مکاترونیکدانِ علاقهمند به علومِ جدید، فلسفه، اقتصاد و سیاست. BehradX.ir
استرس و رهایی از آن: فرگشت، مدیتیشن، فلسفه و چند چیز دیگر
نسخهٔ شنیداری را در اسپاتیفای، انکر، کستباکس، اپل پادکستس، گوگل پادکست و تلگرام هم میتوانید بشنوید. نسخهٔ شنیداری علاوه بر نوشتار زیر، چند مطلب خودمانی اضافهتر نیز دارد.
پیشگفتار
خواه ناخواه، استرس جزوی از زندگی روزمرهٔ ماست؛ ما همان حسی را که قبل امتحان ریاضیِ دبیرستان داشتیم را قبل کنکور هم داشتیم. پس میتوان با تقریب خوبی نتیجه گرفت که آموزشوپرورش در امر استرس به درد چندانی نخورده، که بدتر هم کرده. اغلب ما از جانب خانوادههایمان هم آموزش خاصی [در رابطه با استرس] ندیدهایم، چرا که آنها هم راه برخورد با استرس را بلد نبودهاند. وقتی در اِشِلِ یک جامعه به موضوع استرس نگاه میکنیم، این ضعفِ سیستم آموزشی شبیه جنایت میماند. چرا که استرس عملکرد مغز را دچار اخلال میکند، سیستم ایمنی بدن را تضعیف میکند، باعث بیماریهای خطرناکی مانند اِماس میشود و غیره. ما قبل امتحان ریاضی، سر جلسهٔ کنکور، پشت ترافیک، داخل مترو، درون صف بانک و جاهای دیگر استرسها و نگرانیهای مختلف فراوانی داریم. در این قسمت سعی داریم نگاهی بیندازیم به این که چرا استرس داریم و این که آیا میتوان استرس نداشت؟
فرگشت
ما خواه ناخواه بسیاری از ژنهایمان را از پیشنیانمان به ارث بردهایم و میدانیم که پیشینیان ژنتیکی ما موجودات چندان متمدنی نبودند. آنها نتوانستند شهر، آیپد و بمب هستهای بسازند ولی ما توانستیم؛ دلیل روشنی هم برای این قضیه نداریم، شاید ما اولین موجوداتی بودیم که توانستیم زبان تولید کنیم، شاید ما تنها موجوداتی هستیم که نوع پیشرفتهای آگاهی (Consciousness) را داریم که توان طرح سوال و بافتن فلسفه را دارد. اما چیزی را که مطمئنیم، آن است که ما هم همانند میمونها، گوزنها و شیرها استرس را تجربه میکنیم.
ما در قسمت پنجم رادیو می (با عنوان «چرا انسانها بد میشوند؟») اشارات جامعی به ریشههای رفتاری موجودات داشتیم و به امر استرس در آن قسمت پرداخته شده. در آن قسمت توضیح دادیم که درون مغز ما، دو غدهٔ بادامشکل به نام آمیگدال وجود دارند که وظیفهشان تحریک انسان به فرار یا مبارزه است. استرس و خشم انسان در عملکرد این غده خلاصه میشود. همچنین گفتیم که در پشت پیشانیمان بخشی تحت عنوان کورتکس جلویی (prefrontal cortex) داریم که وظیفهاش گرفتن تصمیمات منطقی، تصمیمگیری استراتژیک، برنامهریزی بلندمتدت و تعدیل احساسات است. به لحاظ علمی به ما اثبات شده که هرچه عملکرد کورتکس جلویی ما بیشتر باشد، فعالیت ما در غدههای آمیگدال کمتر است. و این یعنی آن که استرس و خشم کمتری خواهیم داشت. با افزایش سن و رشد مغز، عملکرد کورتکس جلویی افزایش پیدا میکند و این بدان معناست که ما واکنشهای منطقیتری نسبت به حوادث داریم؛ درست بر خلاف دوران کودکی.
استرس لزوماً چیز بدی نیست، اگر یک آهو دچار استرس نشود نمیتواند از دست یک یوزپلنگ فرار کند! اما استرسهایی که ما به عنوان یک انسان در قرن 21 تجربه میکنیم از جنس استرس آهوی در حال فرار نیست. چیزی موجودیت ما را به آن معنا تهدید نمیکند، اما کماکان استرس بخش عمدهای از زندگی ما را تشکیل میدهد. موقعی که استرس میگیریم، بدن ما فعالیت بخشهای غیرضروری (البته در مواقع خطر) را متوقف میکند؛ بخشهایی مانند تولید مثل و سیستم ایمنی. استرس مزمن (که در حال تبدیلشدن به روزمرگی ماست) میتواند به بیماریهای روانی، افسردگی، اختلالات شخصیتی، بیماریهای قلبی، فشار خون و... منتهی شود.
