مطالعات فرهنگی


مطالعات فرهنگی بستری از آنالیزهای فرهنگی را در زمینه های تئوریک، سیاسی و تجربی که بر دینامیسم سیاسی فرهنگ معاصر، از منظر بستر تاریخی، تعریف اختصاصی و تعارضات آن، متمرکز هستند در بر میگیرد.

غالب محققان این حوزه درگیر بررسی این مسئله هستند که تجارب فرهنگی چگونه با دامنه وسیعتر سیستم های قدرت مرتبط با پدیده های اجتماعی مثل ایدئولوژی، ساختارهای مطبق، تشکل های ملی، جنسیت، قومیت، جنس و گرایش و نسل ها فعالند، ارتباط دارند یا از طریق این پدیده ها عمل میکنند. مطالعات فرهنگی به فرهنگ ها علیرغم تعامل پایدار و تغییرات هم جهت با تجارب و روندها بعنوان نهادهای فیکس، محدود یا ثابت شده و گسسته نگاه نمیکنند

بستر مطالعات فرهنگی دربرگیرنده دامنه ای از دورنماها و تجارب تئوریک و روشمند هستند. همچنین متمایز از اصول انسان شناسی فرهنگی و مطالعات قومی، مطالعات فرهنگی خود را بر فراز این اصول گسترده و با آنها مشارکت میکند.

مطالعات فرهنگی در ابتدا توسط فرهنگستان های بریتانیایی در اواخر دهه های 50 ، 60 و 70در قرن نوزدهم میلادی توسعه یافت و سپس توسط محققان گرایش های مختلف علمی به سراسر جهان انتقال یافت. مطالعات فرهنگی رسما و حتی از بنیاد، بین رشته ای بوده و در برخی موارد ممکن است به‌صورت ضدگرایشی بنظر برسد. نگرانی کلیدی افراد درگیر در مطالعات فرهنگی، آزمودن نیروهایی است که افراد سازمان یافته در اجتماع سلوک و مشارکت خود را در خلال و همراه با زندگی روزانه خود شکل میدهند.

مطالعات فرهنگ:

برداشت من از این واژه: فرهنگ بعنوان یک واژه دارای تعاریف و تعابیر متعددی است که در برخی مطالعات دامنه ای حدود و بیشتر از یکصد تعریف را از سوی اندیشمندان و نخبگان بخود اختصاص داده است. مطالعه فرهنگ یک جامعه شامل همه زمینه ها و شاخص هایی است که هویت یک ملت، قوم و گروه را میسازد و آن را از اقوام و ملل دیگر متمایز میکند. بگونه ای که میتوان آن را بعنوان ابزاری برای شناخت و مطالعه خصوصیات رفتاری و ساختاری آن جامعه مورد استفاده قرار داد. در این زمینه محققان بیشتر بر شاخص هایی شامل دو شق متفاوت فرهنگ نظری و فرهنگ عملی تکیه دارند. معمولا زمینه هایی همچون ادبیات، شعر، خط، موسیقی و مذهب بخش نظری و معماری، مهندسی، ساخت ابزار و تکنولوژی در سطوح مختلفش بعنوان بخش عملی فرهنگ را شامل میشوند. بعبارتی شاید بتوان گفت تفاوت مطالعات فرهنگی و مطالعات فرهنگ همچون بررسی تئوریک و مفاهیم یک سوژه است با نمودها و شاخص های متمایز کننده آن سوژه.

جامعه شناسی فرهنگ:

فکر میکنم جامعه شناسی فرهنگ در بر گیرنده مفهوم استفاده از جامعه شناسی بعنوان یک ابزار دارای متدولوژِی علمی سامان یافته برای بررسی و مطالعه مفاهیم و کاربردها و نیز تاثیرگذاری و عملکرد فرهنگ یک ملت یا قوم باشد. البته در اینجا جامعه شناسی نه بعنوان یک مفسر یا قضاوت کننده، بلکه بعنوان یک بستر مطالعاتی بکار میرود که بخودی خود باعث هدفمندسازی و جهت دهی مطالعه فرهنگ میشود و میتواند بموازات مثلا اقتصاد فرهنگ، سیاست فرهنگ و تاریخ فرهنگ در افکندن پرتوی روششنایی بخش در مطالعه فرهنگ مورد استفاده قرار گیرد.

