من باید دوبار تنها زندگی کنم

نوشتن/ خواندن این چیز‌ها در جغرافیایی که گلوی دختری را همین چند روز پیش گوش تا گوش بریده‌اند، از کمدی سیاه‌اش که عبور کرد، احمقانه است انگار. کرانه‌ی کمینه‌ی مطالباتمان این است که با هر برچسب بدوی/ غیر بدوی دست از کشتن دختر‌هایمان بردارید. کشتن آدم‌ها را تمام کنید. حرف زدن از تبعات حذف زنانِ مصرف کننده در طراحی‌ محصولاتی که همه باید استفاده کنند زیادی شبیه دی دریم‌های آینده پژوهانه است برای ما، حال آنکه نویسنده‌اش مرد سفید پوست پایتخت نشینی از طبقه‌ی متوسط هم باشد؛ اما نامربوط نیست. غیر ضروری نیست.

جایگشت که پیدا کنیم، در محور‌های زمانی متفاوت تقسیم می‌شویم. نسخه‌هایمان اوقات متفاوتی را زندگی می‌کنند، اگر در بی‌نهایتی غیر فیزیکی بهشان برسیم تا ثانیه‌ی شکست محورها، کسانِ همسانی را می‌بینیم که بعد از آن هیچ شباهتی به هم ندارند. تجمیع زندگی‌های متفاوتی شده‌اند بعد از آن. سال شمار محور زمانی من(همان نسخه‌ای که این باطیل را برایتان می‌نویسد) اعتبار مرور زمانش را می‌چسباند به گزار‌ه‌ی «خوش شانس بوده‌ام که قبل از پیدا کردنت کسی تو را نکشته بود.» باید این را می‌گفتم، همین الآن. ساعت شش و چهار دقیقه کم از صبح؛ صورت‌هایی که تعقیبم می‌کنند بیشتر شده‌اند، با اینکه پرده‌ها را انداخته‌ام، روی خودم و لپ تاپ‌هم مثل ادوارد اسنودن حوله کشیده‌ام و این‌ها را تایپ می‌کنم. همه جا هستند.

رییس اداره‌ی امنیت ترافیک ملی آمریکا در دولت کارتر جایی گفته بود زن‌ها برای خریدن ماشین، درباره‌ی امنیتش حسابی پرس و جو می‌کنند و ما هنوز خیلی چیز‌ها درباره‌ی اینکه تصادف چطور بر آن‌ها اثر می‌گذارد نمی‌دانیم. ثغور زمانی حرفش دوره‌ی کارتر نیست، امروز هم دست کم ما بیست سال بیشتر از زن‌ها درباره‌ی تصادف و مرد‌ها تحقیق کرده‌ایم. سی سال است روی ماشین‌ها کسیه‌های هوایی می‌بندیم که یکسره برای مردان طراحی شده، استاندار‌هایی امتحانشان می‌کنند که فقط ده سال است عروسک‌هایی بر اساس جثه‌ی متوسط زنان‌هم روی صندلی می‌نشانند قبل از اینکه ماشین را بکوبند به جایی تا همه چیز را اندازه بگیرند. این عروسک‌های تست زنانه‌ی تازه، دارند ستاره‌های ماشین‌ها را در سیستم رتبه بندی ایمنی‌ یکی یکی ازشان پس می‌گیرند. ترکیب آمار پراکندگی جنسی کیلومتر‌های رانندگی و کشته شدن می‌گوید با اینکه زنان یک چهارم مسیر‌های رفت و آمد را رانندگی کرده‌اند، نصف آمار کشته‌ها را تشکیل می‌دهند. دیروز که نوشته‌ی میدان در مجموعه‌ی جنسیت و شهرش را خواندم، داستان کیسه‌های هوا اولین چیزی بود که یادم آمد. سی سال است نصب دیوایسی روی ماشین‌ها برای حفظ جان مردان ضروری است که کشته شدن زنان را تلفات جانبی تلقی می‌کند.

صورت‌ها که به ماشینمان بکوبند _دیر یا زود این کار را می‌کنند_ ماشین روی خودش غلت می‌زند، سدیم آزید و نیترات پتاسیم جامد آتش می‌گیرند،‌ کیسه‌ای نایلونی با ۳۳۲ کیلومتر سرعت طرف سرهامان باد می‌شود و در چهار محور زمانی تقسیم می‌شویم، ریاضیات ساده می‌گود احتمالن من محوری را به یادخواهم آورد که در آن تنها زندگی می‌کنم.