شبکههای اجتماعی یکی از علل اصلی اضطراب و استرس در جهان امروز ما هستند. هنگامی که عکسی که به اشتراک میگذاریم یا توییتی که میفرستیم لایک نمیگیرد، ابر سیاهی وجودمان را فرا میگیرد و هی به ما گوشزد میکند که «ما کافی نیستیم» و «ما ارزشی نداریم» و چیزهایی از این قبیل. این یعنی استرس و افسردگی.
یا در یک مثال وحشتناکتر، سیستمِ کنکور کارشناسی را در نظر بگیرید. ملغمهای بیپایان از مباحث که استاندارد خاصی ندارند. درون یک سیستم فاسد که از خیلیسبزش گرفته تا قلمچیاش استرس و نگرانی دانشآموز را به «نوندونی» خود تبدیل کردهاند؛ و باید هم بکنند. منبع درآمدی بهتر از دانشآموز از همهجا بیخبر و سرگردان و استرسزده نمیشود پیدا کرد! [بماند که ما دزدهای بیشرفی مثل «کنکور آسان است» داریم.]
ما در ابعاد مختلف و متفاوتی از زندگی خودمان استرس را تجربه میکنیم. خب، تا اینجای کار فهمیدیم که استرس چیز بدیست! اما...
چه میتوان کرد؟
[واقعیت امر، من خودم قربانی استرس بودهام. با توجه به این که دورهٔ راهنمایی را در نمونهدولتی و دورهٔ دبیرستان را در تیزهوشان سپری کردهام، حس میکنم دوجین بیشتر از یک دانشآموز معمولی استرس داشتهام. اما این مهم نیست. چیزی که مهم است این است که سالهای سال به دنبال راه حل درمان استرس بودهام.] چیز اولی که باید دربارهٔ استرس درک کرد، این است که داشتن استرس و نگرانی «نقص» یا «بیماری» نیست. [البته در حالت مزمن هست ولی کار نداریم.] و مهمتر این که نمیتوان برای همیشه از شر استرس رها شد. ما در هر حالتی و در هر موقعیتی که باشیم، همواره استرس خواهیم داشت. استرس قابل حذفشدن نیست، بلکه قابلکنترلشدن است و روشهای کنترل استرس کم نیستند. روشی با نام Cognitive behavioral therapy وجود دارد که در آن شما در یک سری جلسات مشخص، به کمک یک رواندرمانگر به مقابله با استرس یا ترامایی که در گذشته داشتهاید میپردازید. ولی اگر بخواهم با شما صادق باشم، شما احتمالاً رفتن پیش یک تراپیست/رواندرمانگر و... را به عنوان یک گزینه در ذهنتان ندارید، شاید به عملکرد آنها اعتماد چندانی ندارید و شاید هم هزینهٔ آن شما را نگران میکند. در این قسمت راهکارهایی که دربارهٔ آنها صحبت میکنیم، نیازی به پول نخواهند داشت، تنها چیزی که نیاز دارید، کمی اراده است، همین! (امیدوارم از این بخش این معنا که «رواندرمانگری بهدردنخور است» برداشت نشود، چرا که منظور من اصلا این نبود.)
استرس چیزیست در مغز ما. و مغز ما هم از 80 الی 100 میلیارد نورون تشکیل یافته و هر نورون میتواند با 10.000 نورون دیگر در ارتباط باشد. این بدان معناست که ما صدها تریلیون سیناپس داریم. اگر استرس راهی برای کنترل کردن داشته باشد، باید در درون مغزمان به دنبال آن باشیم، و خرج کردن پول لزوماً راهکاری برای کنترل استرس نیست!
مدیتیشن
مدیتیشن که در فارسی با عنوان «درونپویی» یا «مراقبه» هم شناخته میشود، مجموعهای از فنون و روشها برای تسلط بر ذهن است. در هر جلسهٔ مدیتیشن، شما تمرین میکنید تا بر افکار خودتان مسلط باشید و بتوانید آنها را مشاهده کنید. مدیتیشن خرافه نیست و پایهٔ علمی دارد. [در ادامه به این قضیه نیز خواهیم پرداخت.]
