ماجرای یک استعفا

حدود هشت سال در اداره نیمه دولتی مشغول بودم و آنجا ارتقای شغلی گرفتم و حقوقم بالاتر رفت اما نمی دانم چرا هر روز حس میکردم در یک باتلاق دارم عمیق و عمیقتر فرو‌می روم…

بخودم قول داده بودم از آنجا بیرون بیام و کار خودم را شروع کنم اما هر روز کار مرا بیشتر و بیشتر در باتلاق خودش میکشید تا اینکه یک روز به دلیل یک اشتباه خیلی خیلی ساده در اکسل محاسبات برای یک لیست اشتباه انجام شد و مبالغی به اشتباه وارد حقوقشان شد و متاسفانه کسی هم قبل اجرا متوجه نشد …

ناگهان به خودم آمدم و دیدم همه روبرویم ایستادند با اینکه میدانستم دوست واقعی در آنجا ندارم اما دیدن حقیقت گاهی خیلی برای آدم سختتر از دانستن آن است…

ممکن است در یک شغل ، کاری را یک میلیون بار درست انجام بدهی و کسی چیزی نگوید اما یک بار اشتباه که کنی کارت تمام است…

معاون جدیدمان آمد به دفترم و با لحن تندی بازخواستم کرد ، اما برای من سوال شد که چرا سراغ مدیر مستقیم من نرفت ؟! و اصلا آن روز چراهای زیادی برایم مطرح شد … حال روحی خودبی نداشتم و کل بعدظهر داخل ماشینم که پایین اداره پارک بود گریه می کردم ، عصر همان روز استعفایم را نوشتم و روی میز معاون گذاشتم و از او خواستم کسی را برای انتقال شغل من معرفی کند…

آن روز کسی باورش نمیشد که شش ماه بعد یک کارمند بدون سابقه کار بیاید جای من بنشیند و من از آنجا بروم …

کسی که به من معرفی کردند دختر مستعد و باهوشی بود اما هیچ چیز از حقوق و اطلاعات مالی و نرم افزاری نمی دانست و تقریبا شش ماه طول کشید تا هم دوستی خوبی بین ما شکل گرفت و هم تمام کارم را به او‌ انتقال دادم …

استعفای من جنجالی بود، چون شغلم مهم بود اما من همه چیز را انتقال دادم و رسید موقع تسویه حساب …

آنجا بود که متوجه شدم حق و‌حقوقم را نمیخواهند کامل بپردازند و متاسفانه من چکم را بدون شکایت گرفته بودم و‌کاری از دستم بر نمی آمد…

بعد از هشت سال زحمت و خون دل خوردن برای یک‌مجموعه ویرانه نیمه دولتی و راه اندازی یک سیستم تحت وب تمیز و کارامد ، با وجدان آرام و دست خالی و دل شکسته از آن مجموعه بیرون آمدم!