مقدمه‌ای برای اقتصاد، مورچه‌ها، پارانویا و اینترنت

نویسنده‌ی کتاب دکترین شوک (یکی از تکاندهنده‌ترین کتاب‌هایی که در پنج سال گذشته خوانده‌ام)، در مرور سفرش به آفریقای جنوبی برای پنجاهمین سالگرد امضای «منشور آزادی» می‌نویسد:

اما در این مراسم، چیزی عجیب بنظر می‌رسید. کلیپ تاون _ شهری محقر با آلونک‌های زهوار در رفته، فاضلاب جاری در خیابان‌ها و نرخ بیکاری ۷۲ درصدی، که حتی از دوران آپارتاید هم بالاتر بود _ بیشتر مثل نمادی از وعده‌های وفا نشده «منشور آزادی» به نظر می‌رسید تا مکانی مناسب برای مراسمی که چنین با زیرکی به مرحله‌ی اجرا درآمده بود. آن‌طور که بعدها معلوم شد، برپایی رویداد‌های سالگرد و کارگردانی هنری آن را نه «کنگره‌ی ملی آفریفا» بلکه تشکیلات ناشناخته‌ای موسوم به «آی کیو بی» انجام داد.[...] و هدف آن جذب سرمایه‌گذاری خارجی جدید در آفریقای جنوبی است_ که این بخشی از برنامه‌ی «کنگره‌ی ملی آفریقا» برای «بازتوزیع ثروت از طریق رشد اقتصادی» است.
«آی کیو بی» توریسم را یکی از عرصه‌های عمده‌ی رشد سرمایه‌گذاری شناخت. بازار سنجیِ این تشکیلات نشان می‌داد که برای توریست‌هایی که از آفریقای جنوبی دیدن می‌کنند، شهرت «کنگره‌ی ملی آفریقا» از بابت فایق آمدن بر سرکوب رژیم آپارتاید سهم بزرگی در جذابیت کشور دارد. با امید به استفاده از این جاذبه‌ی قوی، «آی کیو بی» نتیجه گرفت که «منشور آزادی» بهترین نماد برای روایت چیرگی بر خصم است. [اگر کتاب را بخوانید، اینجا حتمن خواهید پرسید، کدام چیرگی؟! نمونه‌اش همین روایتی که راوی‌اش تشکیلاتی است که فقط سیاهان بیشتری را آواره میکند] با این ذهنیت «آی کیو بی» پروژه‌ای را برای تبدیل کلیپ تاون به پارکی با مضمون «منشور آزادی» آغاز کرد.

قبل از اینکه دو پاراگرافی را که احتمالن خوانده‌اید، برسانم به چند جمله‌ای که نمونه‌ای است از چیزی که مردم آفریقای جنوبی در ممارست سالیانشان بعد از پیروزی‌(!) بر آپارتاید بدست آورده‌اند، باید مقدمه‌ی کوتاهی را از کتاب ضمیمه‌ی داستان‌مان کنم. حقیقت این است که در کشمکش مردم آفریقای جنوبی برای پس گرفتن هویت‌شان و لغو امتیاز‌های نژادپرستانه‌ی بی‌شمار در کالبد جلسات طولانی و هیئت‌های مذاکره کننده‌ی عریض و طویل، همچنان آپارتاید، با خواندن بازی واقعی(سرمایه/ پول) و با گرفتن دست اهرم‌های جهانیِ فشارِ واعظان بازار آزاد، تقریبن نم پس نداده، اگر هم روی کاغذ چیز آزادی بخشی برای مردم نوشته شده، بیشترِ آنچه گیرشان آمده، بار بدهی‌های شکنجه‌گران و شلاق بدست‌های سال‌های گذشته است؛ گریز‌های نتیجه بخش و رو به جلوی آپارتایدها تمامن بیرون از پروتکل‌های کنگره‌ها و جلسه‌ها هم اتفاق افتاده؛ در دینامیک نظام‌های اقتصادی. نویسنده جایی درباره‌ی فشار‌های اقتصادی‌ای که رویه‌ی مذاکرات را قبضه می‌کردند این‌طور همه‌ی واقعیت‌ها را سیم‌کشی می‌کند:

