بسم الله الرحمن الرحيم

سفر تا سیمرغ

مصطفی الهی



بسم الله الرحمن الرحيم

یا هو یا من لا هو الا هو
سفر تا سيمرغ
مصطفي الهی بلخی بنی هاشمی

جهان از سخن کرده ام چون بهشت

از این بیش تخم سخن کس نکشت

بنا های آباد گردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

نمیرم از این پس که من زنده ام

که تخم سخن را پراکنده ام

فردوسی طوسی قدس الله سره.

حکیم نظامی گنجوی اعلی الله المقامه

به داوودی دلم را تازه گردان

ذبورم را بلند آوازه گردان

سوادش چشمرا پرنور دارد

سماعش گوشرا مخمور دارد

عروسی را که پروردم به جانش

مبارک رویگردان در جهانش

حکیم نظامی گنجوی اعلی الله مقامه

الشعر سحر الحلال، شعر سحر حلال است.حدیث

لله كنوز تحت العرش مفاتيحها ألسنة الشعراء

خدارا گنجهایست در زیر عرش که کلید آن لسان شعراست .حدیث قدسی

یجوز له شاعر ما لا یجوز لغیره، برای شاعر جایز است آنچه‌ برای غیر او جایز نیست،حدیث قدسی

سحر حلالم سحری قوت شد

نسخ کن نسخه هاروت شد.

حکیم ظامی

پیش و پس بستند چو صف انبیا

شاعران آمد ز بعد انبیا

مولوی

بسم الله والحمد لله الذی خلق الانسان و علمه البیان.!

شروع اشعار خودم!

بسم الله الرحمن الرحيم
سفر تا سيمرغ
مصطفي الهی بلخی
کلام اندر کلام با حضرت حافظ قدس الله سره!
گفتم سلام حافظ، گفتا علیک الهی
گفتم مرادِ دهری ، گفت حشمت همائی
گفتم که خوش به حالت، هدهد به باغ گشتی
گفتا که این بدادند، پاداشِ خوش سرائی
گفتم هزار تحسین، از بهرِ این تفرج
گفتا به پاسِ عشق است، بینی چو هر صفائی
گفتم که کی بیاید، آن یوسفی که گفتی؟!
گفتا که زود آید، بر راه اگر بیائی
عصیانِ بیحدتان سد در ره فرج شد
آن وقت خواهد آمد، کز بت حذر نمایی
گفتم کجا بیابم ، نقشی ز پای رندان؟!
گفتا که باز یابی ،در نایء بینوائی
گفتم چسان دهندم، دارالسلام عشقش؟
گفتا به مدح مهدی ، تصنیف اگر سرائی.
3/53


