نویسنده | من عاشق دانه های ناز انارم و نوشتن...
اشک، برای چه کسی؟!
نویسنده ها همیشه اولین کسی هستند که با قصه هایشان مواجه میشوند. یک فرایند چند ماهه طولانی و بسیار سخت؛ آنهایی که پیرنگ مینویسند حداقلی ترین چیز ها را درباره داستانشان میدانند. آنها که نمینویسند که اصلا هیچ؛ اولین مواجهه با شخصیت خیلی گنگ است. کم کم آشنایی و اخت شدن با شخصیت؛ دیوانه وار زندگی خیالی با شخصیت و... حسی را برای نویسنده میسازد. یک حس بسیار جالب که لذت درکش فقط برای نویسنده است. و البته تمام زجر و سختی خلق و نوشتنش هم. اما مخاطب؛ سهیم است در لذت خواندن و انس گرفتنی چند ساعته یا چند روزه با داستان و شخصیت. در مقابل نویسنده که ماه ها با ″او″ زندگی میکند سهم ناچیزی است. نوشتن زندگی کردن است. حتی موقع اشک ریختن برای شخصیت ها؛ و تجربه زندگی مجازی و خیالی با کسی، که البته برای هیچ نویسنده ای خیالی نیست. ولی خیالی هم هست. انگار هم هست و هم نیست.
فکر کن یک شب با شخصیت اصلی که تازه دچار یک سوگ شده یا از تصادفی هولناک جان سالم به در برده یا چیزی را برای همیشه از دست داده بیایی خانه؛ چراغ هایی که فقط یکیشان روشن میشود، در یخچالی که باز میشود و بعد از یک نگاه خیره بسته میشود، بدون خارج شدن چیزی، لم دادن روی کاناپه ای، مدام چک کردن صفحه گوشی، کز کردن و گرد شدن روی کاناپه، خوابیدن و سکوت مطلق اتاق که فقط با صدای بوق ماشینی از کوچه شاید شکسته شود و...؛ این ها تنها بخشی از همه آن چیزی است که نویسنده گوشه ای از آن را باز میتاباند.اشک برای چه کسی؟!
شاید شخصیت خیالی داستانی که مخلوق توست،
شاید یک شخصیت واقعی که شخصیتت اقتباس شدهاش باشد،
و شاید حتی یک مخاطب خاص،
چه سوال مزخرفی!!
اشک، برای چه کسی؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصهگو رفت و قصهی او ماند.....
مطلبی دیگر از این انتشارات
جرقه فندک
مطلبی دیگر از این انتشارات
شنای پروانه