شما هنگام مدیتیت کردن، افکار و ذهن خودتان را خاموش نمیکنید، بلکه صرفا از آنها آگاه میشوید. برای مثال یکی از متداولترین روشهای مدیتیت کردن، نشستن بر روی صندلی یا زمین و تمرکز بر روی نفس کشیدن با چشمهای بسته است. [بله! درست شنیدید!] هیچ چیز اضافیتری ندارد! به معنای واقعی کلمه در هنگامی که نشستهاید، چشمانتان را میبندید و سعی میکنید تا بر روی دم و بازدمتان تمرکز کنید. چیزی که متوجهش خواهید شد، این است که نخواهید توانست تا تمرکزتان را حفظ کنید و حواستان پرت خواهد شد؛ این قضیه کاملاً طبیعیست و نشان ضعف یا بیمار بودن شما نیست. اگر حواستان پرت شد (یعنی از پرتشدن حواستان آگاه شدید)، نیازی به نگرانی نیست، کافیست تا فکری را که تمرکزتان را به هم زد به صورت کوتاه مشاهده کنید (یعنی مثلاً بگویید که من دربارهٔ فلان رخداد فکر میکردم یا من نگران فلان چیز در آینده بودم و یا هر چیز دیگر.) و سپس دوباره به تمرکزکردن روی نفس کشیدنتان ادامه دهید. اگر باز هم حواستان پرت شد هیچ ایرادی ندارد، دوباره فکرتان را مشاهده کنید و سپس دوباره به تمرکز کردن ادامه دهید. مثالی که گفتم دربارهٔ تنفس بود، ممکن است شما روی چیزهای دیگر (مثل صداهای اطراف) تمرکز کنید. بستگی به روشی دارد که آن را دنبال میکنید و روشهای فراوانی وجود دارد.
مدیتیشن به چه دردی میخورد؟ مدیتیشن یکی از بهترین روشهای رسیدن به مایندْفولْنِس (Mindfulness) یا ذهنآگاهی است؛ یعنی حالتی که در گذشته یا آینده زندگی نمیکنید. فکر کردن به گذشته یعنی حسرت خوردن و فکر کردن به آینده یعنی نگرانی. شما زمانی میتوانید منطقی فکر کنید که در زمان حال باشید و مایندفولنس یعنی زندگی در زمان حال. یعنی بر روی کارهایی که در حال انجامدادنشان هستیم تمرکز کنیم، نه افکار مغشوشمان. (متضاد Mindfulness میشود Mind-wanderingکه به معنی اینطرف و آنطرف پریدن فکر است.) شاید مفهوم مایندفولنس برای شما نامأنوس باشد، که طبیعیست. چرا که ما در دورهای زندگی میکنیم که دغدغهها و نگرانیهای فراوانی داریم و شبیه مرغِ سرکنده از این طرف به آن طرف میپریم.
مایندفولنس (که یکی از خروجیهای مدیتیشن است) باعث کاهش استرس شما در بلندمدت (و حتی کوتاهمدت) میشود. شما با مدیتیت کردن تمرین میکنید تا تمرکزتان را در زمان حال نگه دارید، و این کلید اصلی رهایی از استرس است. یکی از روشهای مدیتیشن که برای کنترل استرس استفاده میشود، استفاده از تکنیک برچسبزنی (Labeling) است. کاری که در این فرایند انجام میدهید بدین صورت است: روی یک چیز به خصوص (عمدتاً دم و بازدم) تمرکز میکنید، حواستان پرت میشود [که گفتیم چیزی عادیست]، از این که حواستان پرت شده آگاه میشوید، روی فکرتان برچسب میزنید. در اوایل کار برچسبزدن به این صورت است که یک اسم کوتاه برایش انتخاب میکنید (مثل نگرانی، حسرت، و...) ولی در دفعات بعدی علاوه بر برچسبهای قبلی یک برچسب دیگر هم اضافه میکنید: بهدردبخور یا بهدردنخور. بگذارید با یک مثال توضیح دهم. فرض کنید در وسط مراقبه، به جای تمرکز کردن روی تنفس، حواستان پرت شده و یاد یک خاطرهٔ ناخوشآیند افتادهاید (مثل مسخره شدن در جمع یا هر چیز دیگر). گام اول، آگاه شدن از این قضیه است که حواستان پرت شده [که کار سختی نیست] فقط حواستان باشد که خودتان را سرزنش نکنید، پرت شدن حواس یک رخداد کاملا عادیست. سپس این فکرتان را مشاهده کنید. (مثلا بگویید که دربارهٔ روزی که در جلوی جمع مسخره شدم فکر میکردم)، سپس به آن برچسب بزنید (مثلا برچسب بزنید خاطرهٔ تلخ). و در قدم آخر تصمیم بگیرید که آیا فکر کردن به این قضیه به درد شما میخورد یا نه. (در این جا اتفاق جالبی میافتد، شما با خودتان وارد یک دیالوگ میشوید! مثلا میگویید که «خب، این که در آن موقعیت مسخره شدم خیلی تجربهٔ تلخی بود و خیلی مرا ناراحت کرد، اما آیا فکر کردن به این قضیه سودی برای من دارد؟ خب... نه. هیچ خروجیای از این فکرکردن حاصل نمیشود و بنابراین برچسبی که روی این فکر میزنیم، برچسب بهدردنخور است.» و درست در این لحظه نگرانی شما از بین رفته!) اگر این خاطره دوباره به ذهنتان برگشت و مزاحمتان شد دوباره همین فرایند را تکرار کنید! رهایی از استرس، تنها با استمرار و تمرین ذهنآگاهی یا مایندفولنس ممکن است.
