زمان؟؟!

به خودم قول داده بودم هر شب بنویسم اما شبا از شدت خستگی جوری به خواب میرم که دیگه حتی به ذهنمم نمیزنه

هوم یه ماه دیگه عیده چقد زمان زود میگزره وقتی یادم میاد عید گذشته ادمایی رو کنارم داشتم که الان ندارمشون واقعا قلبم فشرده میشه ادمایی که رفتن اما جای خاطراتشون همچنان مونده و رو دلت سنگینی میکنه یادمه سالای قبل وقتی بچه تر بودم انقد واسه عید ذوق داشتم که نگو اینکه وای خریدام دیر نشه وای فلان کارو حتما بکنم و .... اما الان چی جدا از حس و حال افتادم بزرگ شدن چیز عجیبیه اما مث اونایی نیستم که بگم کاش بچه میموندم اتفاقا نه !! ، از رشد کردن خوشم میاد هرچقدر بیشتر بزرگ میشم، بیشتر خودمو و دور و برمو میشناسم من امسال با من سال قبل خیلی فرق داره تینای پارسال کسی بود که فقط ارزو میکرد نه تلاش کسی بود که دنبال کارای پیش پا افتاده و احمقانه بود اما الان تلاش میکنم خسته میشم هااع ولی باز تلاش میکنم نمیزارم چیزای دیگه سد راهم بشن چون من باید موفق شم حتما باید یه لیستی از کارهایی که باید تو سال جدید انجام بدم و تغییراتی که دوس دارم تو خودم ایجاد کنم رو بنویسم و مطمئن شم عمل میکنم بهشوم اما الان وقت خوابه ......