مطالعات پسا استعماری:

مطالعات پسا استعماری سنجه ای است برای ارزیابی میزان و دامنه تاثیرگذاری فرهنگ ملل غالب و استعمارگر بر فرهنگ ملل مغلوب و البته بالعکس آن. در زمینه تاریخی این مطالعات میتوان به میزان تاثیر و تأثر فرهنگ آریایی بر فرهنگ هلنیان، فرهنگ ایران و اعراب، فرهنگ ایران و ترکان و مغولان و فرهنگ بومیان آمریکا و استرالیا و فاتحان اروپایی اشاره نمود. مثل گسترش مصرف دخانیات در اروپا که متاثر از باورهای بومیان آزتک و مایا بود. در قرون هجدهم و نوزدهم در اوج استعمار آشکار و بی پروای اروپایی و در ادامه آمریکایی، مطالعات و تلاش های روشنگرانه ای در مجامع روشنفکری سرزمین ها و ملل مغلوب رقم خورد که در نهایت به نهضت های آزادیبخش منجر و استقلال این ملل را در بعد سیاسی و اجتماعی ممکن ساخت. البته این اندیشه ها که ریشه در تفکرات مردان پیشروی مثل امه سزر، فرانتس فانون، احمد سوکارنو و مهاتما گاندی داشت، در ادامه گستره ای از مطالعات هدفمند و دارای ساختار مبتنی بر علوم اجتماعی و نیز فرهنگ را برای بررسی میزان تاثیرات دیرپای فرهنگ غالب بر فرهنگ مغلوب و بالعکس شامل شد. برخی از فرهنگ ها دارای توانمندی اضمحلال و حل نمودن فرهنگ غالب در فرهنگ مغلوب را دارند که فرهنگ ایرانی از شاخص ترین آنهاست تا جایی که صحراگردان دیوانه ای مثل هولاکو را طی چند دهه تبدیل به سلطان محمد خدابنده میکند و در برخی موارد حتی تفکر سنتی اعراب مسلمان را در مقوله جدیدی مثل تفکر شیعی قالب بندی میکند. البته در برخی موارد هم مثل استرالیا یا آمریکای شمالی فرهنگ مهاجم و استعمارگر با استفاده از نابودی همه شاخص های فرهنگی و اضمحلال فرهنگ بومی، تبدیل به فرهنگ غالب میشود.

مطالعات فمینیستی

مطالعات فمینیستی که شاید بتوان از سیمون دو بوآر بعنوان یکی از پیشگامان و اوریانا فالاچی ایتالیایی بعنوان یکی از توسعه دهندگان آن نام برد، تفکری مبتنی بر گسستن بندهای ناشی از تاریخ مذکر از پای اندیشه های شکل داده شده در زنان و مردان همه جوامع است. با تکیه بر این شعار محوری که علیرغم تفاوت های فیزیولوژیک، و در قدم اول همه ما انسانها بعنوان بخشی از سرمایه انسانی جهان، باید مورد توجه قرار گیریم. مقوله های جنسی نباید و نمیتواند در بحث های جنسیتی و جامعه ششناسی مبتنی بر سکسوالیته، به عنوان شاخص قضاوت تاثیرگذار باشد و البته بدیهی است جامعه شناسی فمینیستی نه در پی حذف واقعیت های جنسی موجود در جوامع انسانی بلکه بدنبال شعار محوری تکیه بر نوع به‌جای تکیه بر جنس در دامنه ای از قانون گذاری تا فونکسیونیسم اجتماعی و نیز اشغال جایگاه های تاثیرگذار مدیریتی و تصمیم سازی را در بر میگیرد. شاید اگر مدیریت جهان با زنان بود، جهان جای بهتری برای زندگی میشد.

