در حال یادگیری...
اولین نوشته: شعار یا چی؟
میگن خوندن داستان موفقیتهای آدمها بهت کمک میکنه که داستان خودت رو بهتر بسازی
تجربه زیسته جز ارزشمندترین چیزهای یه آدمه و خب بله خوندن تجربهی زیستهی آدمها خیلی میتونه بهمون کمک کنه.
از طرفی اینو هم میگن که جمله انگیزشی خوندن ممکنه به آدم کمک کنه، انگیزه بده و و و ...
من به همه اینا بدبین بودم
میگفتم اون داستانهای موفقیت اغراق دارن، بله توشون میگن که فلانی از دانشگاه اومد بیرون و شرکتش رو زد و ترکوند اما نمیگن از استنفورد زده بیرون، نمیگن برای رفتن به استنفورد تو باید یه پشتوانه خوب مالی داشته باشی، نمیگن فاندهای اولیه رو خانوادههاشون دادن، عددایی که برای خیلی از خوانندههای اون داستانها خودش پایان داستان موفقیت میتونه باشه. در مورد جملهها هم همینا.
اما یک روزی از اولین روزای دانشجویی یکی از دوستامون که از دوران مدرسه برنامهنویسی میکرد و دیگه تو اون سن برنامهنویس قابلی بود توی یکی از شرکتهای معروف مشغول به کار بود رو در شرکتشون دیدم.
خوشگلی و دیزاین و حال خوب آدمهای اون شرکت در دل من جوان این آرزو رو ساخت که کاش بشه منم یه روزی توی این شرکت کار کنم.
سه سال بعد از اون روز من توی اون شرکت مشغول به کار شدم.
بعدترش اینجوری بودم که ایبابا چیه این کار کردن کاش میشد یه کاری انجام داد که به عده خوبی سود برسونه.
کمتر از چند ماه توی یه استارتاپی مشغول به کار شدم که به واسطهی اون چندهزارنفر کسب درآمد داشتن. آدمهایی به شدت نیازمند.
روزی هم که تصمیم گرفتم مسیر پروداکت رو شروع کنم و یه دوره ثبتنام کردم براش، یه ایمیلی نوشتم که یک سال بعد بهم برسه و توش نوشته بودم که من سال بعد در یک شرکت بزرگ در تیم پروداکت مشغول به کار خواهم بود و الان هنوز یک سال نشده و من در یک شرکت نسبتا بزرگ و معروف در تیم پروداکت مشغولم.
اینا رو ننوشتم که شعار بدم قطعا توی این مسیر خیلی اذیت شدم، خیلی ریسک کردم، خیلی اشتباهات داشتم و اصن اینا رو ننوشتم که باهاشون شعار بدم اما الان که نگاه میکنم به قول آقای والتدیزنی یا هر کس دیگه ای که اینو گفته: اگه میتونی تصورش کنی، میتونی انجامش بدی و بهش برسی .
مطلبی دیگر از این انتشارات
مخملی با رگههای صورتی روشن
مطلبی دیگر از این انتشارات
خب که چی؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقصدی ناپیدا