درمانگر
چهل و هفت مریض دارم. هنوز نمیدانم باید کسانی را که بهشان رژیم میدهم، چگونه خطاب کنم. آنها بیمار نیستند، مراجعه کننده هم نیستند چون مطب ندارم و اساسا مراجعه ای صورت نمیگیرد. "مشتری" خیلی بازاری است، انگار اگر به کسی که عملیات مرتبط با بهداشت و درمان رویش انجام می دهی بگویی "مشتری" به بقراط توهین کرده ای. "مشتری" خیلی بازاری ست، "مراجعه کننده" طولانی ست، "بیمار" زیاده روی است، "مریض" انرژی منفی دارد، "کیس" مربوط به دام پزشکی ست، "سلامت جو" من دراوردی ست، پس میخواهم برای افرادی که برایشان رژیم مینویسم از کلمه "کد" استفاده کنم.
امروز به کد 46 زنگ زدم برای پیگیری، با تاخیر به من ارجاعش دادند، پنج روز از پرداخت وجهش میگذشت که زنگ زده بود شرکت که "پس رژیمم چی شد؟"
هر قدر نگاه کردم پیام ارجاعش را پیدا نکردم، پشتیبانی میگفت ارسال کرده و من دریافت نکرده بودم، میان من و پشتیبانی، مشاجره که نه، اما پاس کاری کوچکی شکل گرفت. هر کدام مطمئن بودیم که اشتباهی از سمت ما نبوده و فارغ از اینکه تصیر کی بوده، همین یکی به دو ثابت میکند که واقعا اشتباهی بوده! مشتری بعد از 5 روز تماس گرفته بود و کاهلی مان را یادواوری کرده بود و ما، من و پشتیبانی، احتمالا هر دو مان بوی دردسر را شنیده بودیم که اینطور به صرافت افتاده بودیم.
به کد 47 پیام دادم که برای وقت مشاوره هماهنگ شویم. همیشه اول خودم را معرفی میکنم و بعد دو تا گزینه برای زمان مشاوره میدهم.
"سلام، من ثمین سجادی کارشناس تغذیه تیم سلامتی من هستم، برای انجام مشاوره تلفنی کدام زمان برای شما مناسب است؟ "
کد 47، نفر چهل و هفتمی که اسمش به لیست بیماران من در سایت اضافه شده بود جواب داد "سلام خانم سجادی عزیز، فلان روز و فلان ساعت"
خیلی مهربان نبود؟ برای کسی که پنج روز پیش پکیج را خریده و در این پنج روز لابد بار ها فکر کرده که داستان رژیم و سایت و ال و بل تنها یک طرفند کلاه برداری بوده!
در زمانی که انتخاب کرده بود تماس گرفتم، با 7 دقیقه تاخیر که به خاطر پرحرفی کد 43 بود، خانم پشت خط یک اضافه وزن نرمال داشت. اضافه وزن نرمال زنان میان سال. با احترام صحبت میکرد، البته که چند باری عزیزم صدایم کرد که هیچ خوشم نمی آید، اما عزیزم هایش آزار دهنده نبودند.
مشاوره را انجام دادم و رژیم را برایش فرستادم و وقت دادم برای رفع اشکال که امروز بود. باز هم با تاخیر تماس گرفتم که این بار به خاطر ضعف برنامه ریزی خودم بود. باز هم با احترام صحبت کرد، احترامش باعث میشد به سوال هایش بیشتر فکر کنم و با تخصص بیشتری جوابش را بدهم. توضیحات رژیم را به خوبی خوانده بود و سوال تکراری نداشت. آن اوایل که هر دو ماه یک مشتری از سایت داشتیم، آن مریض های اول منظورم است، غالبا همه همینطور محترم بودند، هر قدر گذشت و هر قدر فرکانس مراجعین سایت بیشتر شد، آدم های پرو و پر توقع هم بیشتر شدند.
هر بار کیسی حق به جانب، ایرادی ناوارد از کارم میگیرد، آن جوانک کم تجربه ی درونم، آن دختر از خود راضی، میخواهد جواب بدهد که "توضیحات را خوب نخوانده اید" "فلان چیز را گفته بودم" "فلان چیز در رژیم نیست و اگر راست میگویید نشانم دهید" بله، میخواهم دست هایم را به کمرم بگذارم و با مشتری یکی به دو کنم و ثابت کنم که اشتباه میکند. اما جلوی خودم را میگیرم و تنها جواب سوالش را، انگار که سوال را از رباطی پرسیده باشند میدهم. هنوز مبهماتی دارم، نمیدانم چه چیز برای یک درمانگر (اگر بتوان کارشناس تغذیه را درمانگر دانست) شایسته است و چه چیز نه. چه چیز شان درمانگر را حفط میکند، اینکه اشتباه نکند (و به الطبع به مریض ثابت کند که اشتباه نکرده) یا اینکه به پرخاش ها، بی ادبی ها و بی مهری ها، احترام و بی احترامی، بی تفاوت باشد و کار خودش را بکند.
فعلا نظرم روی گزینه دوم بوده.
امروز فهمیدم که مریض هایم انقدر زیاد شده اند که دیگر با هم قاطی شان میکنم. از این هفته به آن هفته، یادم میرود کدامشان فستینگ بودند کدامشان کتوژنیک کدام رژیم ساده، کدامشان 97 کیلو بود کدامشان 70، کدامشان باردار دیابتی بود کدامشان کیس اسلیو.
یکی از مزایای معروف کار در فضای درمان این است که با آدم های مختلف آشنا میشوی، این چالش جدیدی است که برای خودم گذاشتم، که هر شب کمی بنویسم، بنویسم امروز چه کردم، که این آدم های مختلفی که باهاشان آشنا میشوم و تعین میکنم چه بخورند و چه نه، (اگر اجازه بدهید ادعا کنم که یکی از مهمترین مسائل هویتی شان را من تعین میکنم) که بوده اند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مخملی با رگههای صورتی روشن
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازگشت به نوشتن.(هفته نامه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
این داستان از اینجا شروع میشه