غلام ِ بوتراب!
نه مریدم نه مرادم نه سبیلم نه صراطم
همه تن وجد و سماع یم همه دل دست دعایم
من و مژده وصالت که ز دام نفس رستم
همه نورم همه نایم به همه درد دوایم
شده در وادی سینا یدِ بیضا و عصایم
نه به خوابم نه خرابم نه سرابم نه حجابم
می و شمع و شعرِ نابم چو غلام بوترابم
مصطفی
به استقبال از حضرت حافظ قدس الله سره.
ای پادشه خوبان بر درد مداوائی
دل بی تو بجان آمد ای یار اهورائی
میخانه شود مسجد بر عظمت تو ساجد
گلزار شود گلخن در بزم چو مینائی
در یثرب جان نورت از شیونِ آن صور ات
خلد است مرا دوزخ در مأمن بطحائی
دل گم کنم اندر ره هستی شودم ذره
چون جلوه کنی در دَیر ای مظهر زیبائی
موسی کلیمم من در طور فلک جویان
همراهی خضرم من در نارِ صفورائی
بی‌عیب ترین باشی ای ساقی مهرویان
در حد کمالی تو از عیب مبرائی
کوته سخنم جانا هرچند که بیحد است
مدح رخت اندر شعر بر دیده بینائی
لبیک یا مهدی عج
#حضرت_حافظ
#مصطفی_الهی
یا هو
در نزد مطربان سر ایشان سلام تو
همراه اهل دل خِرد تو خدای من
مهدی همیرسد ز سفر چشمها به راه
در پیش صوفیان برسیده امام من
با اهل عقل کی بتوان گفت از نگار
با اهل عشق راست بیاید کلام من
معراجِ یوسف است همان چاه و ابتلا
لیکن ورای وهم رسیده قیام من
غم گر چو گرگ نعره زند بر شبانِ من
باز آمدم بی دلق و دل تا خویشرا رسوا کنم
در دَیر کار ما نشد بتخانه یار ما نشد
باز آمدم در میکده تا باده در مینا کنم
مشکِ ختام و پیرهن آن یوسف و این برهمن
مرغان خوشخوان چمن صد نوحه من نجوا کنم
در کسب علم و حکمتش عمرم همی گردد به سر
باز آمدم در مکتبش تا نامه را انشاء کنم
مجنون شدم تا دیدمش از جملگی بگزیدمش
اکنون چو قیسش آمدم تا خیمه در صحرا کنم
رندان خمار چشم تو ، خاتم فدای شست تو
ملک سلیمانی بده تا محفلی بر پا کنم
ای دل سفر کن در چمن هرگز مترس از اهرمن
باز آمدم تا روح و جان تسلیم آن عنقاء کنم
مصطفی
شیشه نهد به راه من آن مه دلربای من
هرچه بیابم شکنم هرچه نهد گذر کنم
ای که جفاست رسم تو جان جهان به دست تو
عهد الست مست تو سوی تو من سفر کنم
مرغ سلیمان به رخان حذر کنم
توت و انار و سرو را من نکنم تبر اگر
اره فتد به دست من تیرو تبر شکر کنم
گر تو به من نظر کنی زیرِ جهان زبر کنم
قفل بشکستن هوارا و هوس
گر هوارا بشکنی پر پر زنی
بر در آن یار جانی سر زنی
یار را دان رحمت محض و کرام
فضل و جود و بخشش و عفو مدام
هم عطا اش از سر بیمنتی
هم سلامش جام نابِ سرمدی
انس گیری همچون رندان با شراب
زنده گردی حق ببینی نه سراب
از سرای خوف و حزن و اضطراب
الهی
در میکده بزم است بیا جانِ خرابات
صد جانِ گرامیست به قربان خرابات
رندان همه مست اند صراحی و چغانه
جام است و ربابی به دبستانِ خرابات
از حُسن صنم جملهِ مردم متحیر
خلقیست شده واله و حیرانِ خرابات
آلوده دامن است مرا لیک باک نیست
پاک است پاک دامنِ خوبانِ خرابات
جان است مرا پیرِ مغان صومعه را گو
هر مسجدیست مایلِ مردانِ خرابات
صد یوسف مصریست به زندانِ خرابات
تو ماه شدی ساقی من شمس و قمر کو؟
محو است بر این دیده سماوات و شجر کو؟
6/53
الا ای بانوی افلاکی هستی که سالاری
الا ای مظهر معنی که بین درب و دیواری
بهینی از همه خلقان که رشک جمله احراری
همای چرخِ دواری
الا ای عرشی عصمت علوء رتبه عفت
الا ای کوثر و زمزم الا ای نسخه اعظم
همای چرخِ دواری
همای چرخِ دواری
الهی
