اندوه
اندوه مثل اینه که در امتداد یک جریان ناپیوستهای داری راه میری، داری شمرده و به ظاهر عادی قدم برمیداری که یک دفعه با یک اتفاق، یک واژه یا یک خاطره از پس ذهنت، نسیم حسرت از پشت سرت از راه میرسه؛ از جسمت عبور میکنه، روحت رو آلوده میکنه و رد میشه. و تو میمونی و تلاشت برای بازشناختن روحت و سرپا کردن جسمت. گاهی روحت انقدر درگیر شده که قدمات قطع میشن و گاهی هم به زور و لنگان سعی میکنی ادامه بدی.
همین که فکر میکنی ازت رفته و سرپا شدی تلنگر بعدی از راه میرسه و موج بعدی به سمتت میاد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
آقای زندگی دلم برایت تنگ نمی شود...
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهایی۲
مطلبی دیگر از این انتشارات
شروعی دوباره