برشی از کتاب ها

آیا چیزی جز بیان آنچه آدمی در درون خود احساس می‌کند در هنر وجود دارد؟ آیا نمی‌شد همه‌ی هنر را در این خلاصه کرد که زنی را جلو خود نشاند و سپس بنابر احساساتی که این زن در آدمی برمی‌انگیزد و الهام می‌کند چهره‌ی او را کشید؟ آیا یک دسته هویج – بله یک دسته هویج – که از روی طبیعت طراحی می‌شود و از روی خلوص و به شیوه‌ی شخصی نقاشی می‌شود، به همه‌ی آن نقاشی شیره‌ی تنباکو که مطابق دستورالعمل‌های از پیش‌آماده طبخ می‌شد، نمی‌ارزید؟ روزی خواهد آمد که یک هویج که با اصالت عرضه شده باشد به یک انقلاب بینجامد!

*برشی از کتاب شاهکار اثر امیل زولا



کار ما، طبابت، کار پدر درآری‌ست. شب که می‌شود او هم رُسش کشیده‌ست. تقریبا همه سوالهایی می‌کنند که آدم را خسته می‌کند. چه فایده که تر و فرز کار کنی، چون باید بیست بار همه جزئیات نسخه را شرح بدهی. لذت می‌برند از این که آدم را به حرف بکشند، جان آدم را به لبش برسانند… هر توصیه و سفارشی که به‌اشان بکنی گوش نمی‌دهند، عین خیالشان نیست. اما می‌ترسند که مبادا به اندازه کافی براشان زحمت نکشی، برای اطمینان بیشتر پافشاری می‌کنند؛ بله بادکش، رادیولوژی، آزمایش خون… دست‌مالی و معاینه از بالا تا پائین… اندازه‌گیری همه‌چیز… فشار خون و از این مزخرف ها… گوستن سی سال است که در «ژونکسیون» کارش طبابت است. من، حالا که فکرش را می‌کنم، یک روز صبح باید همه این مریض‌هام را بفرستم کشتارگاه «ویلت» که بروند و خون گرم بخورند.

*برشی از کتاب مرگ قسطی اثر لویی فردینان سلین



روی‌هم‌رفته در زندگی‌ام نمایش بدی نداشتم. شب‌ها در خیابان‌ها نخوابیده بودم. البته کلی آدم خوب بودند که در خیابان می‌خوابیدند. آن‌ها احمق نبودند، فقط به‌درد نیازهای تشکیلات زمانه نمی‌خوردند. نیازهایی که مدام تغییر می‌کردند. این توطئه‌ی شومی بود. اگر قادر بودی شب‌ها در رخت‌خواب خودت بخوابی خودش پیروزی پرارزشی بود بر قدرت‌ها. من خوش‌شانس بودم، ولی بعضی از حرکت‌هایی که کردم، خیلی هم بدون فکر نبودند. روی‌هم‌رفته دنیای واقعا وحشتناکی بود و بعضی وقت‌ها دلم برای تمام آدم‌هایی که درش زندگی می‌کردند می‌سوخت. به جهنم. ودکا را درآوردم و جرعه‌ای نوشیدم. اغلب بهترین قسمت‌های زندگی اوقاتی بوده‌اند که هیچ‌کار نکرده‌ای و نشسته‌ای درباره‌ی زندگی فکر کرده‌ای. منظورم اینست که مثلا می‌فهمی که همه‌چیز بی‌معناست، بعد به این نتیجه می‌رسی که خیلی هم نمی‌تواند بی‌معنا باشد. چون تو می‌دانی بی‌معناست و همین آگاهی تو از بی‌معنا بودن، تقریبا معنایی به آن می‌دهد.می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش‌بینانه.

* برشی از کتاب عامه پسند اثر چارلز بوکفسکی



به نظرم آمد که مسئله دردناکی را حل کرده‌ام: انسان‌ها نه خوش‌جنس هستند و نه بدجنس و خیلی چیزهای دیگر هم نیستند. خوبی نوری است که فقط گاه‌گاهی عمق تاریک روح بشری را با شعله‌های گریزان روشن می‌سازد: شعله‌ای برمی‌خیزد و بلافاصله خاموش می‌شود. ولی در لحظه‌ای کوتاه که راه آدمی را روشن می‌سازد، شخص می‌تواند جهتی را که در تاریکی باید بپیماید انتخاب کند و به همین علت است که همیشه امکان خوب بودن و خوبی کردن برای انسان وجود دارد، مسئله اساسی هم همین است.

* برشی از کتاب وجدان زنو اثر ایتالو اسووو



احساس بدبختی را بسیار آسان‌تر از احساس خوشبختی می‌توان بیان کرد. به‌نظر می‌رسد که به وقت درماندگی از وجود خویش آگاه می‌شویم، هر چند ممکن است این آگاهی شکل خودپسندی نفرت‌انگیز به خود گیرد. این درد من خاص من است، این عصب که درهم کشیده می‌شود به من تعلق دارد نه به هیچ کس دیگر. اما خوشبختی ما را نابود می‌کند: هویت‌مان را گم می‌کنیم. قدیسان برای توصیف تصورشان از خدا عبارت عشق انسانی را به کار برده‌اند و از این‌رو به گمانم ما نیز می‌توانیم اصطلاحات دعا، مراقبه و تأمل را برای توصیف شدت عشقی که به یک زن احساس می‌کنیم به کار بریم. ما نیز خاطره و عقل و هوش خود را وا می‌نهیم و ما نیز دچار حرمان، شب تاریکی، می‌شویم و گاه به پاداش آن نوعی آرامش نصیب‌مان می‌گردد.

