یک اشتباه نظام

طبیعتا این متن هم در ادامه مطالب پیشینه. البته دیگه لینکش رو نمی‌ذارم چون می‌دونم کسی که نخواد ادامه بده، با این چیزها ادامه نمیده و کسی هم که بخواد ادامه بده، خودش جستجو می‌کنه.

بخش اول: درباره اعتصاب

به مدت سه روز هر جایی رفتم صحبت از اعتصابات سراسری بود. کاری به این ندارم که اعتصابات تا چه اندازه سراسری بود، چون اصلا اطلاع دقیقی از این موضوع ندارم. اما سوال اینه که اعتصاب‌کنندگان تا چه اندازه درست بازی کردند و می‌کنند؟ یعنی، هدف از این اعتصابات سراسری چی بود؟ اعتصاب‌کنندگان چه خواسته‌ای داشتند؟ طبیعتاً هیچ خواسته مشخصی وجود نداشت. در این شرایط، اعتصاب به ضرر همه است و به سود دشمن. به نظر می‌رسه اعتصاب‌کنندگان صرفاً برای مخالفت با حکومت حاضر شدند به پای خودشون شلیک کنند.

اما ببینیم اعتصاب چیه و چه زمانی باید بازی بشه؟

اعتصاب در اصل دست کشیدن از تکلیفه و این ترک تکلیف یه ابزاره در بازی جدال و شورا.

هر جا که با یه سلسله‌مراتبی از قدرت روبرو هستیم، طبیعیه که بین افراد با قدرت‌های نابرابر اختلاف پیش بیاد. کسی که به لحاظ قانونی و یا عرفی از اقتدار بیشتری برخورداره، ممکنه تصمیمی بگیره که به‌حق یا ناحق موجب نارضایتی زیردستان بشه. در این شرایط، زیردست حق داره اعتراض خودش رو بیان کنه، یعنی دقیق مشخص کنه از چی ناراضیه و چه کاری باید انجام بشه تا رضایت‌اش حاصل بشه. اما از اون‌جایی که معترض زیردست ممکنه بدون این‌که خودش آگاه باشه، در حال زیاده‌خواهی باشه، باید قبل از هر کاری، با بالادست خودش وارد شورا بشه تا از این طریق مشخص بشه حق با کیه و کی زیاده‌خواهی می‌کنه. اما اگه بالادست شورا نکنه، معترض حق داره به جدال رو بیاره. اگه کار به جدال بکشه، برنده کسیه که زور بیشتری داره. حالا اگه هر دو طرف زور برابر داشته باشند، جدال بی‌حاصل خواهد بود و صرفاً منجر به تضعیف هر دو طرف میشه.

اعتصاب این‌جا وارد میشه. اعتصاب یه صورت از جداله، اما جدالی که هدفش پرهیز از جدال بی‌حاصله. هدف از اعتصاب اینه که کار جدال به خشونت نکشه. اعتصاب جدالیه که هدفش برقراری شورا است، در نتیجه، صورتی از شورا است. اعتصاب در مرز بین شورا و جدال قرار داره.

پس، اعتصاب یه زمان مشخص داره و یه هدف مشخص؛ وقتی که بالادست به حرف زیردست معترض گوش نکنه، زیردست باید با هدف برقراری شورا و پرهیز از جدال خشونت‌آمیز اعتصاب کنه.

جدال خشونت‌آمیز، رفتاریه خارج از مدنیت، یعنی، توحش. وقتی انسان به توحش رو بیاره، عقل رو کنار گذاشته و در نتیجه، همه چیز رو خراب می‌کنه. برای پرهیز از این وضعیت، تکلیفِ بالادست و حقّ زیردست اینه که بالادست با زیردست شورا کنه. اما اگه بالادست به تکلیفش عمل نکرد، اون موقع زیردست حقّ داره صرفاً با این هدف که بالادست رو به پای میز مذاکره برگردونه، از انجام تکلیفش دست بکشه؛ همین. این‌که یه گوشه جمع بشه و فحش و شعارهای توخالی بده یا حتی دست به اسلحه ببره، یه بازی اشتباه، چون خارج از عقله.