7/53
یا هو!
چرخ افکنم از پای اگر غیرِ کامِ ماست
من مهدیاورم و مرا سرکشی سزاست
از بندِ ماده اش برهیدیم و مدتش
خمریست خوش که دُردی او بهتر از دواست
میخانه مسجد است اگر نیک بنگری
هرجا حدیث حُسن بوَد جلوه خداست
امضاء تو بر نامه ی عشاق تمام است
میپرس ز زاهد ز چه رو عید تو یکبار
در سال بیاید و مرا عیدِ مدام است
عکس رخ  لیلیست  در آینه  مجنون
در میکده شمسیست که دائم به قیام است
عید است و عروسیست بحق جرگه عشاق
هر لحظه وصال است و نوید  است و خرام است
8/53
به استقبال غزل معروف از امام خامنه ای دام العالیه!
عمریست که در بندم و زندانی خویشم
دلبسته راز دل طوفانی خویشم
چون زلف شکن در شکن یار
در پیچ و خم غصه پنهانی خویشم
از بخت بدم نیست دگر سوز و گدازی
من سردتر از بخت زمستانی خویشم
مجروحم و دلخسته به پرواز شب تار
در حیرت کوچ از دل ظلمانی خویشم
آرام دل و مطمئنم از سفر خویش
تا در ره آن یار جمارانی خویشم
سید علی خامنه ای
ای آنکه تو وارسته ز ما و من خویشی
بر طورِ فلک موسی ٕ عِمرانی خویشی
واقف توئی از سرّ  نهان ای شه خوبان
خود سرّ شده در بی سر و سامانی خویشی
چون زلف پر از پیچ و خمی طره طرار
در عشق شده عشقهِ پیچانی خویشی
از بخت نکو نائب آن یوسف زهرا
خود نور شده شمع  شبستانی خویشی
سیمرغ توئی شهپرِ همت   بگشودی
روح اله ثانی و جمارانی خویشی
المنت لله که خوشی از سفر خویش
خود یوسف کنعان و خراسانی خویشی
الهی بلخی
9/53
یا هو!
ما عاشق و مستیم توکلت علی الله
پیمانه شکستیم توکلت علی الله
هرگز نپرستیم منات و هبل و بت
الله پرستیم توکلت علی الله
صد خم بشکستیم ز خم خانه ساقی
یک دل نشکستیم توکلت علی الله
گر پیر مغان است مرا مرشد این راه
قولیست که بستیم توکلت علی الله
شرمنده شیخیم که در مسجد زهاد
تسبیح به دستیم توکلت علی الله
زاهد تو برو توبه نما از صفت خویش
ما مطرب و مستیم توکلت علی الله
از روز ازل در طلب صورت یاریم
از نفس برستیم توکلت علی الله
صوفی تو مزن تعنه به کردار الهی
بر عهد الستیم توکلت علی الله
#مصطفی_الهی
مژده که یار میرسد،سرو به بار میرسد
باغ و بهار میرسد ، زودتر از تصورت
رفته فراق و ابرِ غم، تنگ به بر کند صنم
جلوه کند به جام جم، زودتر از تصورت
یوسف ما همی رسد نفخه به صور میدمد
ماه ز میغ میرمد ،زودتر از تصورت
عطر رسد ز پیرهن، قند فتد در این دهن
کوچ کند زاغ و زغن، زودتر از تصورت
موسیء عمرانی ما یار خراسانی ما رهبر ربانی ما
جشن بگیرد به چمن ،زودتر از تصورت
10/53
اشعاری که به زبانهای زیبای انگلیسی،عربی،ترکی،هندی، و آلمانی سروده بودم تقدیم عاشقان شعر و شعور.
The Prophet is a Magnet
The Attraction is Ali
Both of Them are pure Lights
Existence incloud is heavy
One Chosen as a Prophet
One Chosen as a waly
دنیا کی اندهیری می تو سورج هی محمد
رحمت کی سمندر می سکندر هی محمد
لاهوت می تکبیر کی نعری چو لگالی
ناسوت می سنهی کی تصور می لپیتهی
معراج گیا تاج لیا تحفه اخلاص
محشر کی شفاعت کا مقدر هی محمد
مستغرق نعمات بنا یوسف مصری
اسرارِ کلیمی و مسیح صدرِ محمد
Gülum eshkem sabalardan da Geliyor
Fezaler kehkeshanlardan da Geliyor
Benem yarem bir Az ashek olorsa
Zaman varsa ofuklardan da Geliyorترکی
Sei verliebt und bist du dann ewig
Wenn du gierig bist ,bist du in Käfig