* برشی از کتاب پایان رابطه اثر گراهام گرین



از دوره هومر تاکنون، جنون غریبی شاعران را مبتلا کرده که سرداران را بستایند. جنگ که هنر نیست. دو سرداری که با هم درگیر نبرد می‌شوند، اگرچه هر دو ابلهند، ولی به‌هرحال یکی از آن دو باید پیروز شود. منتظر روزی باشید که یکی از همین قداره‌بندها که اکنون به عرش اعلا می‌رسانید همه شما را چون لقمه‌ای ببلعد! در آن روز، این سردار واقعا خدا می‌شود، چرا که خدایان را از روی اشتها می‌شناسند!

* برشی از کتاب خدایان تشنه‌اند اثر آناتول فرانس



ابتدا همه‌چیز به نظرم بسیار کثیف می‌رسید، اخلاقا پلید و سیاه. منظورم ابدا ده‌ها و صدها پول‌جوی بی‌قراری نیست که دور میز رولت جمع می‌شوند. من در میل مردم به بردنِ هر چه بیشتر و سریع‌تر پول هیچ‌چیز ناپاکی نمی‌بینم. من حرف آن مدعی را یاوه می‌شمارم که با شکم سیر و خیال راحت درس اخلاق می‌دهد و در جواب کسی که در توجیه بازی خود عذر می‌آورد که «کلان بازی نمی‌کنم»، می‌فرماید: «دیگر بدتر! زیرا این نشان حقارت حرص است.» انگاری حرص حقیر و طمع بلندهمتانه باهم فرقی دارد. مسئله نسبی است. آنچه برای روتشیلد حقیر می‌نماید برای من کلان است. درباره‌ی برد و سودورزی حقیقت این است که مردم نه فقط دور میز رولت و بساط قمار، بلکه همه‌جا همیشه سعی می‌کنند که چیزی از چنگ حریف بیرون آورند و در جیب خود بگذارند. اما اینکه بهره یا سود به طور کلی چیز پلید یا ناپلیدی است بحث دیگری است و من اینجا سر پرداختن به آن را ندارم.

* برشی از رمان قمارباز اثر فیودور داستایفسکی



پول نمی‌تواند سعادت بخرد ولی وکلا را چرا. پول می‌تواند کاری کند که بارها و بارها در دادگاه اقامه‌ی دعوی کنی و به شاهدها رشوه بدهی. می‌توانی به کمکش داروهای گران‌قیمتی بخری که تحت بیمه نیستند و به کشورهایی بروی که درمان‌های تجربی با استفاده از یاخته‌های بنیادی‌شان از هیچی بهتر است. اگر یکی بخواهد از اعمال قدرت طفره رود، فقط چند سانتیمتر بالاتر از قانون بایستد، بوروکراسی را دور بزند، بازرس‌ها را بخرد که جرمش را نادیده بگیرند، بخواهد هزینه‌های دادرسی خودش را بپردازد یا، اگر دستور داده شد، هزینه‌های طرف مقابل را، از پس پرداخت رشوه‌هایی بربیاید که دادن‌شان برای بقا در زندان لازم است، هیچ‌چیزی جز پول چاره‌ی کار نیست. به سازمان بهداشت جهانی بگو که پول نمی‌تواند عمرت را بر روی این زمین دراز کند و آن‌ها قاه‌قاه توی صورت نکبتت می‌خندند.

* برشی از رمان ریگ روان اثر استیو تولتز



وقتی کسی به این دنیا می‌آید که به عمیق‌ترین ژرفاهای ممکن شرّ می‌غلتد همیشه هیولا خطابش می‌کنیم، یا شیطان، یا تجسم شرّ، ولی هیچ‌وقت در نظر نمی‌گیریم ممکن است این آدم واقعاً چیزی فرازمینی و آن‌دنیایی با خود داشته باشد. شاید انسانِ شریری باشد، ولی در نهایت فقط یک انسان است. ولی اگر انسانی خارق‌العاده در آن‌سوی گستره فعالیت کند، طرف خوبی، مثل یک مسیح یا بودا، بی‌درنگ او را بالا می‌بریم، می‌گوییم خدا است و الاهی و فراطبیعی و غیرزمینی. این نشان می‌دهد ما خود را چه‌طور می‌بینیم. راحت قبول می‌کنیم بدترین موجود که بیشترین آسیب‌ها را می‌زند انسان است، ولی به هیچ عنوان نمی‌توانیم بپذیریم بهترین موجود، کسی که سعی در القای تخیل و خلاقیت و همدلی دارد، می‌تواند یکی از ما باشد. خیلی نظر خوبی به خودمان نداریم ولی خیلی هم از این پایین بودن‌مان ناراحت نیستیم.

* برشی از رمان جزء از کل اثر استیو تولتز



خب دوستان

ممنون ک تا اینجا خوندید ، بیشتر از اینکه بخوام پست بزارم . هدفم این بود ک با این سایت کلیک آشنا بشید . خیلی خوبه! حتما بهش سر بزنید و استفاده کنید :)))