سفر در زمان همراه با کرونا :)
۱_بخونیم یا نه ؟!
سلام :) امروز ۲۵ خرداد سال ۹۹ ساعت ۱۱:۱۰ هست دلیلی ندارم برای اینکه بتونم قانعتون کنم که پست کرونایی منو بخونید . اگه بخونید ممنونم و سپاسگزارم اگر هم نخونید احتمالا فقط یه نوشته تراژدی و کمدی سیاه و مسخره رو از دست دادین ، که چه بهتر !
۲_شروع کرونای جهنمی ^_______________^
از کجا شروع کنم این داستانو ؟ بزارین از رک و راست بودن شروعش کنم . رک و راست بگم داستانمو بهتون
اولین روز ترم دوم بود دقیقا ۲۸ بهمن ۱۳۹۸ و همونطور که از وجناتش پیداس هنوز تتمهٔ چیزی به اسم زندگی جریان داشت :)) . با دو تا از دوستام نشسته بودم تو راهروی اصلی و داشتیم اخبار ناچیز کروناییمون رو که چندان موثق هم نبود با هم به اشتراک میزاشتیم . من : انگار تو این وضعیت هم هنوز هواپیمایی ها دست برنمیدارن. مهدیه : آره پروازا انجام میشه کاملا من : جدی ؟!!! یعنی به نظرت کرونا ایران اومده ؟ سندس : میگن آره !
اینا همش در حد حرف بود . هیچ کدوممون باور نمیکردیم که واقعا این موضوع به این جا ختم بشه . این بحثم گذشت و من فقط تونستم دو روز از کلاسهای ترم دوم رو شرکت کنم :) البته به صورت حضوری :))) منظورمه ! بقیش مجازی بود ^_^ خیلیم عالیییی :/
دقیقا روز ۳۰ بهمن بود :))))))
داشتم میگفتم اون روز بود . همون روز :) آخرین روز!
داشتم درس مدار منطقی از ترم قبلمو دوره میکردم که برای هفته بعد برای شروع درس جدید آماده باشم . که رفتم اینستامو چک کردم و با خبر وارد شدن کرونا تو شهر قم روبرو شدم . رفتم خبرگزاری های فارس و پارسینه و چندتا دیگه رو هم چک کردم . همونطور که انتظار میرفت یه سری از خبرگزاری ها لاپوشونی کردن اولش و همه چیز رو عادی جلوه دادن یکی دوتا هم واقعیتو منتقل کردن . این خبر ترسناک بود . خیلی ترسناک . یه جورایی شبیه ترکیدن یه بمب بغل گوشت یا حتی بدتر .
۳_جنگ جهانی سوم در خانه ی مادربزرگ ?
فکر نمیکردم واقعیت داشته باشه ویروس مرگباری که معلوم نیست به چه روشی منتشر و ساخته شده داره تو دنیا پرسه میزنه :) حس میکردم دنیا دیگه مثل قبلش نمیشه . آره دنیا دیگه نمیتونه مثل قبل اومدن کرونا بشه . واقعا هم نشد :)
ولی اومد ! و شیوع پیدا کرد . و حالا وارد یه مرحله جدید از مشکلات شده بودیم . گیج و گمراه بودم و خیلی نگران . اول نگران خودم بودم . خودخواه !!! نکنه بمیرم؟! بعد نگران خانوادم شدم میگن افراد با سن های بالاتر ایمنی شون ضعیف تره ! اگه مادر و پدرم مریض شن چی ؟ اگه مادربزرگم اتفاقی براش بیافته ؟ درسام چی میشه ؟و تا یه ماه سردرگم بودم . اینستاگرام رو که باز میکردم تمامش پر بود از جک کرونا،دروغ و یه مشت پست شوآف :)
یاد تایتانیک افتادم :) انگار جک داشت میگفت رز کشتی داره غرق میشه همه میمیریم . قایق کافی نیست ... :) اول تو برو من یه راهی پیدا میکنم :) حسش شبیه غرق شدن تو کشتی شکسته ای بود که هیچ راه نجاتی ازش وجود نداشت . ولی الان مشکل یه کوه یخ مزخرف نبود که از اشتباه یه نفر به مسافرای بخت برگشته تحمیل شده باشه . بلکه در پس این کرونای غول پیکرو سبز رنگ (هالک سبز) یه مشت دروغ و احتمالا یه قدرت مزخرف با دلایل توجیه نکننده مزخرف تر وجود داشت . :) این کرونا تمام کشتی رو گرفته بود و قایقی هم وجود نداشت چون افراد درجه یک کشتی با قایقا به جزیره های خصوصی شون پناه برده بودن و واکسن مخفیشون قرار بود تا چند وقت دیگه ساخته بشه ...
