مقصدی ناپیدا
چه بی ثمر عمری دویدیم در راه رسیدن و دریغا که دیر دانستیم راهی برای رسیدن نیست و مقصد همان لحظه و همان ثانیه ها یی بود که ندانسته در راه رسیدن گذشت، و افسوس دیر دانستم دویدن هایی هست،که فقط پاهایمان را از ما میگیرد و خسته یمان میکند در حالیکه گویی ایستاده ای و قدمی از قدم برنداشتیٖ.
عمری چشم به دور دست ها دوخته ام ، نه زمین گرد بود و نه رفته ای باز گشت، تا بود راه بود برای رفتن و افق هایی برای گم گشتن، هیچ چیز برای داشتن نبود، تنها ما بودیم و حالمان و چند وجب جایی که نشسته بودیم، باقی چیزها فقط برای تماشا کردن بود، هیچ از آن ما نبود و ما در میان تمام نداشتن هایمان، تنها باید خود را میداشتیم ....!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
آخر هرچیزی هیچ چیز نیست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ایمان!
مطلبی دیگر از این انتشارات
فُلان یا فِلان