مطالعات دیاسپورا:

مهاجرت شاید یکی از کلیدواژه های شکل گیری ملتها و ادیان در جهان باشد، نمونه بارز آن مهاجرت از مکه به مدینه و مهاجرت آریائیان از استپ های روسیه به دشت های پهناور آسیا و البته اروپای شرقی بعنوان تحرکات و تمدن ساز و مهاجرت ترک های گله دار شمال شرقی آسیا به سرزمین های گرم و پهناور میانه و حرکت از شرق به غرب این اقوام بعنوان نیروهای منفی و مخرب نام برد. امروزه غالب مطالعات دیاسپورا (در حرکتی جهت دار و البته هدفمند) بر مهاجرت و جمع شدن یهودیان پراکنده در سراسر جهان به ارض موعود بعنوان حرکتی ملت ساز متمرکز شده است. این تفکر البته در مطالعه حرکت باستانی و تاریخی قوم یهود از مصر به کنعان و در پی آن فلسطین ریشه دارد.

شاید نتوان در مطالعات اجتماعی در زمینه دیاسپورا نمونه ای دیگر را با این حجم و عمق یافت. ولی باید توجه نمود همیشه هم مطالعات علمی صددرصد خالص نیستند و هستند دانشمندانی که علم و قلم خود را بعنوان ابزار در اختیار شبکه های سازمان یافته برای پروپاگاندا و البته پوشاندن جامه مقدس علم بر پیکر نامقدس فریب قرار دهند. بهر حال بعنوان یک بحث متاثر از فرهنگ و البته در قالبی قوم گرایانه، دیاسپورا بعنوان مهاجرت جمعی از یک نقطه به یک نقطه دیگر جغرافیای جهان و یا کوچاندن اجباری و نفی بلد دست جمعی برخی اقوام در سراسر جهان و البته در طول تاریخ تعریف شده و مطالعه تبعات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، مذهبی و البته سیاسی آن را دربر میگیرد.

خود و دیگری

خود نه در معنی فیزیولوژیک و البته سایکولوژیک خود، که در قامت یک مفهوم اجتماعی، ریشه در تلاش برای هویت سازی، قالب بندی میشود. خود، من از اولین نفس ها شکل میگیرد و در انتها در مالکیت فردی به اوج میرسد. این هویت من در جامعه جهت دهنده حرکت من، سلوک من، باورهای من و البته کنش های من در مواجهه با حرکت، سلوک، باورها و واکنش های همه انانی میشود که در بستر ززندگی اجتماعی و در همه ابعاد ان با من در تعاملند، وجودشان به هویت من مفهوم میدهد ولی من نیستند. تعیین این مرز و تبیین چگونگی تعامل من با آنانی که من نیستند و دیگری هستند، در سیر اجتماعی شدن و پذیرش نقش شکل میگیرد و بن مایه همه رفتارها و کنش ها و واکنش ها و در یک کلمه تعاملات اجتماعی فرد را با دیگرانی که من نیستند بلکه دیگریند، تشکیل میدهد.

شاید اگر فرد نتواند مرزهای بین خود و دیگران را در تعاملات اجتماعی شکل بدهد(مثل بیماری های اختلال هویت فردی) قادر به تعریف مفهوم خود نباشد. این مسئله البته در نهایت منجر به اختلال در عملکرد تعاملی فرد شده و با ایجاد گسستگی در زنجیره عملکرد نقش ها در بستر زندگی اجتماعی، البته در نگاه خرد، خواهد شد.

نوع دیگری از مفهوم خود و دیگری یا دیگران، ریشه در عصبیت دارد که میتواند بقول ابن خلدون تمدن ساز هم باشد و البته در نوع افراطی خود نیرویی بسیار مخرب و نابودگراست. این مرزبندی میتواند مبتنی بر مذهب باشد، میتواند مبتنی بر دین باشد، ناشی از باورها و ساختارهای قبیله ای باشد و البته در نوع مدرن خود میتواند نشات گرفته از ایدئولوژی باشد. عصبیت در نهایت منجر به اختلال در تفسیر نقش شده و فضای اندیشه را آلوده به بدفهمی و یا باورهای مطلق گونه ای میکند که ساختارهای اجتماعی را تحت تاثیر قرار میدهد. البته متأسفانه این هم بخشی از فرهنگ جوامع است.