با اینکه تو اون کشتی هیچ جکی نبود :) که منو نجات بده هیچ قهرمانی نبود که نجاتمون بده .... هنوز یه سری آدم خاص بودن که گناهشون مسئولیت و عشقشون بود !
جک این دوران اول از همه خانوادم بود ! اونا سریع خودشونو جمع و جور کردن دقایقی بعد از خوندن خبر توسط پدرم ! تصمیم گرفتیم دو بار در هفته و بعضی وقت ها یکبار در هفته ، پدرم بیرون بره ! فقططط .
چون نباید زحمت شستن وسایل ( اعم از همه چیز !_ لباس دست ، و بعدش حمام !) زیادتر میشد به علاوهٔ این حقیقت متعفن که ممکن بود من هیچ اتفاقی برام نیفته ولی خانوادمو آلوده کنم ! اونارو به کشتن بدم ! پس هیچ کس بیرون نرفت هیچ کس جز پدرم . ما از اسنپ یا هر چیز دیگه ای هم سفارش نمیدادیم خودمون میشتیم . من که نه ! خانوادم ! نمیزاشتن کمکشون کنم ! اونا تنها بودن و من مجبور بودم فقط نگاهشون کنم و سعی کنم حرف بیجا یا حرکت بیحایی انجام ندم که این وضعیت افتضاحو تشدید کنه . ظرف شستن یا هر چیزی که باعث بشه کمک کنم بدون اینکه دستم به وسایل خرید و لباس ها بخوره . گرچه این آخرا باعث شرمندگی شدم . غرغر کردم...
حتما براتون سواله که چرا خریدای چندماهو یا حداقل یه ماهو انجام ندادیم تا هی بیرون نریم و زحمات بیشتر نشه !؟ باید بگم برای خودمم سؤاله ! این مدله پدرمه .عقیدشه و هیچ کس نمیتونه مجبورش کنه کاریو که نمیخواد انجام بده . یدفعه زیاد خرید کردن جزو برنامه و سبک زندگیش نیست از طرفی این یه واقعیته که نمیخواد با زیاد خرید کردن و جا دادنش تو انباری خونه باعث بشه که کسی که واقعا تو شرایط سختیه ، پیره ، مریضه و حال بدی داره حالا تو کرونا بیاد کلی راه بره تا بالاخره به یه فروشگاهی که مردم خالیش نکردن برسه ! مردم ترسیدن و حقم دارن ولی بی انصافیه اگه به ضعیف تر از خودت رحم نکنی . این عقیدشه .