چیزی به اسم مدیتیشنِ بینقص نداریم. مدیتیشن یک روند است که شما در آن یک سری مهارتهای ذهنی را تمرین میکنید و سپس تلاش میکنید تا آن خارج از مواقع مدیتیشن، یعنی در زندگی روزمره هم تمرین کنید. چه وسط درسخواندتان باشد، چه هنگام کار کردن، و چه هنگام راه رفتن! درست شنیدید! شما میتوانید موقع راه رفتن نیز مدیتیت کنید، یعنی به جای گوش دادن به موزیک، به صداهای اطرافتان توجه کرده و روی آنها تمرکز کنید. و توجه داشته باشید که بسته بودن چشمها الزامی نیست، ولی برای اوایل راه بهترین کار است. پس از مدتی که افکارتان مرتب شد، هنگام مراقبه کردن چشمهایتان را نبندید؛ در این حالت چیزهایی که تمرکز شما را به هم میریزند چندین برابر میشوند و گلهای قالی هم به معادله اضافه میشوند!
نکتهٔ فوقالعاده مهمی که باید به آن توجه داشته باشید، این است که مدیتیت کردن یک فرایند است و ممکن است هفتهها و ماهها طول بکشد تا به حد قابل قبولی برسید. اگر حواستان مدام پرت میشود یا حس میکنید استرس کمتر نشده یا تمرکزتان بهتر نشده، امید خودتان را از دست ندهید و به تمرین کردن ادامه دهید. سعی کنید سه بار در روز به مدت 10 دقیقه (یعنی نیم ساعت در کل) مراقبه کنید، اثرات فوقالعادهای در دو هفته مشاهده خواهید کرد.
اما برگردیم به رویِ علمیِ قضیه. ما گفتیم که مدیتیت کردن خرافه نیست، از روی چه این حرف را زدیم؟ از روی آزمایشهای صورت گرفته. مدیتیت کردن فرسودگی کورتکس جلویی (که یکی از وظایفش، کنترل احساسات است) را کمتر میکند. مدیتیت کردن سایز هیپوکامپوس (که مرکز یادگیری و ضبط خاطرات است) و temporoparietal junction (که مسئول ایجاد کردن احساس همدردی و محبت است) را بزرگتر کرده و سایز غدهٔ آمیگدال (که مرکز ترس و خشونت است) را کاهش میدهد! (منبع: «Neuroscience of Mindfulness: What Exactly Happens to Your Brain When You Meditate») البته علمیبودن مدیتیشن مورد مناقشه است و دستهای از دانشمندان ادلهٔ علمی ارائهشده را کافی نمیدانند و اثر مدیتیشن را شبیه اثر پلاسیبو میدانند. (منبع - منبع) [تشخیص این کدام طرف درستتر میگوید کار من نیست، ولی در تجربهٔ یک ماه و نیم مدیتیشنی که داشتم اثرات فوقالعادهای از آن دیدم.]
و در آخر هم بپردازیم به این قضیه که با چه ابزاری مدیتیت کنیم؟ مدیتیت کردن کار سادهایست ولی باید برای قدمهای اول راهنما داشته باشید. اپلیکیشنهای مختلفی مثل Calm و Headspace وجود دارند که انواع و اقسام روشها برای مراقبهکردن را پوشش میدهند، ولی بزرگترین مشکلشان این است که پولیاند و برای ما ایرانیها [البته در داخل ایران] به درد نمیخورند. اما اپلیکیشنی با نام Medito وجود دارد که کاملا رایگان و بدون حتی تبلیغات، فایلهای صوتی مخصوص مراقبه را در دسترس همه قرار داده. Medito نام بنیادیست که هدفش ساختن جهانی مایندفولتر است و اپلیکیشنش برای هر دو پلتفرم Android و iOS به صورت کاملا رایگان و بدون تبلیغات در دسترس است. این اپلیکیشن بخشی با عنوان Getting Started دارد که در آن دورههای مختلف آشنایی با مدیتیتکردن قرار داده شده.