Opfere dich für die Liebe ein Mal
Und nur  dann  bist du dafür fähigآلمانی
خذ الحجاب من الوجه بتمکینِ و جود
أنا في لیلتة حزناً و فراقاً و سجود
أنا لست من ريا، لأدعي أنني بخير
هذا الخوف من النار و کذباً و سقوط
11/53
شیخِ مجلس رند گشت انگورِ ماهم باده شد
کیمیای عشق اینسان میبرد زنگار را
سینه مریم شد از سّرِ مسیحا در سماع
سبح بنهاده ز کف بر شانه  شد زنار را
وادی سیناست کوه قاف یا طورِ کلیم؟!
فا خلع نعلیک آمدو بر دل بزد اطوار را
شمس تبریزیست الحق  پیرِ مولانای بلخ
پُر نمود از مدح یار این گنبد دوار را.
سوره یوسف اگر شأن جمالِ یوسف است
تک تک ِ آیات قرآن شأن روی مصطفی ست
جا مه یوسف اگر باشد شفأ  یعقوب را
مصطفی را خرقه سترِِ جمله گی انبیاست
آدم ار آمد به ناسوت از خطا
مصطفی معراج رفت و رشک شد جبرئيل را
نوح بعد از مدتی نفرینِ قوم خویش کرد
فصبرو صبراً جمیلاً شأن و قرب مصطفی ست
گشته ابراهیم اسیرِ آتش نمرودیان
آن سلامِ سرد و ریحان از صفای مصطفی ست
موسی عمران اگر دریا شگافد با عصا
با اشارت آن قمر شق معجزه از مصطفی ست
گر مسیح وردی بخواندو مرده گان را زنده کرد
خود مسیح زنده ز پاک حِیوانِ آب مصطفی ست
29/53یا حیدر کرار!
مرگ بر آل سقوط!
یا هو
اینجا به رَجَز ما سخن آغاز کنیم
در مدح علی عصا و اعجاز کنیم
نازم به علی شاه نجف ظل الله
لیکن به چه نازی توی اعدا الله؟!
ای ابن معاویه مرا باب علیست
تو کور و مرا به دیده صد نورِ جلیست
با یاری رهبرم عراق آزاد است
با آل علی در اوفتد بر باد است
از سوریه رانده گشته ئی با ذلت
بیخ تو ز ریشه کنده شد با همت
ما آل سقوط را برانداز کنیم
با لطف خدا قصه نو ساز کنیم
بر پرچمشان حک بشود یا حیدر
از اوج در افتند به حال مضطر
بر پرده کعبه یا حسین نقش شود
بحرین و قطر ابوظبی فرش شود
از یُمن وجود اقدس روح الله
از فضل علی خامنه ای مرد خدا
در عرصه دهر نقطه پرگاریم
ابجد آموز مکتبِ کراریم
کم مانده که فتح دگر آغاز کنیم
مقداد شده باب دگر باز کنیم
ماراست پدر حیدر و مادر زهرا
تکفیر توئی مگس و ما چون عنقا
ای خورده شکست از یمنِ مستضعف
با ایران چه کرد خواهی ای خس؟!
ما طوفانیم و صد چو تو نابود است
ماراست خدا ولی ترا طاغوت است
این گامِ جهانی شدنِ حزبِ خداست
منصور دو عالمَین انصار الله ست
تو اسفل سافلین و ما بر علیا
ما تکیه بر الله و تو بر آمریکا
از پاکی مادران ماست حمدً لله
عشق به حق و علی و آل طه.
لبیک یا آل الله
مصطفی الهی
سجده حور
شب تا به سحر زجر کشیدیم وکشیدیم
تا پرده پندار دریدیم و دریدیم
دی گفت که معشوق نه دور است که چندان
از بهر لقائي دل دلدار دویدیم و دویدیم
تا صبح اذل وصل شده صد سر مخمور
ببریده و تا بام لقاء بال کشیدیم و کشیدیم
از خود برهیدن نه چنان سهل نماید
اندر پی معشوقه به افلاک پریدیم و پریدیم
آن یار که گم کرده دل پر هوس من
آن سر که به سودای جهان گشته بریدیم و بریدیم
آن شارب خمار هم از غصه و شادی
هرچه به دهان ریخت چشیدیم و چشیدیم
باقی نه بود یک نفس سهل در این دیر
از شعله شمع موم گذیدیم و گذیدیم
بشکسته قلم وادی سینا و چونعلیی
از بهر تعلق همه از غیر کشیدیم و کشیدیم
معشوق که بر سجده نمود امر و سر ما
اندر هوس حور خمیدیم و خمیدیم
32/53
میخانه محمدی ص!
در عهد می پرستی مجنون و میگسارم
از جمله اولیایش جامی ز می ستاندم
ساقی چو گشت آدم، آن لحظه است یادم
