آنچه خالق رادیو جِناب به شما نمی‌گوید!

خیلی اصرار کردم تا بگوید! لاکردار حرف نمیزد از این نکبت هایی که میسازد!

میگفت روزی که ارزش ضبط صوتش را فهمیده بی امان تمام 45 گیگ فضای خالی گوشی اش را پر کرده از صدا...

سخت بود که بتواند 45 گیگ را تنها از صدا ها پر کند! ولی پر کرده بود دیوانه. 45 گیگ صدا که نمیدانست دقیقا به چه کار می‌آیند. دیگر یادش نبود محتوای صداها را. فقط میدانست مربوط به اوست این 45 گیگ صدا. درست مثل همین چند خط که خسته شدید از خواندن پنج باره‌ی کلمه صدا او هم خسته شده بود از مرور چند ده ساعت صدای بیخود...

فکر میکرد خیلی کار ارزشمندی کرده است که به اندازه یک ماه صدا ضبط کرده!

کاری را نکنید که اطرافیانش کردند! حماقتش را به رویش نیاورید. خود فهمید که هر صدایی ارزش شنیدن ندارد! پی برد به دستبندی که از جنس زمان است در این زندان تن!

دست برنداشت از ضبط صداها، اما دیگر میدانست چه صداهایی ارزشمند است. فهمید که صدای پنکه‌ی اتاق یک پسر 16 ساله که همه او را دیوانه میخوانند و گاه احمق، ارزشی ندارد برای هیچ کس جز خودش! ولی ارزشمند به نظر میرسید صداهای یک روانِ پریشان!

آنچه در رادیو جناب میشنوید گاه صدای خورد شدن غرور پسری است زیر بار شرمندگی و گاه صدای شکستن قلبی است که از فرط عشق شهره عام شده است... و بعضاََ صدای ناله های دختری را خواهید شنید که میپیچد به خود از نادانی مردمی پر از هوس و سراپا لجن! این نه به آن معناست که خالق این پادکست ها غافل باشد از خنده های رندانه‌ی یک کودکِ از همه جا بی خبر یا قهقهه های دو عاشق که داستانشان زبانزد شده بین مردم شهرشان. حواسش هست به انگیزه ای که نفس را در گلویش تازه نگه داشته است. حسش میکند خدای را... میبیندش حتی گاهی...

رادیو جناب گرچه نوشته‌ی یک ذهن است، اما حرف های یک نفر نیست به تنهایی ... رادیو جناب برخواسته از یک روانِ پریشان است که مردم آن را پریشان کرده اند! گاه ممکن است آنقدر بخندید که با قالی جهاز مادرتان یکی شوید و گاه ممکن است بالش را گاز بگیرید که ناگاه کسی نفهمد اشک های شبانه تان را...

رادیو جناب تنها بیان احساس ها و ناله ها نیست. حرف دارد در پس عاشقانه های گاه و بیگاهش...