حال پریشان و دل تنگ



امروز مثل همیشه آشفته و پریشانم، سنگین و غم زده، در دلم آشوب و غوغایی است. چندماهی می شود که میل به ویرانی در من غلبه می کند. اما امروز در صفحه اینستاگرامم بعد از مدت ها که به حال خودش رهایش کرده بودم، سری زدم. چشمم به متنی خورد که هفته های گذشته نوشته بودم:

بورخس می‌گوید: تنها وظیفه ای که یک انسان دارد، شجاعت است.

این بار وقتی این جمله را خواندم، برایم شگفت‌انگیزترین بود. شاید قبل‌تر بارها شنیده باشمش اما این‌بار فرق داشت. این جمله همانند نوری بود که از هر سوی به سمتم می‌آمد. و حتی سایه‌ها، سایه های شوم لعنتی مثل جوهری که در آب پخش می‌شود از من پاک می‌شدند.
حس آشنایی بر من چنگ می‌اندازد، این‌بار بهتر از هر زمانی آن را درک می‌کنم. حس بودن را، شجاعت را، عشق را، دوستی را، صداقت را و امید.... نیازی نیست که دیگر با ناامیدی بجنگم اینبار این ناامیدیست که باید با امید من بجنگد تا شکستم دهد. این میراثی است متعلق به خودم.
اسمش را می‌گذارم: «نیشا» کُردی‌است، به معنای: «نشانه».
من بالاخره فرصتی برای رهایی از این منجلاب پیدا کرده ام. اما معنایش این نیست که پاک و سفید می‌شوم. میدانید که خورشید هر چقدر هم بیشتر بتابد باز سایه‌ای هست که دنبالت کند.

#رهام_سلطانی

متن ساده ایست. شاید مثل همان روزی که نوشتمش، سرمستم نکند. اما «نیشا» شعله ای هرچند کوچک برای روزهای ناامیدی است.

جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
که رنج بیش برد هر کسی که هشیار است
- صائب
جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
که رنج بیش برد هر کسی که هشیار است
- صائب


رهام سلطانی