در این صفحه تلاش می کنیم تا در مورد حقیقی ترین حقیقت عالم یعنی « عشق » با زبان ادب سخن بگوییم
عصبانی ام
وقتی رمضان می آید خوشجال می شوم به پیشوارش پا و سر برهنه می شتابم ازشوق دیدارش که از پس دوری یکساله حاصل شده اشک می ریزم سرتا پایش را غرق بوسه می کنم شیرین می شود وقتی به نیمه می رسد پیغامبر می خندد علی می خندد و زهرا چند روزی می گذرد ناگهان باهم دعوایمان می شود پدر زخم بر می دارد دیوانه می شوم رمضان دم دستم است بر سر فریاد می کشم که بابام بابام ای وای بابام تقصیر توست توآمدی بابای من زخم برداشت بابا رنگ پریده خوابیده است دیگر با رمضان دوست نیستم دیگر اصلا دوستش ندارم بابا می خواهد برود بیچاره رمضان گریه می کند جبراییل بر سر می زند و تهدمت ولله می خواند ولی بابا می خواهد برود دلش برای محمد تنگ شده برای زهرا برای حمزه بابا خسته است و دل شکسته بابا نرو به جان حسن ادم می شویم به جان حسین تو را به جان زینب نرو بابا اگر این بار در نخیله اردو بزنی می اییم بابا نرو لعنت به خورشید اگر صبح بتابد و بابا از هوش می رود و به هوش می اید می گوید خدا را خدا مبادا یتیمان مبادا این و آن بابا حرف نزن برایت خوب نیست هرچه تو بگویی خیبر شکنم کجا می روی ؟عزیز دلم کجا می روی؟ کجا می روی و دلم را با خود به زیر خاک می بری؟ نرو خدا چرا قاتل بابا را افریدی خدایا اگر بابا ناراحت نمی شد از تو هم قهر می کردم بدون او سخت می گذرد .صعصه کجا بودی؟ قنبر تو چه می کردی؟ آقا زاده ها شما کجا بودید؟ این علی است که افتاده ستون زمین و زمان ستون عدل ستون عشق او عشق من است می شنوید و بیچاره رمضان این گریه را تا ابد با خود خواهد برد ولی به جهنم بگذار انقدر گریه کند تا کور شود وقتی علی نیست دیگر کسی ارزش دیدن را ندارد
https://www.instagram.com/saael.ir?igsh=MTQwY252dzN0MXFqdg==
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنوشتهایی در استقبال از نوروز
مطلبی دیگر از این انتشارات
پایان بسیار نزدیک است
مطلبی دیگر از این انتشارات
اولین نوشته: شعار یا چی؟