فلسفه
شاید تعجب کرده باشید که چرا عنوان «فلسفه» هم در این قسمت آورده شده. [واقعیت امر هم است که چون دلم خواست!] فلسفه چیزی بود که خودم خیلی دیر با آن آشنا شدم و یکی از چیزهاییست که همیشه حسرت آن را خواهم خورد. دیدی که در سیستم آموزشوپرورش از فلسفه به خورد ما دادند، تصویری بود از یک مشت پیرمرد تنها و خِرِفت و بیکار که چرتوپرت تحویل میدادند، که از نظر من یکی از ظلمهای بزرگ سیستم آموزشی کشور به دانشآموزان و جامعه است.
اگر بخواهیم برای فلسفه تعریفی قابل قبول ارائه دهیم، میتوانیم بگوییم «فلسفه مجموعهای از پاسخها به پرسشهای نهادین بشر است.» پرسشهایی مانند این که «چرا هستیم؟» «آیا هستیم؟» «آیا علم میتواند جای دین را بگیرد؟» «آیا خدا هست؟» «آیا میتوان با ابزار زبان به شناخت رسید؟» و سوالاتی از این قبیل. فلاسفهٔ مختلف دیدگاههای مختلفی نسبت به چیزها دارند. فلسفه نیاز انسان به پرسشگری را ارضاء میکند.انسانْ بدون فلسفه، [صد البته به نظر من] فرقی با شامپانزه ندارد، چرا که چیزی که ما را (چه از لحاظ زیستشناختی، چه از نظر ادبی) از میمونها متمایز میکند توان پرسیدن است. وقتی نظام آموزشی به فلسفه بها ندهد، خروجیاش میشود خرواری آدمِ زردْپسند و کلیشهای که به جای آن که دنبال منشاء افکارش باشد، به دنبال کتاب موفقیت و اثر جذب و اینها میروند، و این واقعیت تلخ ماست.
ما حتی در حالت عامهپسندمان هم فلسفهخوانان درستی نیستیم. به جای آن که با دیدهٔ پرسشگرانه و سنجشگرانه به موضوعات مختلف بنگریم، دنبال بتهایی میگردیم تا آنها را بپرستیم. دور و بر ما پر شده از افرادی که نیچه و کامو و کولیو میخوانند بدون آن که نقدشان کنند، چرا؟ چون با کلاس است. اگر از یک طرفدار نیچه بپرسیم چند مورد از ایرادات نیچه را نام ببر، احتمالا جز سیبیل پرپشتش به چیز دیگری ایراد نخواهد گرفت. ما به جای آن که دنبال پاسخِ پرسشهایمان برویم، دنبال پاسخهای آماده میرویم و بهبه چهچه میکنیم، چرا که اساساً سوالکردن را بلد نیستیم، نقدکردن را بلد نیستیم و نیازی هم به این مورد احساس نمیکنیم. خردمندی و پرسشگری ما صرفا خلاصه میشود به جملات قصاری که از این و آن در تلگرام برای هم فوروارد میکنیم. [مشخصاً میبینید که من دلِ پری از این قضیه دارم! برگردیم به اصل داستان.]
