کلبه ای در جنگل : قسمت 4


4.او پا به جنگل گذاشت.در آنجا سربازی را دید؛سرباز از او پرسید:((دخترجان اینجا چه کار میکنی خطرناکه ها!.))
رویا بدون توجه به حرف های سرباز به راهش ادامه داد و سرباز هم با بیخیالی به گشت زنی اش ادامه داد.
رویا که کمی جلوتر رفت،پشت سرش را نگاه کرد؛ولی سرباز نبود و او یقین پیدا کرد که به روح حرف میزده.
درداستان های رضا شنیده بود که،در آنجا در زمان جنگ جهانی دوم،سربازی را کشتند و روح او در آنجا پرسه میزند.
رویا بدون توجه به این حرف ها به راهش ادامه داد و سعی کرد نترسد.
از آن ور...
رزی و رضا به خانه ریما رفته بودند و تا علت این کار را از او بپرسند.
-مامان چرا این کارو کردی؟
-حقش بود،نوه عزیزم را اذیت کرده بود،اصلا دوست داشتم.
آنها به هدیه که جای سیلی رزی بر صورتش جا خوش کرده بود ،نگاه کردند؛بیخیال برروی مبل نشسته بود و پاپ کورن میخورد و سریال مورد علاقه اش را میدید.
عین خیالش هم نبود،او همیشه از رویا بدش می آمد.از تبعیضی که بین او و رویا بود.
شاید همش تقصیر مادر بود ؛بالاخره خواهرزاده اش بود میخواست چیزی کم نباشد.