شربش نبرد از سر، میل بدِ هویٰ را
خمر از خلیل باید ، آنهم تبر به دوشی
تا بشکند بت بعل هم لات و هم عزیٰ را
جامی بداد داوود ، افزونگر خرد بود
مستی نشد هویدا ، در رأس پر ز سودا
جامی بداد موسی، از یمن دست بيضا
از سینه تا زداید، نقش از بتِ ریا را
جام از مسیح ستاندم، اندر خمار ماندم
این میپرست گشته، مهمان بر مسیحا
داد او قدح به دستم، لیکن نه مستِ مستم
نه چرخشی زنم من، یادی ز ما سماع را
میخواره چو من را، بدریده پیرهن را
خمرِ دگر بباید ، از جنس انطهورا
خمره گشاد احمد ، یاد از الست آمد
از بوی آن شرابش برپاست حشر کبرا
یک قطره بر گرفتم، از عشق در گرفتم
مستی ز سر گرفتم، یارب بیاب مارا
میخانه محمد، جام شراب احمد
از جمله کرد فارغ، این مستِ لا قبا را
خمخانه حبیبست، بر جان و دل طبیبست
بر میکشان مزید است، هر درد از او مداوا
مستیش تا قیامت ، دارالسلامِ سرمد
بر عاشقان بشارت، یا ایها السکارا
جنسش نه بلکه شمسش،عرش است عبدِ فرشش
ز آن جلوه الستش ، می داد مصطفی را
33/53
ای مه فرخ لقاء مهدی موعود ما
یوسف زهرای عشق ای تو ولی خدا
والقلم و یسطرون در کف تسخیرتان
کارگه معرفت رمز و سرّ کبریا
نای تو و طبل تو چنگ تو و ارغنون
نعره تکبیر تو حمد و قنوت و دعا
همت پیر مغان صف ز رقیبان شکست
از قدم شاه دین حاجت مستان روا
سایه رحمن توئی روح سلیمان توئی
ظل بفکندی تمام بر حرم ماسوا
سوره والعصر تو آیه والنصر تو
لیله الاسرای قرب انتَ بحق والضحی
سینِ سلامی رسان هدیهِ جانی رسان
جان به جهانی رسان گوهر آل عبا
عشق بیار ارمغان مهدی صاحب زمان
نور دو چشم علی ذریه مصطفی
لبیک
الهی
34/53
35/53
چو از بهر هر کس دُری سفتنیست
سرودی هم از بهر خود گفتنیست.
شناسنامه ام!
پرسند الهی کیستی من مست این میخانه ام
یک لا قبای دَیرم و عهدیست با پیمانه ام
مجنون ولی بی سلسله شمع و شراب و آبله
ز اهل جنون آموخته مستی به ره دیوانه ام
میبست او مستان خود بر پای دل زنجیر مو
دم از جنون زد عقل من مسحور او مستانه ام
نوشم از او هوشم از او گویای خاموشم از او
دار است او بر گردنم بر پا از او زولانه ام
عقل از کسی او کی خرد مستی بباید فانفلق
مدهوش لیلایم اخص از عقل ها بیگانه ام
وقف خراباتم من و لا شرقیاً لا غربیا
مشکات فی مصباحم او آن جانِ جان جانانه ام
بداهه
الهی
36/53
یکی بود یکی نبود
غیر خدا هیچکس نبود
حالا هم هیچ کسی نیست
غیر حق جمله فنا
لا اله الا الله
حق همان آدم و نوح
حق تمام انبیا
حق مسیح و موسی
حق محمد و علی
حق حسین و زینب
حق امام سجاد
حق امام صادق
حق امام مهدی
حق حسینِ ابن روح
حق حلی دوران
حق همان منصور است
بایزید بستام
حق فضیل ابن العیاض
حق که ابن سیناست
حق همان مولانا
اوست ملا صدرا
میر داماد هم اوست
سهروردی شهید
حق همه حافظ ها
حق بود بیدل دهر
حق همان فارابی
حق همان سید علی قاضی
حق همان روح الله
حق همان مرگ بر این آمریکا
حق همان نور جلی ازلی
حق همان سید علی خامنه ای
حق همان حمد ثنای سبحان
حق همان رجم شیاطین زمان
فاش گویم که کجا ختم شود این دستان
پیرو رهبر باش ای تو مسعود زمان
بر همه پاکدلان سلم و سلام
مصطفی
37/53
چون لا بگویم از دو جهان در گذشته ام
از پرتو اله ست براتِ خجسته ام
الا چو میرسد همه جان مست میشوم
دست هزار باده کش از پشت بسته ام
الله رسید و باز پریدم ز خویشتن
این نام را به صفحه دل بر نوشته ام