اما ارتباط این گفتهها به استرس چیست؟ این است که منشاء بسیاری از استرسها و اضطرابهای ما، شیوهٔ زندگیِ فکرْنشدهٔ ماست و زندگیِ فکرْنشده یعنی زندگی بدونِ فلسفه. گفتیم که وظیفهٔ فلسفه، طرح پرسش و تلاش برای پاسخدادن است و یک پرسشِ بزرگ و نهادین، خود امر زندگیکردن است، به عبارت بهتر این پرسش که «چرا و چگونه باید زندگی کرد؟»
این که «چرا باید زندگی کرد؟» موضوع این قسمت نیست (البته مخاطب کنجکاو و علاقهمند میتواند کتاب دربارهٔ معنای زندگی از دورانت یا انسان در جستوجوی معنا از ویکتور فرانکل را بخواند.)، ما بیشتر به این که «چگونه باید زندگی کرد؟» میپردازیم. وارد کردن فلسفه به زندگی روزمره یعنی بررسی کردن ابعاد مختلف زندگی و طرح این پرسش «که آیا درست زندگی میکنیم؟» آیا خوشبختی تنها چیزیست که اهمیت دارد؟ جایگاه ارزشها در زندگی روزمره چیست؟ آیا باید ورای منافع شخصی خودمان بنگریم یا نه؟ چنین پرسشهایی توسط فلاسفهٔ مختلف مطرح شده و پاسخهایشان توسط یکدیگر به چالش کشیده میشود. ما مسلماً فرصت پرداختن به همهٔ فلاسفه را نداریم [!] و بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم، معرفی منابعی درباره فلسفهٔ زندگیست. بهترین منبعی که من به شخصه به آن برخوردهام، کتاب وزنِ چیزها از جِین کازز با ترجمهٔ عباس مخبر است. [ترجمهٔ کتاب به من (به شخصه) نچسبید و حس میکنم میشد بهتر از اینها این کتاب را ترجمه کرد.]
اما بگذارید برای خالی نماندن عریضه، به یک مورد از فلسفههای زندگی اشاره کنم.
رواقیگری یا Stoicism
رواقیون دستهای از فلاسفهٔ یونانی و رومی بودند که به دنبال بهترین شیوهٔ زندگی میگشتند و مسئلهٔ اصلی آنها هم آرامش در زندگی بود. به عبارت بهتر رواقیون این پرسش را مطرح کردند که چه مدل از زندگی، یک زندگی خوب است؟ بسیاری از ماها زندگی خوب را معادل داشتن رفاه و حقوق بالا میدانیم. رواقیون اعتقاد داشتند که ممکن است شما زندگیای پر از تجملات داشته باشید ولی زندگیِ خوبی نداشته باشید. مشخصاً چیز دیگری خوببودن زندگی ما را رقم میزند و رواقیون از ریشه به این قضیه پرداختهاند و حاصل تفکرات آنها، فلسفهایست برای زندگی، فارغ از وضعیت مالی و طبقه اجتماعی و وضعیت جسمانی. فلسفهٔ رواقی به شما کمک میکند تا در مواجهه با تلخیهای زندگی آرامش خودتان را حفظ کنید و تصمیمهای درست و منطقی بگیرید.
فلسفهٔ رواقی این فرض را مطرح کرده که هدف هر انسانی رسیدن به چیزی تحت عنوان یودایمونیا (eudaimonia) است و یودایمونیا واژهایست یونانی که به مفاهیمی مانند خوشبختی، شادی، خوبی، رضایت خاطر، موفقیت و... اشاره دارد. و رسیدن به یودایمونیا فقط و فقط از طریق «حرکت در میسر طبیعت» حاصل میشود. طبیعت یک گل شکوفهدادن است، طبیعت یک عقاب پروازکردن و شکار است، طبیعت یک صندلی این است که ما بتوانیم روی آن بشینیم، حال طبیعت انسان چیست؟ طبیعت انسان چیزی نیست جز اندیشیدن و به چالشکشیدن فلسفهٔ چیزها. موقعی که چنین فرضی را در نظر میگیریم، میتوانیم با دیدهای باز به مسائل مختلف بپردازیم. (البته توجه داشته باشید که این فلسفه نیز همانند هر فلسفهٔ دیگری مورد نقد واقع شده [برای مثال نیچه از رواقیگری متنفر بود و حرکت در مسیر طبیعت را به سخره میگرفت.] ولی من خودم به شخصه با گفتههای این فلاسفه ارتباط شدیدی برقرار کردم.)
مادیات و ثروت: راحتی و آسایش بدترین نوع بردهداریست، چرا که شما همیشه نگرانید که یک شخص یا یک واقعه داراییهایتان را از شما خواهد گرفت. سنکا (که از فلاسفهٔ برجستهٔ رواقی بود) به ما توصیه میکند که روزهای مشخصی از ماه را به تمرین فقر بپردازیم. بدترین لباسهایمان را بپوشیم، از راحتی تخت خوابمان جدا شویم و رودرروی «خواستن (ولع)» قرار بگیریم. او میگوید که در آخر روز به این نتیجه خواهید رسید که مادیات آنقدرها هم که فکرش را میکردید ارزشش را ندارند.
