مینویسم (بماند به یادگار) چون چیزی در درون من میخواهد بنویسد.
بازگشت دوباره
سلام به خودم! و البته شما هم ؛)
فکر کنم دو سال از آخرین باری که اینجا نوشتم میگذره، دو سال سخت و پر فراز و نشیب، دوسالی که شاید از خلوت کردن با خودم میگذره، از نوشتن برای خودم، از به جا گذاشتن رد قلم روی کاغذ برای خودم، فقط و فقط برای خودم.
فکر میکردم رمز این اکانت رو فراموش کردم و امیدی به بازیابی نداشتم، اما امشب، اتفاقی تونستم وارد اکانت بشم و بنویسم! حس خوبیه، منتظرم نوشته م رو تموم کنم که برم داخل پینترست دنبال عکس مناسب بگردم.
از این دوسال بنویسم؟ اجازه بدین از خودم تشکر کنم برای تاب آوردن و قوی بودن، برای مبارزه کردن و کم نیاوردن، شاید هم کم آوردن و دوباره از نو پاشدن.
خوشحالم که اینجام، که مینویسم و به زودی خواندن رو هم شروع خواهم کرد، اگه مثل من یهگوشه نشستین و دارین از احساسات و روزمرگیاتون حرف میزنین، لطفا کامنت بذارین من برگشتم که بخونمتون.
و میخواهم بنویسم و مطمئنم که نوشته هام مثل قبل نیست، کمی تلخ تر شاید.. کمی پخته تر، اما همچنان پر امید :)
دختر معمولی اینجاست که احساسات و کلمات معمولیش رو دوباره به اشتراک بذاره، اینجاست که سعی کنه با کلمات زندگی و احساسات و آدم های پیچیده رو هجی کنه و از نو بشناسه.
اینجاست که بنویسه برای دختر معمولی چندساله آینده، که وقتی شبی مثل امشب دلش یاد دختر کوچولوی ساده ی احمق گذشته افتاد، جایی مثل اینجا بتونه پیداش کنه و تو کلماتش دنبال خودش بگرده ؛)
مطلبی دیگر از این انتشارات
جامعه بی ارزش :/
مطلبی دیگر از این انتشارات
شال آشنا
مطلبی دیگر از این انتشارات
اندوه