با وحدهُ ز مُلک و مَلک میبرم تمام
صد شیشه گر به راه گذاری شکسته ام
از لا شریک له چو خلیلم مناتِ نفس
بشکسته شد عزای و ز لاتش برسته ام
زآن دم که بندگی صنم ارمغان رسید
در حیرتم که جام ِ جمم یا فرشته ام
گفتا سروش عالم لاهوت پندِ خوش
نورین نصیحتی که به دل برشنفته ام
کم زن الهی از دم لیلی به پیش غیر
ای کوزه یی که از گِل و خمرت سرشته ام
مردگان در راه کسب علم شهیدند و شهدا زنده!
یادی از رهبر فرهیخته قدس الله سره !
رادمردی که سراپا همه دانایی بود
محسنی بود که او دشمن گمراهی بود
تک فقیهی که همه عمر عبودیت کرد
شیعه را با عَلم سبز علی زینت کرد
شهسواریست به برهان و یلی در تفسیر
پیر دَیر است و چو حلاج دلیر
زاهد اهل طریقت که مسیحا دم بود
او به اسرار همه میکده ها محرم بود
چلچراغی که چو خورشید شعاع میبخشید
در همه عصر کجا چشم خرد چون او دید؟!
زنده تر از من دلمرده تویی ای رهبر!
این منم مرده که افتاده ام از راه بدر
کی توان مرده بپنداشت ترا آب بقا
زنده تر از منی ای خفته در آغوش خدا
سقف مینای ترا صورت جان مندک نیست
هدهد آن حرم قدسی و در این شک نیست
ای تو سیمرغ صفت پیر طریقت بدرود
محسنی موسی عِمرانی ما بر تو درود
الهی
38/53
معجزه جاودان محمد ﷺ
از سوی حق رسیده،نور و دلیل و برهان
هرگز کسی ندیده،مصحف به مثل قرآن
صدها کتاب دیدم، صد پرده را دریدم
همتای او ندیدم، دل مبتلای قرآن
دارالسلام خلد است،پا نه دمی به گلشن
تا نو گلی بچینی،از گلسرای قرآن
تا نامه را نخواندی، در عرصه اش نراندی
ای بیخبر چه دانی،از ماجرای قرآن؟!
سرّ نهانِ حق است، آنچه در او ببینی
گنجی گران نهفتست ،در لابهلای قرآن
شهنامه شهان است،ذکر است و ورد جان است
بر عاشقان حرام است،دوری ز روی قرآن
بر آسمان رساند، این ریسمانِ رحمن
هرگز گسستنی نیست،حبل المتین قرآن
وحی است و آبِ حِیوان،عشق است و نامه جان
نوریست بس درخشان،حصنِ حَصینِ قرآن.
اللهم احشرنا مع #القرآن
مصططفی
48/53
معصیت را روز آخر در رسید                
 اشتیاقِ توبه اندر جان دمید
عزم کوی یارم افتاده به سر                    
دور میل باطل از دل برجهید
در سرم آمد هوای بنده گی                    
 مرغ جان از باغ شهوت بر پرید
لیلیِ آفاق افکندم نظر                            
 خاطر از غم امن گشته آرمید
خنجرِ کاری نشسته بر دلم
رقص بسمل واجب آمد بر شهید
پرده از چشمان دل برداشتی                     
صورت بیمثلِ دلبر شد پدید
مژده ای یاران که دیدم روی دوست        
نیست دیگر آرزویم که او حسیب
شیخِ شهر از این فسانه در حسد
محتسب در رشک و در حسرت خطیب
غبطه بر حالم خورد مفتی که من                
 از بلا وارستم و اینم نصیب
شد محقق وعده دلدار ما                        
  باوفا را زیبد انجامِ وحید
دیوِ ملعون در کمین دل بودی                
   لطف مولا غالب آمد بر پلید
قصه کوتاه شد مُیَسَر کام دل                      
شد یقینم بر خداوند مجیب
یوسفم بنشسته بر بازار دنیا تا که دوست
 بهر بستادن نهد پا تا خرید
یاهو
در نزد مطربان سر ایشان سلام تو
همراه اهل دل خِرد تو خدای من
مهدی همیرسد ز سفر چشمها به ره
در پیش صوفیان برسیده امام من
با اهل عقل کی بتوان گفت از نگار
با اهل عشق راست بیاید کلام من
معراجِ یوسف است همان چاه و ابتلا
لیکن ورای وهم رسیده قیام من
هشیار زبون است در این میکده عشق
