ایهام، تناقض، پر از ابهام و دو پهلو، من شایدم و شخصیتم شکل ندارد...!
دیوانه ای ، حرف حسابم را نمی فهمی
دیوانهای، حرف حسابم را نمیفهمی
منشور و قانون کتابم را نمیفهمی
با گوشهی چشمم نگاهت میکنم، اما
تشویش و آه و اضطرابم را نمیفهمی
شب، گریههای دردناکم را نمیبینی
شبپرسه و حال خرابم را نمیفهمی
دیوانهام، دیوانه که چیزی نمیفهمد
دیوانهای، درد و عذابم را نمیفهمی
میپرسی از من عاشقم هستی؟ ولی هرگز
از چشمهای من جوابم را نمیفهمی !
با هرچه عشقت بر سرم آورد خندیدم
وقتی غم زیرِ نقابم را نمیفهمی
-- #آقای_شاید (محسن زمانی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازگشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
حسرتِ بیانتها...
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانی به بلندی تخیلات...