پس ما حدود ده دوازده تا جنس بعضی روزا حدود بیست جنس ، هفته ای دو بار یا یه بار تهیه میکردیم و از همون دم در ، پدرم خریدارو در حالی که با مراقبت ها و تذکرات مادرم حواسش بود که به در و دیوار نخوره میزاشتش تو حموم و همزمان مادرم هم حواسش بود کسی دستش با گوشه لباسش به خریدا نخوره و سمت حموم نره به عبارتی ما در اتاقامونو میبستیم و تا وقتی که اون خرید ها دونه دونه با الکل پد ضدعفونی کننده و مایع صابون با آب گرم ،کامل و دوبار شسته نمیشدن و بعد از شسته شدن حتی جلد وسایل کنده میشد و توی سطل زباله مخصوص که برا کرونا جداش کرده بودیم میزاشتیم و خود وسایل هم با دستکش خارج میشد و وسایل رو توی کیسه پلاستیکی میزاشتیم .... تا وقتی این پروسه تکمیل نمیشد ما از اتاقمون تا حد ممکن (به جز بعضی موارد:) مثل سرویس بهداشتی که شما فکر کن اونم در مواقع ضروری :) ) بیرون نمیومدیم . با خودتون میزارم تصور این شرایط رو تو خونه مون :)
۴_ جوج با طعم کرونا ، سیاست پشت این حرفا؟
ما هرگز بیرون نرفتیم ولی بوسیله اخبار، از بیرون این چاردیواری کوچیکمون خبر داشتیم :) . خوبم خبر داشتیم . مسافرت رفتن دوستام و آشناهام و همسایه هامون .... اهمیت ندادن مردم به این شرایط وخیم...
من اینستاگراممو تو کرونا دقیقا با اولین خبر کرونا حذفش کردم . نمیتونستم پست هارو تحمل کنم خبر فوت یکی از همکارای پزشکایی که فالوشون میکردم ، شوخی های کرونایی که نمیدونستم گریه کنم یا بخندم و بزنم تو سر خودم با اونا ، از طرفی بدترین قسمتش استوری دوستای دانشگام و پروفایل هاشون بود که تو سفر بودن و جوج میزدن بر بدن :) نوش جونتون ولی اگه یه درصد ناقل بودین و باعث شدین این بیماری مزخرف بیشتر شیوع پیدا کنه اگه باعث شدین با کم تحمل کردنتون نه بخاطر این که مجبورین بخاطر اینکه شما شاغلین و اخراج میشین چشم یه خانواده به دستای شماست .... نه !!!! اگه بخاطر تفریحتون ! کشتی درحال غرق شدنو رها کردین و سوار قایقاتون شدین و در رفتین تا بقیه بمیرن... نمیدونم باید بعد از این چی بگم ! بگم اشتباه کردین ؟! نصیحت کنم ؟! توبیخ کنم ؟! مگه من کیم !!!! من فقط یه بنده خداییم که چهارماهه تو قرنطینه اس و هر روز شاهد اینه که پوست دستای مادرش کنده شده خشک شده و ترک برداشته و ترمیم شده و. دوباره و دوباره ...
و باید هر روز تماشا کنه تا ببینه چی میشه . بعد در حالی که شبکه خبر داره با افراد مسافرت رفته حرف میزنه و توبیخشون میکنه بشینه نگاه کنه هدف و سیاست پشت حرف این آدما چیه ؟ شما چی گیرتون میاد از درست کردن این گزارشا ؟
دارم آدمای مسافرت رفته با قیافه های خندون و خوشحال و گهگاهی خجالت زدشون رو نگاه میکنم :) به زیرنویسا و سیاستهای پشت کارهاشون که تو مخیله ام نمیگنجه نگاه میکنم. :) بعدش میزنم محکم تو سر خودم و برای کلاس آنلاین آماده میشم . ولی استاد نیومده هنوز :)))))) شاید خوابش برده . پس هنوز وقت برای بیکاری دارم ....
