مترجمی در مسیر روانشناسی. چیزایی پیدا کردم که خیلی بهم قدرت داد. شاید تو هم خیلی به شنیدنشون نیاز داشته باشی. میگم تا به "بودنم" روشنی ببخشم!
پس خدا کجاست؟!
پرسیدن، "خدا کجاست؟"
"خدا کجاست وقتی بچه های معصوم و آدمای بی گناه به بی رحمانه ترین شکل کشته میشن؟"
"خدا کجاست وقتی ظلمِ ظالم داره مظلومارو له میکنه؟؟!"
"خدا کجاست وقتی دنیارو آتیش و وحشت جنگ برای حفظ قدرت گرفته؟؟!"
گفت، "خدا خودِ تویی که داری میبینی و اشک میریزی؛
خدا همون بچه های معصوم و آدمای بیگناهین که بیرحمانه کشته میشن؛
خدا همون ظالمیه که داره ظلم میکنه؛
خدا همون سربازیه که داره میزنه و میکشه..."
"خدا همینجا جلوی چشماته.
جای دیگه ای دنبال خدا نگرد!"
گفت، "خدا یه اقیانوسه که بطریِ وجودِ آدمارو از خودش پُر کرده.
همه بطریا، مقداری از آب اقیانوس رو در خودشون دارن و از همون آب، وجود پیدا کردن.
جداره بعضی ازین بطریا خیلی نازکه و هنوز با آب اقیانوس در ارتباطه و جداره بعضی از بطریا اونقدر رسوب گرفته و ضخیم شده که دیگه هیچ ارتباطی با آب اقیانوس ندارن.
اما هر دو نوع بطریا هنوزم آب اقیانوس رو در خودشون دارن!"
حالا اینکه اون بطریِ رسوب گرفته که ارتباطش با اقیانوس قطع شده باید چیکار کنه، بماند!
ما داریم دنبال خدا میگردیم. دنبال حقیقتِ خدا!
وقتی روی این جواب عمیق بشی و خوب فکر کنی، به یه نتیجه ای میرسی؛ اونم اینه که وقتی به دنیا و آدما نگاه میکنی، در حقیقت داری خدا رو در انواع و اقسام و اشکال مختلف میبینی!
خدا از روح خود در بشر دمید و به او جان داد ...
حقیقت (حقیقتی که ما خداباورها بهش باور داریم) اینه که همه آدمها حمل کننده روح الهی هستن.
وقتی به خودت نگاه میکنی خدارو میبینی، وقتی به بقیه آدما نگاه میکنی خدارو میبینی، پس وقتی به آدما نگاه میکنی در حقیقت داری خودتو میبینی.
حقیقت اینه که تو، همه چیزها و همه کسانی هستی که بیرون از خودت میبینی چون تو از همون اقیانوسی هستی که در همه چیز جاریه، از همون روحی هستی که در همه چیز دمیده شد! از همون خدایی هستی که همه جا هست!
و این به ما چی میگه؟؟!
اینکه هر کاری در حق دیگران بکنی، در حقیقت در حق خودت کردی.
به قول استادم، عشق بدی به خودت عشق دادی (عشق میگیری) و آسیب بزنی به خودت آسیب زدی (آسیب میخوری).
پس حقیقتاً عشق دهنده عشق گیرنده و آسیب زننده آسیب خورنده ست.
گاهی حقایقی هست که میشنویم و تفکر میکنیم، میشنویم و فراموش میکنیم، میشنویم و روی بر میگردونیم،
میشنویم و عِناد میکنیم، حتی گوشامونو میگیریم چون نمیخوایم بشنویم که مبادا بهشون فکر کنیم.
کاش بشنویم و تعمق کنیم چون نجات حقیقیِ بشر در آگاهی از همین حقیقتهاست.
خب برای نجات پیدا کردن باید فکر کنیم! به دور از تعصب، به دور از عناد، به دور از ترس، به دور از ...
باید عمیق فکر کنیم تا به درک برسیم، و وقتی به درک برسیم، به رهایی میرسیم.
و ما برای رهایی اینجاییم؛ رهایی از هر چیزی که در شان روح والای ما نیست.
درک کنیم که با دلی که میلرزونیم، قلبی که به درد میاریم، آبرویی که میریزیم، شخصیتی که خُرد میکنیم، کرامتی که له میکنیم، خیانتی که در اعتماد و امانت میکنیم، حقی که میخوریم، آرامش، امنیت، اختیار و آزادی که سلب میکنیم و و و ... در حقیقت داریم دل خودمون، قلب خودمون، آبروی خودمون، شخصیت خودمون، کرامت خودمون، اعتماد خودمون، حق خودمون، آرامش و امنیت و اختیار و آزادی خودمون رو نشونه میریم!
هر کاری که داریم با دنیای بیرون و آدماش میکنیم، با خودِ خودمون میکنیم!
چون همه ما یکی هستیم، از یک روح!
حالِ همه ما بهم تنیده ست.
چون ما قبل از زن یا مرد بودن، انسانیم و قبل از انسان بودن، با تمام هستی یکی هستیم.
همه ما از یک انرژی، از یک منبع، از یک مایه هستیم.
درک کنیم که همه ما از یک نژاد و از یک ملیت هستیم.
همه ما روح هایی در مسیر تکامل و بهتر شدن هستیم که بشر نام داریم.
یک لحظه تصور کن اگه به هر چیزی که نگاه میکنی، خدارو توش ببینی، زندگی چجوری میشه؟!!
حتی تصورش هم تکان دهنده ست ❤️❤️❤️
پس خدا یعنی همان هستی که نیست و نیستی که هست؛
خدا یعنی همان که همه جا هست و هیچ جا نیست؛
و خدا در تمااااااااام آنچه که هست شده هست.
از بودنت سپاسگزارم❤️
من در اینستاگرام:
Instagram.com/Vdakarami
مطلبی دیگر از این انتشارات
شش ضلعی دو هزار ساله
مطلبی دیگر از این انتشارات
خشم و عصبانیت
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطرات یک آپارتمان نشین از یک منطقه متراکم و یک کوچه متراکم تر