بر دست پیر عشق بُوَد خود زمام من
دیدیم الهی که کشیده سپرِ عشق
گر غم چو گرگ غره زند بر شبانِ من
یاهو
بشورید و برقصید که دلدار رسیدست
همان موسی مقصود به اطوار رسیدست
هم او یوسف بازار و هم او یوسف زهرا
بکوبید دهل ها که خریدار رسیدست
خماریم و نمائید به ما باده صافی
شرابیست که از حضرت خمار رسیدست
گر محتسب دیَر مرا زشت نگارید
شأن است مرا آنچه ز اغیار رسیدست
از اهل یمین است در این میکده صوفی
این رتبه قرب است و به ابرار رسیدست
تسبیح گسستیم و ز سجاده رهیدیم
ما بار به دوشیم چو زنار رسیدست
طوطی صفتانیم در این دَیر خرابات
شیرین شکر عشق به منقار رسیدست
او شیر خدا است هم او خسرو مردان
قتالِ زمان است چو کرار رسیدست
افسوس الهی نشد از سرّ تو آگاه
چون یار رسد مخزن اسرار رسیدست.
لبیک
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
یا هو!
در مقام شکر حضرت حق!
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ.
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکر نعمت من به جای آرید و کفران نعمت من نکنید.
آیه ۱۵۲ سوره بقره
شُکرِ حق شیرینتر آمد از شِکر اندر وصال
نعمتت افزون نماید شُکرِ دیدارِ جمال
منتخب گردی تو مهدی را اگر شکرش کنی
شاه گردی ملک اورا صد سعادت در قبال
من نمودم شُکرِ او آغوش گیرِ او شدم
در رسید از ره جوابم بر تمامیِ سوال
یارِ میآید ز ره یوسف به مصرِ جان رسد
غصه از دلها رود عاشق رسد اندر کمال
لبیک
م.ا
منم دریا منم دریا
منم دریا همان خنیاگرِ سابق
منم چشمه من آن تک چشمه عاشق
منم صحرا همان صحرای صد وادی
منم آن نعره الله اکبر بانگ آزادی
منم دریای بیدل هم سلام آن سلیمانم
منم هدهد که تصنیف و غزل از عشق میخوانم
باب حسین و زینب کبری و بوالحسن بر تر ز ما و من
درب علوم و معرفت مصطفی شما ای فخر مهر و ماه
قرآن ناطقی که به گفتار آمده
این حضرت شماست که در باء بسم الله ست
کوثر از اوست ساقی خمار آمده
#مصطفی_الهی
یا هو!
همچو یعقوب دیده بینا شد
آنکه بویت کشید غالیه گفت
مست اندر سبوی مینا شد
بود گنجشک به بامِ تو نشست
لن ترانی شنید و باز نرفت
ارَنی گفت و مثلِ موسی شد
لبیک یا مهدی عج
نائبِ یوسف زهرا شده ای
قاب قوسینی و ادنی شده ای
فخر دورانی خراسانی عشق
لبیک
آرزویی در دل ما جز ظهور یار نیست
بداهه
پنهان بودم کنون هویدا شده ام
از عشوه اولش به یغما شده‌ ام
دریا نوشم اسیر مینا شده‌ ام
اندر طلب یوسف زهرای بتول
مجنونم و سر به کوه و صحرا شده ام
فرعونی بودم و مصطفی شده ام
در فاز نوشتن کنار شعر!
بعدا بگویند یک خدا یا دو خدا.
توحید حقیقی این است که یک منبع قدرت و وجود قائل باشیم در عالم هستی ،و پشت همه دستها دست حضرت حق را ببینیم و لا غیر.
که یکی هست و هیچ نیست جز او
حق مطلب را عارف کامل خواجه ابو السعید ابوالخیر ادا کردند که میفرمایند،
لا اله الا الله یعنی در مرتبه اول سر فرعون نفس مدعی خود را ببری و ثانیا، در مقابل حق سر همه عالم را ببری و همه را مرده پنداری،این توحید است.
لبیک یا مهدی عج
درودتان دوست فرهیخته.
منجی اگر بیاید ،نورید سبز و أخضر
چون قاسم بهشت است سلطان عشق حیدر
او حسینی مزاریست که است از ابرار
رستم آسا به مصافِ همه استکبار
سایه عالی شاهنشه صاحب دربار
نه قلم راست در این وادی لاوصف قرار
ای الهی تو کجا وصف نگارت به کجا؟!
مجرمی بیش نه ای لیک نگارت دادار.