درحالی که دارم سعی میکنم به دستای پوست پوست شده مادرم و اعصاب داغون خودم از اینکه نمیدونم چه گلی تو سرم بریزم فکر نکنم ... ناگهان .... تصمیم مزخرفی میگیرم. ! :)))
۵_ چالش یا چاله ؟ :)
چالش یا چاله ؟! :) میدونم اسم مزخرفی رو برای این قسمت انتخاب کردم . ولی واقعا کدومش ؟ من خانواده فوق العاده ای دارم ! یه جورایی عجیب و خاص و به شدت دوست داشتنی . اولویت زندگیم همیشه اونا بودن . ولی کرونا برای من برای خانواده ما و احتمالا برای خانواده های شما فقط یه چالش بیرونی نبود یه مریضی ترسناک نبود ! حتی مشکل قرنطینه ام نبود ! مشکل شدت پیدا کردن وسواس بود ! مشکل ترس و نگرانی بود. مشکل جو حاکم بر خونه مون بود این استرس هنوزم هست این وسواس هنوزم هست ما الان دقیقا از ۳۰ خرداد سال ۹۸ هست تا به امروز ۲۵ خرداد که قرنطینه ایم . کاملا قرنطینه ایم :) حتی یه روز !!!! هم نبود که ازش کم شه . من مشکلی با قرنطینه ندارم ! اولش سخت بود خیلی سخت بود که آخر هفته ها که معمولا بیرون میرفتیم و یه حالی تازه میکردیم ازمون دریغ شه ! مدرسه و درس و دانشگاه تعطیل شه ! چون با اینکه سخت بود ولی خوب بود ! پس سخت بود که این آزادی هارو ازم بگیره کرونا ، ولی مشکل اینم نبود !!!! مشکل الان ما چالش یا چاله جدید ما این بود : استرس و وسواس. مهم نبود چه قدر حرف بزنیم چقدر مطلب و خبر از گوگل بخونیم کافی نبود ! مادرم معتقد بود کرونا از کولر از لباس از هر چیزی که به بیرون مربوطه منتقل میشه ! دستمون به لباسای بیرون نباید بخوره ! تا توی آب و وایتکس تمیز شن ! هر هفته دوبار ! باید حتی به پنجره هم نزدیک نشیم ! چالش ها وسواس حاکم بر خونه مون بود . این استرس جدید ... و نگرانی بابت مادر و پدرم . مواد شوینده و بهداشتی اگه زیاد از حد استفاده بشن میتونن ایمنی بدنت رو و ریه هات رو از بین ببرن ! چجوری باید راضیشون میکردم که این کار بیش از حده ؟ دستای مادرمو چیکار میکردم ؟ چرا اون دستا باید بخاطر وسواس بیش از حدش به این روز بیفته ؟ نکنه ریه هاشون اذیت شه؟ چالش ها اینا بود . دوراهی های بزرگ اینا بود . باید چیکار کنم تا به حرفم کمی گوش بدن ؟ میترسم خودشونو از بین ببرن با این وسواس من چیکار میتونم کنم ؟ پس سعی کردم باهاشون منطقی حرف بزنم و دلیل و مدرکامو رو کنم ! ولی فایده ای نداشت . این استرس و فشار قوی تر از تلاش های من بود این باور و ترس و عشق و فداکاری قوی تر از من بود . پس من همونطور که حدس میزنین قهرمان نشدم . نتونستم کاری کنم و فقط نشستم و نگاه کردم تو این چهار ماه خانواده ما چقدر ضربه خورد . پس چالش نبود یه چاله بود و ما بعد از چهار ماه هنوزم تو این مخمصه گیر کردیم :)
گفتم شاید بهتر باشه قبل اینکه بخوام از تصمیم بزرگم حرف بزنم حرفهای بالارو هم بگم ... اینطور شد که شکست خوردم . پس نشستم و نگاه کردم ! آسیب دیدن خانواده عزیزم رو تماشا کردم .
