يه شروع طولانی

اگرچه هیچ کس نمی‌تواند به عقب برگردد و یک شروع کاملاً جدید را برقرار کند، اما هر کسی می‌تواند از همین حالا شروع کند و یک پایان کاملاً جدید را رقم بزند.
“کارل بارد؛ شاعر و نویسنده”

هرگز برای تبدیل شدن به کسی که می‌خواهید باشید، دیر نیست. امیدوارم طوری زندگی کنید که به آن افتخار می‌نمایید و اگر متوجه شدید که اینگونه نیست، امیدوارم شجاعت و قدرت آن را داشته باشید که شروعی دوباره را رقم بزنید.
“اف، اسکات، فیتز جرالد، داستان نویس آمریکایی”

دو اشتباه وجود دارد که می‌توان آن‌ها را در طول مسیر زندگی مرتکب شد…طی نکردن تمام راه و دست نزدن به شروع دوباره زندگی.
“بودا؛ فیلسوف، معلم“

شکست، فرصتی برای شروع دوباره و هوشمندانه‌تر است.
“هنری فورد؛ موسس کارخانه خودروسازی فورد”

آرزو کنید که هر روز صبح، شروعی تازه داشته باشید.
“میستر اکهارت؛ فیسلوف و نظریه پرداز“

آغاز، مهم‌ترین قسمت کار است.
“پلاتو؛ فیلسوف یونان کهن”

اگر می‌خواهید آغاز کننده دوباره‌ای باشید، می‌توانید چیزهای جدیدی را در هر زمان از زندگی خود بیاموزید. در واقع از آن زمان که تصمیم می‌گیرید آغاز کننده باشید، تمام دنیا به روی شما باز می‌شود.
“بارابارا شور، پزشک”

زمانی از راه می‌رسد که شما فکر می‌کنید همه چیز به پایان رسیده است. این، آغاز راه خواهد بود.
“لوئیس لامور؛ رمان نویس آمریکایی”

تغییر می‌تواند ترسناک باشد، اما می‌دانید ترسناک‌تر از آن چیست؟ چیزی که اجازه می‌دهد تا شما از رشد، تکامل و پیشرفت بازداشته شوید.
“مندی هیل؛ بلاگر،"

در آغاز راه شکست خورده‌اید! هر بار که شکست خورده و دوباره از نو شروع می‌کنید؛ خوشحال‌تر از قبل خواهید بود؛ شاید نه به خاطر هدفی که با آن آغاز کرده‌اید، بلکه به خاطر چیزهایی که از یادآوری آن‌ها شاد می‌گردید.
“آن سالیوان؛ معلم مشهور ماساچوست”

موفقیت نهایی نیست. شکست نیز انتهای سرنوشت نیست. این شجاعت ادامه دادن است، که اهمیت دارد.
رویاها قابل تجدید هستید. مهم نیست که در چه سن و شرایطی قرار داشته باشیم، هنوز رویاهای دست نیافته‌ای مانده‌اند و لحظات و فرصت‌های زیبایی برای تولد در انتظار هستند.
“دیل ترنر؛ نوازنده ترومپت آمریکایی”

هیچ چیز از پیش تعیین نشده است. موانع گذشته شما، می‌توانند به دروازه‌هایی تبدیل شوند که شروع دوباره زندگی را خلق می‌کنند.
“رالف بلوم؛ نویسنده و نمایشنامه‌نویس“

هر روز فرصتی برای شروع دوباره زندگی است. روی شکست‌های دیروز خود تمرکز نکنید؛ از امروز با افکار و انتظارات مثبت دوباره آغاز نمایید.
“کاترین پالسیفر؛ نویسنده و ادیب”

بخشش می‌گوید به شما فرصتی دیگر داده می‌شود تا شروعی دوباره داشته باشید.
“دزموند توتو؛ فعال حقوق بشر آفریقای جنوبی”

