کلبه ای در جنگل : قسمت 7


7.

-مهران رو پیدا کرده.

این جمله ای بود که از رزی از رضا شنید و در حیرت رضا شریک شد.

-یعنی چی پیداش کرده؟همچین چیزی نباید میشد.

رضا با حالت طلبکاری گفت:((خب شد؛پیداش کرد.))

از آن ور...
مهران به رویا اطلاع داد که رزی و رضا به کلبه میروند.رویا بلافاصله پس از شنیدن خبر،از کلبه خارج شد.اما مهران ،واکنش سریع نشان داد؛دستش را کشید و بر روی صندلی نشاند و اورا آرام کرد.

15 سال قبل...

مورخ3/12/1386

رحیم و مریم در جاده چالوس به همراه فرزند دوساله شان در حال خوشگذزانی بودند،زمستان بود؛ناگهان برف آمد،آن ها گیر افتاده بودند.بین سیلی از ماشین ها و بارش سنگینی از برف ها.

رویا داشت بیهوش میشد و این بد بود و از سرما داشت یخ میزد و می مرد.

آنها نمیتوانستند دست روی دست بگذارند و مرگ فرزندشان را ببینند.

مریم لبخندی به رحیم زد.رحیم دوربین را از داشبورد درآوردوهردو رویا را در آغوش گرفتندو در آغوش هم جان به جان آفرین تسلیم کردند.

مامورین امدا که آمدند،دیدند که والدین رویا در آغوش مرگ فرورفته اند و جانشان را فدای رویا کرده اند.یکی از امدادگران دوربین را دید و آن را قطع کرد و در بیمارستان آن را تحویل مهران داد.مهران آن فیلم را استخراج کرد و دید.پس از آن دیوانه شد و سر به جنگل های شما گذاشت و کسی نتوانست اورا پیدا کند