ای نینوای جاودان، در نای جانِ مردمان

بی وقفه از آن نفخه ات ،بر دم به کوک لامکان

چون نی نما خالی ز من، از ما بری عاری ز تن

از وحدتت پوشان کفن، جز لا مگردان بر زبان

از حرف و لفظ و صوت کن، ما را مبری تا که دل

ذکر ذکی ات را کند ،چون کودک آموزد بیان

ای نی نوا ای جانِ جان، ما تیر شست تو کمان

صد همچو ما در دست تو، چوگانتان گویِ جهان

خوش عرصه شاهنشاه را، بازیِ اعظم می‌کند

خال لب لیلی شده مُلک و مَلک هوی و فغان

بنشان چو نی بر لعلِ لب، تو مطرب و باقی عدم

تا تو سخن گویی نه من، کن لال نفسِ اهرمان

یارب به جان میکشان ،دیوانه لیک عقل آفرین

مجنون ولی بی سلسله ،صوفی بکن صافی زنان

ساقی به حق آن بتِ، بتخانه توحید کن

مارا رها زین تهمت ،هستی نما صهبا کشان..

الهی بنی هاشمی
الهی

ای نینوای جاودان، در نای جانِ مردمان

بی وقفه از آن نفخه ات ،بر دم به کوک لامکان

چون نی نما خالی ز من، از ما بری عاری ز تن

از وحدتت پوشان کفن، جز لا مگردان بر زبان

از حرف و لفظ و صوت کن، ما را مبری تا که دل

ذکر ذکی ات را کند ،چون کودک آموزد بیان

ای نی نوا ای جانِ جان، ما تیر شست تو کمان

صد همچو ما در دست تو، چوگانتان گویِ جهان

خوش عرصه شاهنشاه را، بازیِ اعظم می‌کند

خال لب لیلی شده مُلک و مَلک هوی و فغان

بنشان چو نی بر لعلِ لب، تو مطرب و باقی عدم

تا تو سخن گویی نه من، کن لال نفسِ اهرمان

یارب به جان میکشان ،دیوانه لیک عقل آفرین

مجنون ولی بی سلسله ،صوفی بکن صافی زنان

ساقی به حق آن بتِ، بتخانه توحید کن

مارا رها زین تهمت ،هستی نما صهبا کشان..

الهی بنی هاشمی