مهم نیست که گذشته چقدر سخت باشد، شما همیشه می‌توانید دوباره شروع کنید.
“بودا؛ فیلسوف، معلم و رهبر معنوی که آیین بودایی را بنیاد نهاد”

قهرمان‌ها بازی را آن قدرادامه می‌دهند تا به موفقیت مورد نظر خود دست یابند.
“بیلی ژان کینگ؛ بازیکن تنیس شماره 1 جهان”

برای اصلاح شدن و کامل گشتن شرایط، منتظر نمانید؛ شروع دوباره، شرایط را اصلاح خواهد کرد.
“آلن کوهن؛ نویسنده آمریکایی”

شروع دوباره زندگی، پذیرش گذشته‌ای است که قادر به تغییر آن نیستیم. یک اعتقاد قوی مبنی بر این که آینده می‌تواند متفاوت باشد و باید از گذشته برای خلق چیزهایی که نداشته‌ایم، در آینده استفاده کرد.
“کریگ دی لونسبورو؛ نویسنده”

زندگی مدام در حال تغییر است؛ گاهی دردناک و گاهی اوقات زیبا! اما بیشتر اوقات ترکیبی از هر دوی این‌هاست.
“کریستین کروک؛ هنرپیشه کانادایی”

به همان اندازه که ممکن است بخواهیم برای شروع جدید تلاش کنیم، بخشی در وجود ما برای انجام چنین چیزی مقاومت می‌کند، گویی که اولین قدم را به سمت فاجعه برداشته ایم!
“ویلیام تروسبی بریج؛ افسر ارتش استرالیا”

بعضی اوقات کافی است که تنها کار دیگری متفاوت با چیزی که انجام می‌دهیم، در پیش بگیریم.
“لینی تیلور؛ نویسنده آمریکایی”

جادوی آغازی تازه، به واقع قدرتمندترین چیزهاست.
“جوزیه مارتین؛ نویسنده انگلیسی”

شروع هميشه سخته.
جمله های بالا رو گذاشتم که راحت تر بشه اين شروع.
اولين قدم ها برای شروع هميشه مهم ترين قدم ها هستن.
اين هم اولين پست منه برا همين شايد دقيقا به موضوع خاصی ارتباط نداره.
يک عدد بشر دوپا. فرزند اول خانواده. در حال حاضر مشغول درس های دانشگاه. علاقه مند به يادگيری. وی روی خواسته ها و روياهاش پافشاری ميکنه.

 می گفتن از گونه نازنينيان؛ خودم که شباهت چندانی نمی بينم.. خلاصه که يکدانه منم پنج ساله :»
می گفتن از گونه نازنينيان؛ خودم که شباهت چندانی نمی بينم.. خلاصه که يکدانه منم پنج ساله :»


يه ذهن حريص داره برای روياهاش. به همراه کنجکاوی زياد در نقاشی و ساختن و طراحی. توتال علاقه به اين سه تا مجموعه رو هم برا علاقه به خوندن در نظر بگيريم و بيشتر از اون نوشتن. نميخوام اين پست شبيه يه پست معرفی بشه چون نيست. هدفش فقط رسيدن به مرحله انتشاره. اينجا از چيزهایی که دوست دارم مينويسم. چيزهایی که ممکنه به کار شما هم بيان و دوست داشته باشين.