فایده نداشت . باید یه جوری این زمان گرفتار شده رو آزاد میکردم . زمانم دست خودم نبود . انگار زمان یه گاو وحشی بود که هیچ کنترلی روش نداشتم شبیه کارتونای بچگی :) ازین گاوای ترسناک گنده و عصبانی :) ! زمان یه همچین شکلی داشت . تصمیم گرفتم بالاخره به خودم بیام حدودای فروردین بود که حالم بهتر شد و به این کرونای لعنتی به چشم یه چالش نگاه کردم و قبولش کردم . یکی از مهارتهایی که خیلی لازمش داشتم ولی توش ضعف داشتم رو به صورت رایگان و آنلاین روش کار کردم و به لطف اون روش یادگیریم ، دیدگاهم نسبت به اون درس کاملاااااااا عوض شد . برگشتم به گذشته ها ! به دوران ابتدایی ! و روشامو بازبینی و اصلاح کردم . به یه سری کشفیات در مورد خودم رسیدم که نمیدونستم ! خودشناسی واقعا مهمه ! از یوتیوب بهترین مربی های ورزش رو پیدا کردم و حدودا تونستم یه ماه ورزش رو تو قرنطینه انجام بدم در حالی که قبل اون از ورزش فراری بودم ! تونستم دیدگاهاه های جدید و بهتر بدست بیارم و همشونو یادداشت کردم دونه به دونه تغیراتمو تو این مدت نوشتم تا یادم نره ! روی درسم بیشتر فوکوس کردم و کاملا یه نقشه راه برای خودم ایجاد کردم . به زندگیم بیشتر نظم دادم و آدم دیگه ای شدم . این تغیرات سخت بود خیلی سخت بود ! این زندگی تو قرنطینه ای که هنوز ادامه داره خیلی سخت بود ! و سخت هست . ولی امشب یه اتفاقی افتاد که باعث شد سکوت چند ماهه امو بشکنم و از احساساتم در زمان کرونایی صحبت کنم . امشب یه جنگ بزرگ شروع شد بین دوراهی همیشگی مون تو قرنطینه ! باعث شد که بنویسم اینو .
که بهتون کمک کنه حرفام حتی کم . که به خودتون افتخار کنین اگه زحمت کادر درمان و هموطنتونو کمتر کردید و یه تفکری کنیم اگه بی مسئولیتی مون باعث شد مدت زمان قرنطینه و استرس و اضطراب خانواده هامون طولانی تر بشه و اوضاع دستای مادرم وخیم تر ! اگه بعضی هامون یشتر مسئولیت پذیر بودیم ، کرونا کمتر شیوع پیدا میکرد ؟ ممکن بود وسواس مادرم کمتر شه و دیگه دستاشو اونجوری نبینم ؟ اگه بعضی ها طرف حق بودن ممکن بود این همه آدم نمیرن ؟ اگه من بیشتر تلاش میکردم تا قانعشون کنم ، ممکن بود پدر و مادرم کمتر سختی بکشن ؟ اگه زودتر اینو منتشر میکردم ممکن بود یه نفر زندگیش راحت تر بشه ؟ اگه ماسک و وسایل ضروری رو غارت نمیکردم یا گرون نمیکردم چی ؟ اینا فقط چندتا از این اگه های بزرگ این دوران کروناس :) شک ندارم به همتون ده برابر من بیش تر سخت گذشته ، میدونم و میفهمم .
خودمم یکی از همین غارنشینا هستماااا :)
یه لحظه فکر کنید تصمیماتمون چقدر این زندگی رو میتونست تغییر بده ؟ :)
تو کرونا چیزای زیادی رو از دست دادیم ولی فکر میکنم چیزای زیادی هم بدست آوردیم ! فکر میکنم مردم آگاه تر شدن .