طبیعتاً، مهم‌ترین نکته در اعتصاب، حفظ انسجام و وحدت معترضانه. معترضان بدون این وحدت بازی رو می‌بازند و اگه باختند، فقط و فقط باید خودشون رو سرزنش کنند. آدم‌های زیادی دیدم که وقتی شکست می‌خورند، به جای گرفتن عبرت و تلاش دوباره، وارد مرحله افسردگی و یأس میشن و فقط از سرکوب طرف مقابل می‌نالند؛ همین قدر بی‌خاصیت!

معترضان، امروز، این بازی رو بلد نیستند، چون یاد نگرفتند، دقیق‌تر بگم، چون نظام و روحانیت همیشه هر اعتراض و صدای مخالفی رو سرکوب کردند.

بخش دوم: درباره سیاست‌های سرکوب نظام

سرکوب نظام دو منشأ داره (شاید هم بهتره بگم من دو منشأ تشخیص دادم). منشأ اول فرهنگیه و منشأ دوم اقتصادی (یا بهتره بگم اقتصاد سیاسی).

اول که به فرهنگ ایرانی برمی‌گرده.

این یه واقعیته که در خانواده‌های ایرانی به کودک ظلم میشه و از این لحاظ فرقی هم بین فرد روشنفکر یا مذهبی و یا فرد مدرن یا سنتی نیست (البته باید بگم که بعضی از خانواده‌های به‌خصوص مذهبی رفتارشون در مقایسه با میانگین جامعه خیلی بهتره). به کودک ظلم میشه، چون آدم‌بزرگ‌ها شناخت درستی از کودک ندارند.

این هم یه واقعیت دیگه است که معلم و مدیر و ناظم و آخوند و به‌طور کلی، اولیای مدرسه به کودک ظلم می‌کنند، چون از آدم‌های عادی همین جامعه‌اند. ظرف همین مدت یکی دو ماهه، حداقل با دو مورد مستقل مواجه شدم که بچه‌ها از رفتار و یا روش تدریس معلم شکایت داشتند، اما هیچکس به حرف‌شون گوش نداده و این اعتراض راه به جایی نبرده.

اما از طرف دیگه، این یه حقیقته که مهم‌ترین رسانهِ نظام مدرسه است، نه دانشگاه یا صداوسیما یا روزنامه. یه نظام از طریق مدارس با مردم‌اش وارد گفتگو میشه (در مورد نظام خودمون باید بگم که حداقل با نسل‌های متولد دهه 60 به بعد از طریق مدرسه گفتگو کرده).

در نظر کودک یا نسل جدید، معلم و مدیر و ناظم و از همه مهم‌تر، آخوند مدرسه نماینده کلِّ نظام‌اند. کودک کاری به این نداره که در رأس نظام کی قرار داره، چون با مدیر و معلم و ناظم و آخوند طرفه و کلِّ نظام رو با عمل و نظر این افراد می‌سنجه.

کودک دنیای خودش رو داره. با مسائل خودش درگیره. هنوز درگیر مسائل پیچیده سیاسی نشده. چیزی که براش مهمه، همین دنیای خودشه. این رو باید در نظر داشته باشیم که مسائل اولیه کودک اصلا سیاسی نیست، کودک به اندازه جهان خودش مسأله داره. این مدرسه‌ است که با سرکوب حقوقِ غیرسیاسی و مشروعِ کودک (که ساده‌ترین‌اش بازی با جنس مخالفشه)، سیاست رو به دغدغه‌های کودک اضافه می‌کنند. البته ممکنه یه سری کودک هم باشند که مسأله‌شون سیاست باشه. اما باز هم همین اولیای مدرسه به دلیل جهل (هم این‌که آداب شورا رو بلد نیستند و هم این‌که کلاً شناخت دقیقی از مسائل سیاسی و تاریخی ندارند)، کودک رو سرکوب می‌کنند. طبیعتاً کودک وارد شبکه‌های اجتماعی میشه و چون نظام یه شبکه اجتماعی درست نداره (یعنی جایی که توش علم یاد داده بشه) و تمام شبکه‌های موجود در دست لشکر جهله، کودک به یه شناخت نادرست از آزادی می‌رسه و از کلِّ نظام و به‌طور خاص، رأس نظام متنفر میشه.