اميدوارم بتونيم به خوبی از پتانسيل هایی که درون هر کدوممون هست استفاده کنيم. يکی از هدف های مهمی که دنبال ميکنم استفاده از کلمه ها برا اين موضوعه. تلاش هم کردم اما نتونستم خارج از اين شيوه بنويسم. علاقه م تو اين مسيره. پس چه بهتر که وقتمو بهش بدم. تلاشم رو در سخت و آسون شرايط و زمين خوردن ها بارها به کار گرفتم و ايستادم. شکست هایی که تو بارها برا رسيدن به هدف بهشون نياز داری و به خاطر داشته باشيم که کوچکترين اهميتی نبايد داد. به اينکه جامعه به صورت کلی چه تصوری از زوايای مختلف ما آدم ها با شناخت ميدونيم ناقصه داره. کوچکترين اهميتی نبايد داد. نگران نباشين حتی افراد سرشناس هم زمان و انرژی زيادی رو برای رضايت ديگران ميگذارن. با اين مثال ميخوام بگم حتی اون افراد و همه تلاش زيادی ميکنن که توجه به عقايد و نظر ديگران رو در سطح متعادلی قرار بدن اما گاهی نتونستن. پس اين تصور اشکالی نداره. گاهی اوقات ممکنه درگير انتظارات ديگران بشيم و خودمون و نياز هامون رو مجبور شيم در حاشيه قرار بديم. ولی خب بياين از اين جنبه نگاه کنيم مناطقی هم هست که هر کدوم از ما به خوبی روشون تسلط پيدا کرديم. هر قسمت از زندگی ما انسان ها يه ليست طولانی داره که لعنتش نميکنی. اگه حالت معمول رو در نظر بگيريم ممکن بود اينطوری در قبال خودمون رفتار نکنيم. در حقيقت روزی که ما درک کرديم که مجبور نيستيم به خاطر روياهايی که داريم ديگران رو قانع کنيم. مطمئن باشين اون روز واقعا اولين گام رو به سمت کسی که واقعا بايد باشين رو برداشتين.
منظورم اين نيست که مثلا انگشت ميانی به سمت ديگران بگيرين و راه برين يا بی ادب و گستاخ باشين و هدف هاتون رو مانند پرتاب گوجه به ديگران بگين، ميخوام بگم که روی رويایی که داريد تمرکز کنيد. برای رسيدن به اونها کار کنين. ساعت ها براش وقت ميگذاريم و خواهشا دست از احساس گناه و شرمنده بودن بردارين. بدون تجربه روياهاتون زندگی رو پشت سر نگذارين. با خودمون بی رحم نباشيم. بدون اينکه کوچيکترين تلاشی بکنيم گاهی اوقات خودمون رو از رسيدن منصرف ميکنيم. اين تقليد مسخره غلطه. از خودتون بپرسين آزادترين و قدرتمندترين احساس ممکن در جهان چيه؟
شهرت؟ ثروت؟ صداقت؟ زيبایی؟ دوستی؟ دوست داشتن؟
خب همه اين ها برميگرده به يه عقيده. يه عقيده واسه رسيدن به اونچه که ميخوايم فارغ از اينکه کسی ميتونه چرا های پشت اون تصميم رو درک کنه يا نه. اين ميتونه آزادترين و قدرتمند ترين احساس ممکن در جهان باشه. خصوصا در جامعه ای که فشار های زندگیش گاهی سخت ميشه و شديدا به اين قدم ها و شجاعت ها و تغيير ها نياز داره.
گاهی وقتا ميشه با پرسيدن سوال از خودمون به پاسخ های خارق العاده ای برسيم. من اينجور موقع های سردرگمی چی ميشد اگه ها و چگونه ها و چطور ها ی دستيابی به راه حل يه مسئله داخل ذهنم فعال ميشن. تجربه شخصی به فرد میگه با در جريانِ مسئله ها قرار گرفتنه که يه چيزی ياد ميگيری. رشد ميکنی. به يه نسخه بهتری از خودت میرسی. کوتاه نيا. يادم نمياد دشمنی بدتر از خودم عليه خودم بشناسم. و همينطور هم نجات دهنده ای به اسم خودم واسه خودمون.
شايد سوال بشه براتون چرا رو کلمه های پرسشی بالا و اهميتشون تاکيد ميشه؟ روشی بود که بهم جواب ميداده. حتی مواقعی که هيجان زده و احساساتی عمل ميکردم و باعث شد يکمی ساده لوحانه عکس العمل در پيش بگيرم ولی بازم بابت اين اشتباهام ياد ميگيرم. ناراحت ميشم. همه ناراحت ميشن. اما اگه قراره اين تيپ اشتباه ها منو به آدم بهتری تبديل کنه معلومه که قبولشون ميکنم. بعد اين پذيرش اينجور چی ميشد اگه ها خيلی ايده ها رو رقم ميزنن. مثل بمب انفجار خلاقيت ميمونن. به نظرم اين چی ميشد اگه ها همون ضربه های استعداد های پنهانی انسان هاست که رو در قلبت داره ميکوبه! و بهت التماس ميکنه که شجاعت لازم رو برای غلبه بر همه ترس هایی که داخل سرت هست پيدا کنی. اگه يه فرد رويا پردازی اگه واسه خودمون و خواسته هامون ارزش قائليم و اونطوری که لايقش هستی زندگيت رو دوست داری بسازی میدونین تمام اسباب در اختیارمون جورچینش یجوری تکمیل میشه که جرقه ش از اين چی ميشد هاست. خودش يه دليله. خودش يه جوابه. مثل يه ندای هدايتگر درونی برای ماست.
تلاشم رو بکنم چند تا چی ميشد اگه بخوام بنويسم:

