سطح شهر گسترده می‌شدند و طاعون‌زدگان را در ناخودآگاه‌شان به روسپی‌خانه/کورپوریشن می‌کشاندند. بوی عرق و دهان کف کرده از حرف زدن بی‌وقفه و آمیختن‌ش با نجواها و فریادهای برخاسته از لحظه‌ی کلایمکس، همان لحظه که طاعون‌زده طاعون‌زدگی‌اش را می‌پذیرفت، حواسش را مختل کرد.




در بین این رفت و برگشت‌ها است که تفاوت بین بستنی قهوه‌ی برند کاله و بستنی قهوه‌ی برند میهن شکل می‌گیرد.

.

.

.

*برابر با احتمال پیدا شدن آرتور و فورد توسط سفینه‌ای با موتور نامحتلی، پس از نابودی کره‌ی زمین، طبق ادعای داگلاس آدامز.