نظام از تربیت معلم و مدیر و ناظم و آخوندی که ادب داشته باشه، یعنی بلد باشه شورا کنه، غفلت کرده. پس، نظام اگه می‌خواد بدون از دست دادن جمهوریت یا اسلامیت، خودش رو اصلاح کنه، یعنی اگه می‌خواد مردم‌سالاری دینی باقی بمونه، اولیای مدرسه رو درست تربیت کنه، یعنی، به معلم خوب برسه و ازش انتظار زیاد داشته باشه. من قبلاً در مورد این صحبت کردم که در مکتب روح (یعنی مدرسه‌ای که روح تربیت می‌کنه، به عبارت دیگه، انسان رو آزاد می‌کنه) معلم با کودک چطور رفتار می‌کنه.

اما منشأ دوم این سرکوب به این برمی‌گرده که نظام خودش بزرگ‌ترین کارفرمای کشوره و چون یه کارفرماست، در جدال بین کارگران (یا کارمندان و کارکنان) و کارفرمایان (به‌طور کلی، زیردست و بالادست)، بیشتر در خدمت منافع گروه دوم، یعنی، بالادستان بوده. به همین دلیل، همیشه از هر اعتصاب و اعتراضی ترسیده و حتی در مدارس‌اش هم اجازه اعتراض نداده.

البته این‌جا باید تاریخ رو درست ببینیم. حکومت‌های ایران این نقش رو از زمان رضا و محمدرضا پذیرفتند. زمان قاجار، شاه کارفرما نبود. توصیه می‌کنم کتاب ایران بین دو انقلاب مطالعه بشه. آبراهامیان به خوبی نقش شاهان قاجار رو ترسیم کرده.

به‌طور خاص، محمدرضا حکومت رو تبدیل به بزرگ‌ترین کارفرما کرد و این نگاه به حکومت، بعد انقلاب هم ادامه پیدا کرد (در مورد این موضوع، بخصوص این‌که شاهان قاجار چه نقشی داشتند، شاید لازم باشه بیشتر توضیح داده بشه. اما فعلا قصد ندارم وارد این بحث بشم. شاید بعدا یه دور هم کتاب آبراهامیان مرور شد)

به نظر می‌رسه، نظام الان، حداقل، در نظر فهمیده که این نقش اشتباهه. فکر می‌کنم خصوصی‌سازی‌ها برای همین بود. اما خب این هم یه واقعیته که وقتی یه جاهل یا فاسد یا ظالم دست به یه کاری بزنه، گند خواهد زد. این هم یه واقعیت دیگه است که آدم بدها با روش‌های بد خصوصی‌سازی رو اجرا کردند و شد آن‌چه شد.

الان نمی‌خوام در مورد این موضوع صحبت کنم که روش درست خصوصی‌سازی چیه. به نظرم هنوز وقت‌اش نیست. شاید بهتره بگم من آماده نیستم. یعنی هنوز درگیر این مسأله نشدم. صبر می‌کنم تا وقتی به بخش «جامعه مدنی» اصول فلسفه حقّ رسیدم ببینم هگل کبیر چی میگه.

الان سوال مهم اینه که نظام در آینده می‌خواد چه کار کنه.

پ.ن 1: یه نکته بگم. فکر کنم تا الان مشخص شده باشه که من مطالعات زیادی داشتم و خیلی چیزها می‌دونم. طبیعیه که خیلی‌ها باور نکنند، چون این حجم از علم برای این سنّ طبیعی نیست. البته من قصد دارم کم‌کم این علوم رو بیرون بریزم. اما قبل از ادامه می‌خوام، در متن بعدی در مورد این حرف بزنم که تا الان برای ارتباط با نظام چه کارهایی کردم و چه برخوردی باهام شده.
پ.ن 2: چون معلوم نیست چی بشه، تصمیم گرفتم یه کانال تلگرام هم ایجاد کنم. هنوز در مورد اسمش و اینکه چطور چرخونده بشه، تصمیمی نگرفتم. هنوز هیچ مطلبی هم توش نذاشتم. اما به نظرم وجود همچین چیزی لازمه. لینکش رو اینجا میذارم. هر کی وارد اونجا هم شد، استقبال میکنم:
https://t.me/hekmatmotlagh