  • -چی ميشد اگه به مدرسه برمیگشتم؟
  • -چی می شد اگه سعی ميکردم بسازمش؟
  • -چی ميشد اگه خودمو مجبور ميکردم روزانه همراه مادرم پياده روی کنم؟
  • -چی ميشد اگه به جای ديگه ای مهاجرت ميکردم؟
  • -چی ميشد اگه ميتونستم من تاثيری رو سيستم غلط مثلا آموزشی برای تغيير اساسی داشته باشم؟
  • -چی ميشد اگه خدا دليلش رو به دلم مينداخت؟
  • -چی ميشد اگه می تونستم کتابی بنويسم يا جوری زندگی کنم که به مردم کمک کنه؟


اين چی ميشد اگه ها حداقل و مهم ترين مزيت برتريشون اينه که به تو در انبوه فکر های آشفته ميگن کجا بايد فکرت رو متمرکز کنی؟
مطمئنم اگه يه آدم اجازه بده جرقه ايده هاش حتی با سطح صفر جان بگيره و و به سمت عملی شدن زبانه بکشه همه رو ميشه متحير و شوکه کرد. و اين چی ميشد اگه ها به قدری قدرت عجيبی دارن که.... باعث ميشن از همه پتانسيل های شخصيمون استفاده کنيم. اره ممکنه برا نرسيدن به يه هدفی ما استعداد کافی رو نداشته باشيم. و اين يعنی ما قوی نيستيم؟ خب آره. تا وقتی که اغلبمون در برخورد با مسائل از يه درصد کوچيکی از نيروی مغزیمون استفاده ميکنيم.
بياين قبول کنيم تنها بخش کمی از جمعيت جهان از کودکی با باور داشتن به توانایی ها و پتانسيل هاشون بزرگ ميشن. فردی که تو محيطی با امکانات بيشتر بزرگ شده طبيعيه که بيشتر به سمت ديدن توانایی هاشون گرايش داشته باشن. هستن افرادی که باور داشتن به توانایی های خودشون رو از سنين پايين يادگرفتن. توی بزرگسالی هم کمتر چالش هایی از قبيل اعتقاد به توانایی خودشون دارن. کسی که منبع و امکانات بيشتری داره معمولا نسبت به کسی که اين شرايط رو نداره رسيدن به هدف و آرزو رو آسون تر ميبينه. گاهی بعضی چيز ها دست ما نيست. اما آنچنان خارج از عدالت هم نبايد دونستش. برميگرده به وفاداری جمعی مون و انسانی مون. اين بخش ماجرا رو ميشه دوباره به استفاده ما از توانمندی های مغزيمون مرتبط دونست.
اين رو ميگم که اين فرصت ها رو در شرايط کمتر شبيه به اين حالت از خودمون دور ندونيم. مادامی که با قدرت و استفاده حداکثری از چيزایی که داريم به سمتشون ميريم. با چند تا چی ميشد اگه ی جاه طلبانه ادامه بدیم؟:)


