کلبه ای در جنگل : قسمت 3
3.لیلا و رضا ،پشت در قفل شده رویا ایستاده بودند و به نوای آرام گریه او گوش میدادند.
ناگهان در باز شد و چهره خندان هدیه وارد پذیرایی شد.
هدیه با لبخند شیطنت باری گفت:((بالاخره فهمید شما ننه باباش نیستید.))
رزی خیزی به سوی هدیه برداشت و سیلی را روانه گونه اش کرد.
هدیه با حالت زاری گفت:((مامان ،چرا میزنی؟.))
رزی با حالت عصبانیت به او گفت:((دختر،اون جای خواهرته،راستی که به تو این ماجرا را گفته؟.))
-مامان ریما جونم،دمش گرم با این کاری که کرد.
رزی نگاهی طلبکارانه به رضا انداخت یعنی اینم از مادر شما.
ریما خیلی راحت در خانه اش در حال نوشیدن قهوه و تماشای سریال مورد علاقه اش بود که زنگ خانه اش به صدا در آمد.
در را باز کرد؛هدیه بود.
با نگاهی نگران بر جای سیلی جا خوش کرده بر صورت هدیه نگاه کرد.
-چیشده جان مادر بزرگ؟ -بیرونم کردند.
اشکالی نداره عزیزم بیا تو.عزیزم تو مال خودمی اونا قدرتو نمی دونند. –ممنون.
از آن ور...
رویا تازه حکمت روسری سر کردنش جلوی رضا را میفهمید.
او بدون توجه به رضا و رزی،از خانه بیرون زد و احساس مهم نبودن میکرد و سر به جنگل گذاشت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چهار نوجوان،سه شهید
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلبه ای در جنگل : قسمت1
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلبه ای در جنگل : قسمت 7