کلبه ای در جنگل : قسمت 2


2.مامان ریما اورا به کافی شاپ برد و او را به نوشیدن کاپوچینو دعوت کرد.
پس از مدتی ریما حرف خود را اینگونه شروع کرد:

-ببین رویا الان که17سالته باید بهت یه چی بگم

-چی مامان جون؟

ریما که دوست نداشت رویا اورا ،مامان جون،صدا بزند و اصلا علاقه ای به رویا ندارد؛اینگونه به حرفش شوک داد:
-تو بچه رضا و رزی نیستی.

رویا به چهره ریما زل زده بود.
-تو بچه خواهرشی،پدرومادرت 15سال پیش تو تصادف مردند.

رویا با شنیدن این حرف،زمینن و زمان برایش ایستادند و دنیا بر سرش خراب شد.
او بر روی پاهایش ایستاد و نگاه جفاکارانه ریما که اورا سراسر کینه گرفته بود نگاه کرد ؛ او سریع و یک نفس کل راه تا خونه را طی کرد و بدون جواب سلامی که،رزی به او کرد،در آسمان بدون ابر اتاقش فرو رفت.