توی بخش روياپردازی خلاقيت بدون مرز بايد بی پرواترين خودمی باشين که ميشناسين؛ پرسش ها توی اين مسير همون جواب کلاف داخل ذهنياتمونن. همون جهتين که فکر های ما به اونها برای پيدا کردن راهش نياز داره.
يسری سوال که داخل ذهن خودم ميان:


اما اگه تو شرايطی که خودت رو باور داشته باشی بزرگ نميشدی اون موقع چی ميشد؟

اگه منابع و امکانات نداشتی چی ميشد؟

چقدر احتمالش بود که مثلا يه توانایی فردی رو باور داشته باشی؟

و چقدر احتمال ميدی وقتی مشکلات پشت سر هم اومدن، بازم سفت و سخت پای هدف هایی که داری بمونی؟

چی ميشد اگه دلی و قلبا باورش هم داشتی؟

اصلا نه فقط من، نه فقط تو؛ همه انسان های دنيای ما رسيدن به روياهاشون و خود واقعيشون رو جايگزين برآورده کردن انتظارات ديگران ميکردن؟

به نظرم گاهی اوقات نيازه برخی احساسات از قيبل چه ميشد اگر ها رو دنبال کرد. اگر هدف های ارزشمندی داری که شب ها از عظمتش خواب از چشم هات میپره با وجود تموم سختیاش خیال پردازی میکنی بذار بقیه هم لااقلش صدای رویاهاتو بشنون. خوب نیست؟ عالیه! اگه چیزی ازشون نگی افتضاحه به نظرم. پس بیاین اين احساسات رو در آغوش بگيریم. اينجوری بگيم که هر سن و سالی هم که آدم برسه اجازه ندین حس گناه يا شرمساری بابت ارزش هایی که گاهی نياز اساسی جامعه ماست و داريدشون ، درباره چيزی که افراد ميتونن و ميخوان باشن، پتانسيل ها و توانايی هاشون رو تخريب کنه. و اين جالب نيست که يک چرخه معيوب تخريب ظرفيت ها شکل گرفته باشه که گاهی از تصورات خانواده شروع ميشه و گاهی از مدرسه.
فکر کنين اين چرخه کم کم با وجود آگاهی در اين سطح ضعيف شه. نتيجه چيه؟ ميتونيم تصور کنيم که همه چيز از هنر و موسيقی گرفته تا علوم فناوری و هوش مصنوعی و ادبيات و فلسفه چه طوری رشد روز افزونی پيدا ميکنه؟ رنگ دنيای ما با داشتن صرفا اين نگرش نه پياده کردنش خود به خود به سمت شادتر و خوشبخت تر بودن پيش ميره.
اگه بحث شرايط خانوادگيه ميشه تصور کرد که خانواده ها تحت تاثير اين احساس ها متحول تر ميشن؟ خود جامعه چطور؟ اين با من خيال کن تغيير ريشه ای از اين نقطه ست. خوشحالم که تلاش ما برای تغيير ناخوشايندی ها و نادرستی ها منجر به تغيير يه زندگی ميشه. و از اون خوشحال تر که يه زندگی هم بيشتر از يکيه. تصور اينکه بقيه افرادی که
........

خلاصه که اومدم و دنبال خوندن و نوشتن از خاطره ها و داستان ها و سرگذشت هام.
بدون ايده و با هدف اولين پست شروع کردم نوشتن و به اين سمت اومد.

بيش از اين ادامه نميدم چون تجربه ثابت کرده تا به چند بخش مطالعاتی نرسه دستام برای تايپ متوقف نميشن.

اميدوارم همراه نوشتن اينجا کلی ازتون ياد بگيرم و دور هم بخونيم و بنويسيم و بخنديم و بگرييم و لذت ببريم.

اين پستو با کتاب هستی هايده و يه حس نوستالژی به پايان می رسونم.

ممنون اگه تا اينجا خوندين:)



._