زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار
مدعی میگفت: "چرا حافظ در اين بيت مشهور سود و خرسندي را با هم يكي گرفته است؟ از این حرفهای معنوي بیسر و ته است یا جدی جدی به چنین چیز عجیب مزخرفی اعتقاد داشته؟ تا جایی که من میدانم سود متعلق به بازار است، با پول معنا پیدا میکند و از ابتدای زندگی بشر روی کره زمین مفهوم ویژه و منحصر بفرد خودش را داشته است. اين سود و خرسندي مال کسانی است که میخواهند هم بیزینس کنند هم از قواعد دنیای تجارت بگریزند. مال کسانی که دوست دارند ثروت و عرفان را بهم بیامیزند و از تلفیق این دو به کسبوکار خود چهرهای متفاوت ببخشند." مدعی حرفهایش را در لباسی از محافظهکاری میپیچید، بخاطر همین جای اینکه صریحا حافظ را متهم به ریاکاری کند، از حرفهای مد روز انتقام میگرفت و آن را به چالش میکشید. گفتیم این حرفها مال امروز و دیروز نیست، قرنهاست مردم این کشور با این باورها زندگی کردهاند. در ضمن چيزي مثل سود معنوی خيلي هم عجیب نیست، لزوما ربطی هم به ادبیات و حکمت و عرفان و شعر و شاعری ندارد. "اخمهایش در هم رفته بود که گفتیم اجازه بدهید با یک مثال توضیح بدهیم منطورمان از این حرفها چیست: نظرتنگها اگر دکانی در یک خیابان باز کنند و فیالمثل در آن نخ و سوزن بفروشند خیال میکنند هیچکس تا شعاع چند کیلومتری نباید نخ و سوزن بفروشد. دکانداران نظرتنگ نه چیزی از قواعد تجارت میدانند نه از هوشمندي حرفی به گوششان خورده. ما معتقدیم اگر کاری را بلدیم، پس بهتر است آن را به دیگران هم بیاموزیم؛ این به گسترش بازار خودمان نیز كمك ميكند. به بازار تهران نگاه کنید. اینکه تعداد زیادی مغازه طلافروشی در یک راستهبازار وجود دارد نشان میدهد این راسته میتواند با خود مراجعان زیادی به اینجا بیاورد. درست مثل یک معلم خوب دانشگاه که با سخاوت تمام علمش را در اختیار دیگران میگذارد، چون او شیفته علم است و اعتقاد دارد هر جا حرف علم بیاید او یک قدم به هدفش نزدیک شده است. این تئوری ميگويد وقتي چيزي به كسي ميآموزي ولو اینکه همان لحظه پول آن را به دست نياوري، به خودي خود میتواند ايدههاي تو را گسترش دهد و بازارت را رونق ببخشد. در این صورت تو به اهدافت دست پیدا کردهاي. هم به دوستان خود کمک کردهای هم ایدههایت را توسعه دادهای؛ چه چیز بهتر از این؟ گفت: چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار/ زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار.
مدعی دستی به سر و کلهاش کشید و گفت: من ترجیح میدهم همان دکاندار تنگنظر باشم تا یکی مثل شما که عین آب خوردن فوت و فن کارتان را در اختیار دیگران قرار میدهید و عملا دست را زیاد میکنید. بعد هم وسایلش را داخل کیفش گذاشت تا برود. ما هم بدون اینکه بخواهیم قانعش کنیم گفتیم: عیسی به دین خویش، موسی به دین خویش/ مائیم و صلح کل در سرزمین خویش.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معلم خوب، معلم بد، معلم بدتر
مطلبی دیگر از این انتشارات
تعطيلات عيد، خلاقيت، سيب گاز زده و تجربه آقاي جابز
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصههای خوب برای بچههای خوب