تو قرنطینه زیاد به موزیک گوش میکنم . بیشتر از قبل مخصوصا کلاسیک :) اینجور آهنگا جون میده برای فکر کردن اونقدر میتونی فکر کنی و اونقدر غرق بشی که خوابت ببره ! :) یکی از کارهایی که این نوع موزیک و این سبک زندگی کرونایی یادم داد مثبت اندیشی بود . در حال حاضر وضعیتمون به این صورته که تا وقتی واکسن بیاد تو خونه میمونیم ! و مادرم به این روش ادامه میده و من نمیتونم کمکش کنم ! فقط میتونم مثبت باشم و سعی کنم پیشرفت کنم ! همون طور که پیشرفت هم کردم ! تو کرونا از وقت های دیگه بیشتر پیشرفت کردم !! دارم سعی میکنم نقطه ضعف هامو که تا حالا ندید میگرفتم رو ارتقاء بدم . همزمان سعی میکنم دیگه مثل امشب غر نزنم که بار مسئولیت ها بیشتر بشه . سعی میکنم جسور تر و سختکوش تر بشم . پس اومدم که اعلام کنم الان چه اوضاعی داریم :) از تاریخ ۳۰ بهمن هس که پامونو بیرون نزاشتیم . برای مادربزرگم نگرانم ولی نمیتونستم بهش سر بزنم فقط با تماس تصویری برای اولین بار تو زندگیم تونستم باهاش در ارتباط باشم در واقع اولین بارم بود از تماس تصویری استفاده میکردم :/ که کلییییی هم گریه کرد و دلش تنگ شده بود ... :)
و اومدم بگم وضعیت اینجوریه ... و نمیدونم تا کی ادامه داره ولی برعکس هفتاد درصد جامعه من نمیتونم تا وقتی واکسن یا همچین چیزی میاد ،بیرون برم !!!!؟؟! حتی یه بار !!!! و اومدم آماده باش بگم به خودم تو یه پست عمومی !! که قراره حالاحالاهااااا تو این خونه بمونی ! و قراره سخت هم تلاش کنی ! اومدم به خودم هشدار و قوت قلب بدم . که میتونم و ادامه میدم . این شرایط بد رو که هیچ آینده ای رو براش پیش بینی نمیکنم ادامه میدم ! چاره دیگه ای نیست . اونا خانوادمن نمیتونم تو این شرایط ولشون کنم و رو حرفشون حرف بزنم . تحمل میکنم و صبوری و گاهی اینجا غر میزنم :) بلکه آروم شم و بتونم بیش تر از چهار ماه به این قرنطینه ادامه بدم :)
امیدوارم روزی برسه که بتونم تو آینه به خودم نگاه کنم و بگم : متأسفم که متأسف نیستم :)
روزی که اشتباهی نباشه که منو متأسف کنه . روزی که بتونم به خودم افتخار کنم . روزی که ذره ای بتونم به خودم کمک کنم از راه درست میتونم اون روز به بقیه هم کمک کنم و شاید فقط اون روز باشه که پشیمون نباشم از این زندگی کوچیکی که روی سیاره کوچیک داشتم. :) بعد مرگم چیزی ازم نمیمونه حتی باقی مونده بدنم هم از بین میره :) ولی فکر کن چی باعث میشه یه نفر بعد مرگ زنده بمونه ؟ تاثیرش ! میخوام اول تاثیر خوبی و راضی کننده ای توی زندگی خودم داشته باشم بلکه یه روز خدمتی کنم که مردم بتونن منو با اون به یاد بیارن . به امید اون روز ...
خانواده مهربونم که کلی اذیتشون کردم منو ببخشین از مادر و پدر عزیزم ممنونم و متأسفم که بخاطر عشق زیادتون به ما به این روز افتادین ! دوستون دارم . دستاتونو میبوسم
همچنین مخطبایی که چرت و پرتایی که در اثر قرنطینه چهارماهه ام و کپک زدن مخم رو خوندن مرسیییییی ازتوننن و متأسفم که متاسف نیستم که همچین نوشته چرتی رو نوشتم :)
و اون دوستای عزیزی که جوج زدین تو سفر :) نوش جونتون ??
در آخر از خودم تشکر میکنم که تسلیم نشد . و از ساعت ۱۱:۱۰ تا ۴:۵۹ صبح داره اینو مینویسه :/
دمت گرم پهلوان
سلامت باشین و حواس جمع . حواستون به جک های توی زندگیتون باشه ?
جاسمین ۲۵ خرداد
مطلبی دیگر از این انتشارات
تلاش برای متقاعد کردن
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا و چگونه در مسیر آموزش دیجیتال مارکتینگ قرار گرفتم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
کارهای جذاب با تابع سازنده Constructor در سی شارپ