به لیوانی شعر پر از دلم دعوتت می کنم،یا مهمانم شو، یا مهمانم کن به شعری، دل نوشته ای، سخنی ....
"به یاد آسمان"
از خود برانم
خود را جای ده
در خیالم
تا بیاسایم برای ابد
در تو سیر کنم
از تو تراوش کنم
و غزلی بسرایم
بیا تا جهانم "تو" شوی
موسیقی ها تو بشوند
کتاب ها تو بشوند
اسمان تو بشوی،
و هر ملاقاتی با تو باشد
هر چیزی بوی تو بگیرد
من تمام دردم
دردی تا بی نهایت
هیچ وقت تمام نمی شوم
اما آغازممیتوانی تو باشی
آغازی به معنای "زندگی"
میدانی خیلی وقت است
که نمیتوانم پرواز کنم
بالهایم رمقی برای گشوده شدن ندارند
تو میتوانی تنها دلیل پرواز من باشی
به اوج اسمان
اسمانی که ندیده ام
میدانی
از اسمان برایم زیاد گفته اند
تنهل دل هایی که عاشق می شوند
یا شوری را حمل می کنند
میتوانند پرواز کنند
من از این بی بهره ام
هیچ چیز نمیتواند مرا به خود مجذوب کند
تنها علت پرواز من میتوانی خودت باشی
بیا و مرا به آسمان دعوت کن
راستی
ای اسمان
ایا تاکنون به یاد من گریستی؟
چون من که چنین
می بارم ؟
ز.م
مطلبی دیگر از این انتشارات
عموی جاودان
مطلبی دیگر از این انتشارات
چی شد که اینطوری شد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
Golden gate