هر بار که یکی از مسئولان ارشد حزب به امکان استفاده از «منشور آزادی» به عنوان مبنای سیاست‌های حزب اشاره‌ای می‌کرد، بازار با وارد آورن شوک واکنش نشان می‌داد و باعث سقوط آزاد واحد پول کشور می‌شد. زیرا که از منظر سفید پوستان، «منشور آزادی» تهدیدی برای منافع آنان محسوب می‌شد. قواعد بازی بازار ساده و عاری از ظرافت بود، خلاصه و کوتاه مثل تق تقِ یک دستگاه تلگراف_ عدالت: گران‌بهاست، می‌فروشیم؛ وضع موجود خوب است، می‌خریم.

تصویر پایانی داستانی که این مقدمه‌ها را برای تمام کردنش خواندید، سردی استخوان سوزی دارد؛ «آی کیو بی» طرح توریست پسند کردن شهر را ادامه می‌دهد، در این طرح، هم باید «هتل آزادی» بسازد (بالاخره توریست‌ها باید جایی اقامت کنند) هم باید صورت واقعی چیزی که برایش بلیط فروخته را از چشم‌ توریست‌هایش پنهان کند:

حلبی‌آباد فعلی به یک حومه‌ی «مطلوب و مرفه» شهر ژوهانسبورگ تبدیل خواهد شد‌ و بسیاری از ساکنان فعلی‌اش به زاغه‌هایی در مکان‌های دیگر و با اهمیت تاریخی کمتر منتقل خواهند شد.

در ذهن من سرقتِ ثمر کشته‌شدن‌ها، زندان رفتن‌ها و بی‌وطنی‌های مردم آفریقای جنوبی را خبث طینت سرمایه داری به تنهایی نمی‌توانست انجام بدهد اگر سیستمی این‌چنین متصل به همه چیز عموم اقتصاد دنیا را اداره نمی‌کرد و توامان آنقدر در اجزای کوچکش معصوم و از نظر پنهان نمی‌بود که کسی تهدید تلقی‌اش نکند. من آدم پارانوییدی هستم این را می‌پذیرم، اما ما هم با دریایی از این سیستم‌ها و خرده سیستم‌ها و اجزای مطیع دیگرشان در بدن‌های متفاوتی محاصره شده‌ایم.

کمتر آدمی هست که از مورچه‌ها هراس داشته باشد، حتی اگر بگویید این صد مورچه‌ای که دیوانه وار دارند روی زمین مقابلت در دایره‌هایی که هیچوقت کوچک نمی‌شوند، می‌چرخند از جنگل آمازون آمده‌اند، بعید است فرق چندانی ایجاد کند و هراسناک بنظر برسند. این خاصیت سیستم‌های پیچیده است. همین مورچه‌ها را اگر برگردانیم به جنگل‌های زادگاهشان، تعدادشان که جای صد،‌ بشود نیم میلیون، «ابراندام‌واره‌ای» که می‌سازند از چنان هوش جمعی‌ای برخوردار می‌شود، که در مسیر حرکتشان، بدون هیچ مقر فرماندهی‌ای، به تک تک طعمه‌های احتمالی با جثه‌هایی صد‌ها برابر بزرگتر از خودشان، حمله می‌کنند و تقریبن هر چیزی را در زمان کوتاهی می‌بلعند. برای استراحت‌های شبانه‌یشان سازه‌های پیچیده‌ای می‌سازند و داخلشان از ملکه و بچه‌هایش محافظت می‌کنند و باور کنید برایتان تهدید بزرگی هستند.

اقتصادی که تلفاتش را در آفریقای جنوبی دیدید هم یک سیستم پیچیده‌است. اما مقصود این نوشته مقدمه‌ای است برای پرداختنم به یک سیستم پیچیده‌ی دیگر: وب جهانی. شاید راحت‌تر باشید به اسم اینترنت بشناسیدش. نتیجه‌ی پارانویای پیردمرد‌های کرسی دار ارتشی. وب جهانی هم به همه‌ی سیستم‌های اطرافش متصل شده و حالا جایی نیست که حضور نداشته باشد. این نوشته یادتان بماند، در دنباله‌اش به زودی می‌خواهم برایتان بیشتر از پارانویای شخصی‌ام و وب جهانی حرف بزنم.