اندوه
اندوه مثل اینه که در امتداد یک جریان ناپیوستهای داری راه میری، داری شمرده و به ظاهر عادی قدم برمیداری که یک دفعه با یک اتفاق، یک واژه یا یک خاطره از پس ذهنت، نسیم حسرت از پشت سرت از راه میرسه؛ از جسمت عبور میکنه، روحت رو آلوده میکنه و رد میشه. و تو میمونی و تلاشت برای بازشناختن روحت و سرپا کردن جسمت. گاهی روحت انقدر درگیر شده که قدمات قطع میشن و گاهی هم به زور و لنگان سعی میکنی ادامه بدی.
همین که فکر میکنی ازت رفته و سرپا شدی تلنگر بعدی از راه میرسه و موج بعدی به سمتت میاد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
این روزا..
مطلبی دیگر از این انتشارات
چاقو برای کشتن؟نه ممنون.فکر هست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
شایدداستانزندگیم.