مرگ: مارکوس آئورلیوس گفته که «مرگ به همهٔ ما لبخند میزند، و تمام کاری که یک انسان میتواند انجام دهد، پاسخدادن با لبخند است.» [من به شخصه با این بخش ارتباط بسیاری برقرار میکنم. همیشه برای من سوال بوده که چرا بعضیها گونهای زندگی میکنند که گویا هرگز نخواهند مرد؟ چرا مرگ در زندگی روزمرهٔ ما سنگینی نمیکند؟] یک روز به پایان میرسیم، پس چه بهتر که کارهایمان را به تعویق نیندازیم و هر روزه در تکتک لحظاتمان به خاطر داشته باشیم که روزی خواهیم مرد. پذیرش این قضیه در تصمیمگیریها به شما کمک خواهد کرد.
«کنترل ما بر روی اوضاع»: اپیکتتوس (از فلاسفهٔ مطرح رواقی) معتقد است که کار اصلی انسان، این است که مسائلی را که بر آنها کنترل دارد را از مسائلی که کنترلی بر روی آنها ندارد، جدا کند. در واقع چیزهایی که میتوانیم تغییرشان دهیم و چیزهایی که نمیتوانیم تغییرشان دهیم را از هم تفکیک کنیم. اگر پروازمان تاخیر داشت، داد زدن ما بر سر بلیط فروش تاثیری بر اوضاع نخواهد داشت. شما با خواهش و تمنا «قد بلند» و یا «متولد کشور کانادا» نخواهید شد! [اشاره به سکانسی از فیلم Bridge of spies]
مواردی که شمردم تنها گوشهای ناچیز از اندیشهٔ رواقی بود. رواقیون به صورت صادقانه و به صورت خودانتقادی دربارهٔ این که چه تجربه کردهاند و چطور میتوان به شخصی بهتر تبدیل شد، حرف میزنند. [حتی دربارهٔ این که با مرگ عزیزانمان چگونه برخورد کنیم، خشممان را چگونه کنترل کنیم، چگونه بر شهوتهایمان حاکم شویم هم بحث میکنند.] به صورت خلاصه، رواقیگری مجموعهای از دستورالعملهاست برای مواقعی که خودمان در برابر خودمان قرار میگیریم [صد البته در زمان حال، نه حسرت گذشته و نگرانی آینده. رواقیگری یک فرقه (cult) نیست، بلکه مجموعهای از نصیحتها و رهنمودهاست. رواقیبودن شما به سطح مالی شما ارتباطی ندارد! در بین اسمهایی که بالاتر به اونها اشاره کردیم، اپیکتتوس یک برده بوده، سنکا یک تاجر و وزیر بوده و مارکوس آئورلیوس کسرا (پادشاه) روم بوده! و عجیبتر این که آراء این فلاسفهٔ برای زندگیِ انسان مدرن هم قابل اجراست! و فراموش هم نکنیم، که دغدغهٔ اصلی رواقیون، آرامش و زندگیِ خوب بوده.
این قسمت از پادکست قصد پرداختن به فلسفهٔ رواقی را ندارد و صرفا تلاش دارد تا شما را با آن آشنا کند [چرا که اگر میخواستیم به آن بپردازیم ساعتها طول میکشید.]، اما اگر علاقهمند به کسب اطلاعات بیشتر دربارهٔ زندگیِ رواقی هستید، توصیه میکنم کتاب فلسفهای برای زندگی – رواقی زیستن در دنیای امروز از ویلیام اروین را بخوانید. این کتاب توسط دو انتشارات ققنوس و گمان ترجمه شده ولی من به شخصه با ترجمهٔ این کتاب ارتباط برقرار نکردم، و به شخصه توصیه میکنم تا نسخهٔ انگلیسی این کتاب با عنوان A Guide To The Good Life: The ancient art of stoic joy را بخوانید. [میتوانید نسخهٔ زبان اصلی را از لایبرری جنسیس دریافت کنید، البته این نسخه در کانال تلگرام هم همرسانی میشود. نسخههای فارسی هم از کتابفروشیها و فیدیبو و طاقچه قابل دریافت هستند.]
و صد البته باید به این نکته اشاره کرد که این تنها فلسفه برای زندگی نیست و فلسفههای دیگری هم هستند. برای مثال رویکردهای فایدهگرایانه هم هستند که اولویت اولشان «لذت» از زندگیست. [دلیل معرفی فلسفهٔ رواقی این بود که بر روی من به شخصه بسیار تاثیرگذار بوده.] اما نکتهٔ مهم این بخش این بود که داشتن فلسفه در زندگی میتواند به شما در فکرکردن دربارهٔ زندگی کمک کند و به آرامش شما هم منجر شود.
