شاید شروع،شاید پایان(1)

کم کم داریم به شروع ترم ۶ ام نزدیک میشیم....و بعدشم با کمال ناباوری به شروع و پایان یک سری اتفاقات......تصمیم گرفتم که توی این سه ترم باقیمونده تموم وقایع رو به رشته ی تحریر در بیارم ....که موندگار بشه...که مرهمی باشه برای لحظات دلتنگی....دلتنگی ای که اجتناب ناپذیره و زمانش بالاخره فرا می رسه.داستان از اونجا شروع میشه که بعد نتایج کنکور حسابی بحث انتخاب رشته بین خونواده داغ بود و آینده ی من به بحث اصلی فامیل تبدیل شده بود.از اواخر راهنمایی یادم میاد که از خوندن ریاضی به وجد میومدم و اون رو جزء اصلی از آینده ی کاری خودم می دونستم.تو رویاهام خودم رو در حال حل کردن مسئله های سخت می دیدم .دلم میخواست که در اینده کارای تحقیقی تو زمینه ریاضی انجام بدم .....به همین خاطر هم میخواستم که برای انتخاب رشته ی کنکور رشته ریاضیات و کاربردها رو اولویتم بذارم .....اما این تصمیم به دلایل مختلفی با مخالفت خانواده روبرو شد و تصمیم بر این شد که آموزش ریاضی دانشگاه فرهنگیان رو اولویت بذارم....اوایل به این دلیل که حس می کردم یه مقداری از هدفم دور شدم حال و حوصله هیچ کاری رو نداشتم....یعنی یه سال و نیم از دانشگاه رفتن من به این روال گذشت.دلیلشم این بود که خب من اون موقع ها یه بررسی تو چارت دوتا رشته انجام دادم و فهمیدم که واحدای آموزش ریاضی از لحاظ اختصاصیا کمترن.....دلیل دیگه این بود که حس می کردم دانشجوهای دانشگاه های دیگه از لحاظ امکانات خیلی جلوترن و من کلی عقب افتادم از چیزی که میخواستم.....که خب الان که جلوتر اومدم فهمیدم که هیچ دانشگاهی بدون عیب و نقص نیست.....خب از این موضوع که بگذریم دو ترم اول رو به صورت مجازی گذروندیم و از ترم سه به صورت حضوری وارد دانشگاه شدیم.....توی دو ترم اول سعی کردم یه سری از منابع و درسا رو توی یوتیوب و سایتای مختلف دنبال کنم و سعی کنم انگیزه ام رو از دست ندم.....