عاشق خوندن نوشتن و فکر کردنم اینجا از حرف های درونی می نویسم و تجربیاتم از فیلم ها و کتاب ها
بازگشت به ویرگول
حدود 8 ماه پیش بود که بخاطرش به ویرگول پیوستم و اولین نوشته ام را با عنوان «ناگهان عشق آمد...» در صفحه ام پست کردم. وقتی آن نوشته ام را میخوانم به وضوح میبینم که چقدر ساده و احمق بودم. البته تقصیر ما نیست که گاهی اوقات قلبمان به جز پمپاژ خون، کارهای دیگری هم میکند.
الان که دارم مینویسم نه میدانم کجاست و نه میدانم حالش چطور است، فقط میدانم که خیلی خیلی وقت پیش رفت و مرا با آن قلب چند کاره تنها گذاشت. درس مهمی را یادگرفتم که هرگز عاشق آدم های مهاجر و مسافر نباید شد! هر چقدر هم که جذاب باشند و دیدگاه باز و پذیرایی نسبت به همه چیز داشته باشند، مهم نیست در نهایت میروند. اینجاست که شما باید به تنهایی با قلب تان صحبت کنید و بهش یادآوری کنید که جز پمپاژ خون کار دیگری انجام ندهد وگرنه خودش آسیب میبیند!
با خودم قرار گذاشتم جز افسرده بودن و فکر کردن کارهای دیگری هم انجام دهم. مدتی هست که دوباره دارم یادگیری زبان را شروع میکنم. مدت بیشتری هست که سریال های کمدی و روانشناسی نگاه میکنم که در بهبود حالم تاثیر شگرفی داشته است. حتما در فرصت مناسب درباره شان خواهم نوشت.
مهم تر از همه این نویسنده ی افسرده و تنبل تصمیم گرفته نوشتن را از سرگیرد و آمدنش به ویرگول را به فال نیک بردارد. پس امروز را به مناسبت شروعی دوباره و بازگشت به ویرگول در تقویمش یادداشت میکند. (کسی چه میداند شاید بابت امروز جشنی کوچک هم در ذهن خودش بگیرد.)
#عشق #دلتنگی #فراموش #افسردگی #دلنوشته #نویسندگی #مهاجر
مطلبی دیگر از این انتشارات
دل و دماغ
مطلبی دیگر از این انتشارات
تمرین نویسندگی؛ واژههای بیربط
مطلبی دیگر از این انتشارات
صاف تو چشمام زل زد دروغ گفت...