کلبه ای در جنگل : قسمت6


6.رضا ورزی در خانه نشسته بودند و در نبود رویا و هدیه،در آرامش تمام فکر میکردند.
صحبت با رزی شروع شد:

-رضا،چرا اینشکلی شد؟
-همه ماجرا از دعواهای تو و مامانم شروع شد،مامانم عقده خودشو خالی کرد.چون بیشتر به رویا اهمیت میدادی،چون بچه خواهرت بود،این لج مامانمو در میاورد بیشتر.
-حالا هرچی بود افتاد گردن من.

در همین احوال بودند که گوشی رضا زنگ خورد؛رویا بود.
رضا با سرعت تمام گوشی را برداشت و این موجب تعجب رزی شده بود.
-عزیز بابا،رویا
صدای کلفتی از آن ور تلفن آمد:

رضا،منم مهران،رویا اینجاست؛حالش زیاد خوب نیست.اینم از سرپرستی زپرتی شما.

رضا آنچنان در حیرت خود فرو رفت که گوشی از دستش افتاد.
رزی با تعجب پرسید:((رضا چیشد؟چی گفت؟.))