چند چیز دیگر
در این بخش به چند نکتهٔ دیگر دربارهٔ استرس میپردازیم.
⚫ شبکههای اجتماعی: شبکههای اجتماعی ارتباطات ما را سریعتر و بهتر کردهاند و ما به لطف شبکههای اجتماعی به جهانی از اطلاعات دسترسی داریم. اما این شبکههای اجتماعی قبل این که به فکر خیر من و شما باشند، به فکر سود و منفعت خودشاناند و سود و منفعت این شرکتها در یک چیز است: معتادشدن ما به آنها. ما لذتی را که یک قمارباز با برندهشدن تجربه میکند، هنگام دریافت نوتیفیکیشن لایک و کامنت و... تجربه میکنیم. فیسبوک، توییتر، اینستاگرام، یوتیوب و... وقت و هزینهٔ بسیاری را صرف ساختن الگوریتمهایی میکنند تا ما را بیش از پیش معتادشان کنند. توجه داشته باشیم که اعتیاد ما به این سرویسها خود عامل ایجاد اضطراب و استرس است؛ پس چه بهتر که نوتیفیکیشن این برنامهها را خاموش کنیم، میزان استفادهٔ خود از این سرویسها را پایش کنیم و اطلاعات خودمان در زمینهٔ Digital Wellbeing را افزایش دهیم. [اگر هم علاقهمند به کسب اطلاعات بیشتر دربارهٔ سیاستگذاری این شرکتها و سوءاستفادهٔ آنها از دادههای شما هستید، توصیه میکنم مستند The Social Dilemma، محصول شرکت نتفلیکس را تماشا کنید.]
⚫ خودتان را تافتهٔ جدابافته ندانید: قبول کنید که مشکلاتی که شما دارید راه حل دارند! چه استرس باشد، چه هر چیز دیگر. متاسفانه آن جریانی که بیماری میگرن را «باکلاس» تلقی میکرد، امروزه به عرصهٔ سلامت روان هم وارد شده و هستند افرادی که به «افسرده بودن»، «دوقطبی بودن» یا «داشتن اختلال شخصیت مرزی» افتخار میکنند، در صورتی که هیچکدام اینها نیستند. اگر با بیمار جلوهدادن خودتان دنبال توجه دیگران هستید، نه حرفهای من و نه حرفهای هیچ تراپیست و مشاوری به درد شما نخواهد خورد و مشکل شما جای دیگریست. ضربالمثلی چینی میگوید که «فردی که خوابیده را میتوان بیدار کرد، ولی فردی که خودش را به خواب زده را هرگز.» [پس فکر نکنید که مشکلی که شما دارید، چیزی غیرقابلحل است، کتاب بخوانید و حتی در گوگل سرچ کنید.]
⚫ فراری از گذشته نیست. این واقعیت تلخ ماست. اکثر افرادی که یک رویداد تلخ را تجربه میکنند، امیدوارند که روزی برسد که دیگر به آن روز فکر نکنند، در صورتی که هیچ فراری از گذشته نیست. کسانی بودند که دوستشان داشتیم اما شرایط عوض شد، کسانی بودند که از پیش ما رفتند، کسانی بودند که چه از روبرو چه از پشت به ما خنجر زدند، ووو. ما خواه ناخواه با این رویدادها عجیبن شدهایم. فراری از گذشته نیست، تنها چیزی هست این است: بودن در زمان حال. هنگامی که افکار تلخ به ذهنتان خطور کردند، به جای سرزنش کردن خودتان [که اثر معکوس میگذارد]، آن فکر را مشاهده کنید و سپس به چیز دیگری فکر کنید. از خودتان بپرسید این قضیه «الآن» ارزش فکرکردن را دارد؟ دنبال خواندن نیات بقیه نباشید و افکار خودتان را معادل واقعیات ندانید. تنها چیز سودمندی که میتوانید از خودتان بپرسید، این است که «من چه درسی از این رخداد گرفتهام؟»، همین! فراری از گذشته نیست، تنها چیزی که هست زندگی کردن در زمان حال است، و این یعنی ذهنآگاه یا مایندفول بودن. چیزهایی که در این نکته به آن اشاره کردم، تنها درمان موجود است برای حسرتهای گذشته و تنها راه فرار از Overthink کردن. در زمان حال باشید. همین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیباچه: «نگاهی به شاه» از عباس میلانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
رادیو مِی، گاهنامهای برای ذهنهای دغدغهمند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا انسانها «بد» میشوند؟ مروری بر ریشههای توحش، نژادپرستی و عادت به ستم